1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

«تعویذ برای دلگرمی شوهر و هر مشکل دیگر»

۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

تعویذ نویسی و فالگیری در سراسر افغانستان رایج است. شماری از مردم در نخستین اقدام برای حل مشکل شان به تعویذ نویس و فالگیر مراجعه می کنند. سید عباس کوثری، گزارشی در این رابطه دارد.

عکس: 3rd Eye/Musafer

دروازه حویلی تک تک می شود. یکی از پسران یاسین داخل می آید و به پدرش اشاره می کند که مشتری آمده است. چند جلد کتاب رنگ و رو رفته و زرد شده، یک بوتل رنگ قلم و چند جوره دانه های تاس مانند برنجی که در دو دسته و هر دسته توسط یک سیم به هم وصل شده اند، روی میز کوچکی قرار گرفته اند.

یاسین میز را بر می دارد و در مقابل خود قرار می دهد. گوش به زنگ منتظر می ماند تا مشتری ها داخل بیایند. دروازه اتاق باز می شود و دو زن که روی بند چادری های شان پایین انداخته شده، پا به اتاق می گذارند. حرکات زن های زیر چادری نشان می دهد که یکی شان نسبتاً مسن است و دیگری جوان تر می نماید. سلام می کنند و به گوشهء سمت راست یاسین جای می گیرند. من در سمت چپ یاسین و بالاتر از او نشسته ام. از زیر چادری به من و سپس به یاسین نگاه پرسشگرانه ای می اندازند. من که متوجه منظور آنها شده ام با نگاه به یاسین می خواهم اجازه بگیرم که اگر مزاحم استم، از اتاق خارج شوم. یاسین نیز که منظور زن ها را درک کرده است، با صدای بلند رو به زن ها می گوید: کدام گپی نیست، از خود است!

زن ها که حالا خاطر شان جمع شده است احساس آرامش می کنند. آن یکی که مسن تر است گلو صاف می کند و بعد کمی سرش را به طرف یاسین نزدیک کرده، می گوید: «آغا صاحب چند ماه است که پسرم به عسکری (به سربازی ارتش) رفته، ماه های اولی که رفته بود همیشه احوالش می رسید اما یک ماه می شه که از او خبر ندارم. بسیار نگران هستم. مادر استم دلم طاقت نمی کنه، خدای نخواسته کدام بلایی سرش نامده باشه؟! از شما می شه از خدا می شه، یک خبر دل جمی برایم بتین که چطو اس؟».

یاسین قلم و کاغذش را برداشته با چرب زبانی می گوید: «تشویش نکنین مادر جان، هیچ کدام گپی نیس! حالی مه درکشه مالوم می کنم!».

سپس از زن می خواهد که اسم خود و پسرش را بگوید. زن اسم پسرش را می گوید و وقتی نوبت گفتن اسم خودش می شود، کمی تعلل می کنم. یاسین باز تکرار می کند که اسم خود تان؟ زن از گفتن اسم خود شرم دارد. اما مهر مادری کار خودش را می کند و بالاخره با خجالت و آهسته اسم خود را بر زبان می آورد. یاسین اول اسم ها را به حروف تبدیل می کند و سپس بر اساس حروف ابجد که در مقابل هر حرف یک عدد قرار دارد، اعداد را با هم جمع کرده و تقسیم بر ده می کند. عددی که باقی می ماند، در واقع همان شماره شخص و یا طالع او است. یاسین از بین چندین کتابی که بالای میز کوچکش قرار دارد، یکی را انتخاب کرده و شروع به ورق زدن می کند. تا آن که صفحه مورد نظر را پیدا می کند. در هر صفحه از کتاب نوعی از مشخصات و خصوصیات صاحب طالع ذکر شده است که با دیگر صفحات تفاوت دارد.

تعویذ نویسان در کنار سرک های کابل نشسته اند و منتظر اند مشتری گیر بیاورند.عکس: 3rd Eye/Reza Sahel

یاسین طالع را می خواند و در بعضی موارد که لغات عربی موجود است، توضیح می دهد. زن با دقت گوش می دهد. قسمت هایی که با خصوصیات صاحب طالع همخوانی دارد، زن از خود واکنش نشان می دهد و قسمت های که همخوانی ندارد زن از یاسین می خواهد آن را توضیح بدهد. بعد از آن طالع شخص مورد نظر از زمان تولد تا مرگ وی و حوداثی که در زندگی او ممکن است به وقوع بپیوندد، خوانده می شود. یاسین رو به زن نموده به وی اطمینان می دهد که برای پسرش کدام مشکلی پیش نیامده است، او صحیح و سالم است، اما به وظیفه ای دور رفته است که امکان مکاتبه با خانواده را نیافته است، البته به زودی از وی خبر خوشی به مادرش خواهد رسید. اما او می تواند به اشخاص مستمند صدقه بدهد و همچنان نذر و خیرات کند.

زن از لحاظ روانی اقناع شده است و این رضایت خاطر باعث گردیده است که او دچار نوعی احساس شعف و شادمانی شود. حال نوبت زن دوم است. زن اول از او دعوت می کند تا مشکلش را با ملا در میان بگذارد. او که تا حالا منتظر چنین فرصتی بود یک راست سر اصل مطلب می رود و می گوید: «مدتی است که شوهرم از خانه دلسرد شده است. نظر به گذشته رفتارش تغییر کرده. سابق رفتار خوبی با من داشت، اما حالا به کلی رفتارش فرق کرده است. فکر می کنم پای کدام زن دیگر در میان باشد که شوهرم این چنین نسبت به من بی علاقه شده است».

