اشک و ماتم در سفرههای عیدی قربانیان حملات انتحاری
۱۳۹۶ تیر ۴, یکشنبهخانواده عبدالمنان در منطقه فقیرنشین ویصلآباد زندگی میکند. پس از عبور از جادههای خاکآلود و کوچههای پرخم و پیچ، تا نیمه کوه بالا میرویم و بالاخره به خانه عبدالمنان میرسیم.
این خانواده در یک خانه کوچک و فقیرانه زندگی میکند و هیچ اثری از یک زندگی مرفه در آن وجود ندارد. با وارد شدن به خانه، نشانههایی از یک غم بزرگ هویدا میشود. سکوت در خانه حاکم است و در آن از شور و شوق عید خبری نیست. کودکان پسر لباس نو بر تن ندارند و بر دستان دختران نیز حنای عید نقش نبسته است.
عبدالمنان افسر ترافیک بود که در چهارراهی زنبق و در محل اصلی انفجار بزرگ روز دهم جوزا وظیفه داشت. او ۳۵ سال در این شغل خدمت کرده بود. رحمانه (نام مستعار) خانم عبدالمنان از نخستین لحظات پس از انفجار میگوید: «روز چهارشنبه شوهرم ساعت شش و نیم از خانه به وظیفه رفت و ساعت هفت و نیم انفجار شد.»
خانواده عبدالمنان تمام روز چهارشنبه از این شفاخانه به آن شفاخانه به دنبال پدر گشتند تا جسد او را پیدا کنند؛ لیکن این تلاشها هنوز بینتیجه مانده است. رحمانه گفت: «تا شام میگشتیم. هرچه پالیدیم نیافتیم. ما در خانه واویلا و فغان میکردیم. نُه روز گذشت هنوزهم به دنبال عبدالمنان هستیم اما او را نیافتیم.»
شهریان کابل در دهم جوزا شاید یک انفجار عظیم و مرگبار بودند. در این انفجار بیش از ۱۰۰ تن جان شان را از دست دادند و حدود ۴۰۰ تن دیگر زخم برداشتند.
تنها جسد عبدالمنان در این حادثه مفقود نشده زیرا انفجار به حدی قوی بود که چندین جسد دیگر هنوز یا شناسایی نشده و یا هم هیچ اثری از آنها که در نزدیک محل انفجار بودند، به جا نمانده است. شماری از خانوادههای دیگر نیز به دنبال جسد قربانیان این حادثه اند اما هنوز نتوانستهاند این اجساد را پیدا کنند.
رحمانه میگوید با رفتن عبدالمنان زندگی برای او و فرزندانش بسیار دشوار شده است. آنها نمیدانند چه کنند، کجا بروند و به کدام دروازه پناه ببرند: «باورم نمیشود که شوهرم را از دست داده باشم. او به وظیفه رفت و گم شد. حالا من با هفت فرزندم به میدان ماندهایم.»
غم نان
خانواده نُه نفری عبدالمنان بجز خودش هیچ نانآور دیگری ندارد. زبیر بزرگترین پسر خانواده ۲۰ سال دارد و در یکی از دانشگاهها دانشجو است. با مرگ پدر او تصمیم گرفته است درس و تحصیل را ترک کند، وارد بازار کار شود و برای خانواده نان پیدا نماید: «قراری که میبینم بعد از این درس خوانده نمیتوانم. پیش از این تمام مسوولیت به دوش پدرم بود. بعد از این خیلی مشکل میشود و کاری هم از دستم نمیآید.»
بزرگترین ترس این خانواده پس از مرگ پدر، فقر و بیسرنوشتی است. آنها از آینده کودکان نگرانند و میترسند که مبادا همه فقر و تنگدستی سبب شود که کودکان خانواده از درس و تحصیل محروم شوند و برای پیدا کردن لقمه نان کار نمایند.
ناامید از آینده
شیلا دختر عبدالمنان است. او حالا در صنف دوازدهم مکتب درس میخواند. اما پس از آنکه پدرش را از دست داده ناامید شده و به مکتب نمیرود. شیلا آینده اش را تاریک و تار میبیند و به این فکر است که درس خواندن و زحمت کشیدن در افغانستان هیچ سودی ندارد.
به باور شیلا شاید او هم روزی به سرنوشت پدرش دچار شود: «تا وقتی که پدرم زنده بود فکر میکردم که سرنوشت خوبی در آینده خواهیم داشت. اما حالا که پدرم نیست میدانم که سرنوشت ما خراب شده است. حتا دلم نمیشود مکتب بروم. پدرم هم درس خواند و به افغانستان خدمت کرد چه شد؟ یک روزی ما هم شاید مانند پدرم شویم.»
این خانواده از حکومت میخواهد تا از آنها حمایت کند زیرا بدون حمایت حکومت زندگی برای شان دشوار است. شیلا گفت: «اولین خواست ما این است که به برادرم وظیفه درست بدهد. پدرم ۳۵ سال خدمت کرده باید حق و حقوقش پامال نشود. وقتی در خانه کسی وظیفه نداشته باشد و ما را حمایت نکند ما چگونه درس بخوانیم.»
کابل و ولایات دیگر افغانستان در ماه رمضان شاهد مرگبارترین انفجارها و حملات انتحاری بود. بیشتر قربانیان این حملات غیرنظامیان هستند و با کشته شدن هر فرد یک خانواده بیسرنوشت میشود.
ح.س/کابل