یاسین با کنایه می گوید: «از بودن همی قسم مردا، نبودنش بهتر. شما واری خانمه می مانه و . . . چی بگویم! توبه توبه». زن دومی سخن یاسین را رد می کند: «نی ملا صایب ای قسم نگویین! بابه اولادایم اس!».

تعویذ نویسی منتظر مشتری نشسته است.عکس: 3rd Eye/Reza Sahel

یاسین دیگر چیزی نمی گوید. از وی می خواهد تا اسم شوهر و مادر شوهرش را بگوید. بعد از این که زن اسم آنها را می گوید، او همان پروسه قبلی را تکرار می کند. و پس از آن کتاب را گشوده و صفحهء مورد نظر را می آورد. در صفحهء مورد نظر خصوصیات صاحب طالع ذکر شده و همچنان در مورد گذشته و آینده آن چیز هایی آمده است. بعد از آن که مطالب کتاب تمام می شود، یاسین کتاب را می بندد.

یاسین رو به زن کرده و می گوید: «ممکن در گذشته رفتاری از شما سر زده باشد که شیاطین بین شما و شوهرتان دلسردی را انداخته باشند؟!». زن می گوید چه رفتاری؟ یاسین فکر می کند و بعد ادامه می دهد: «ممکن در شب آب جوش روی زمین انداخته باشی، یا از روی خاکستر عبور کرده باشی! این چیز ها باعث خشم شیاطین می شوند! تا جایی که من فهمیدم پای کدام زن دیگر در میان نیست! همین مسایلی را که گفتم ممکن است در روابط شما تاثیر گذاشته باشد و گر نه کدام تاریکی بین شما و شوهر تان به نظر نمی آید».

 یاسین آنگاه کتاب دیگری را به زن نشان داده، می گوید: «هیچ تشویش نداشته باشی، کاری می کنم که مثل روز اول نامزدی تان در دلش شیرین شوی! مگم باید چند روز به مه وقت بتی تا روز و ساعت معین برسه. چون اوضاع ستارگان قسمی است که امروز نمی شه، مه منتظر می مانم تا هر زمانی که وضع ستارگان تغییر کنه، باز ایطو چیزی نوشته کنم که یک دقه هم از پالوی تان شور نخوره».

زن از این که می بیند اوضاع را می تواند تحت کنترل بیاورد، احساس پیروزی می کند. سپس آنها با ابراز سپاس و امتنان از جای خود برخاسته، هر کدام مقداری پول را روی میز یاسین گذاشته، خدا حافظی می کنند و از اتاق خارج می شوند. با رفتن آنها یاسین پول ها را برداشته و حساب می کند و آن گاه آن را در جیب می گذارد. یاسین به من اشاره می کند که راحت باشم و برای خودم در گیلاس چای بریزم....

دوست تعویذ نویسم

یاسین را سال ها قبل می شناختم. آن زمان هر دو در یک تعمیرگاه موتر کار می کردیم. من درس می خواندم و برای خرج تحصیلم مجبور بودم کار کنم. او هم برای تامین هزینه مصارف خانواده اش کار می کرد. در زمان حاکمیت طالبان او راننده یکی از قوماندان های طالب بود و بعد ناگهان ناپدید شد. دیگر از او خبری نداشتم. تا این که به طور اتفاقی با پسر خالهء او مواجه شدم. هر دو در حال سفر بودیم. داخل موتر و در کنار هم نشسته بودیم. برای این که راه کوتاه شود، سر صحبت را با او باز کردم از او در مورد محل زندگی و کار و بارش سوال کردم. همسفر من از همان قریه ای بود که یاسین از آنجا بود. وقتی گفتم کسی به نام یاسین را می شناسد، او گفت که وی پسر خاله اش می باشد و بعد از من سوال کرد که یاسین را چطور می شناسم. به وی گفتم که قبلاً همکار بودیم. همسفر من گفت اگر خواسته باشم او می تواند مرا به خانهء یاسین ببرد. و همان روز بود که بعد از سال ها دوباره یاسین را دیدم و از خاطرات گذشته با هم صحبت کردیم.

باورم نمی شد آن همکارم این روزها تعویذ نویسی کند. می خواهد مرا قناعت بدهد: «زیاده از ده نفر نان خور در خانه دارم. به هر کاری که دست زدم نتوانستم که مخارج زندگی ام را تامین کنم تا این که این راه به نظرم رسید. البته از یکی از دوستانم کمک گرفتم تا راه و چاره کار را به من نشان داد».

تعویذ نویسی ظاهراً به یک حرفه تبدیل شده است.عکس: 3rd Eye/Reza Sahel

می دانستم که یاسین سواد آن چنانی ندارد. او هم می پذیرد که سواد نوشتن ندارد، اما می تواند متن کتاب را بخواند و برای نوشتن تعویذ از پسرش کمک می گیرد. برای همین کار پسرش را تشویق کرده است به درس هایش ادامه بدهد تا بتواند بنویسد و حالا او در این کار توانایی لازم را به دست آورده است. و برای همین است که برای نوشتن تعویذ از مشتریانش وقت می خواهد و این که می گوید امروز ساعت اش نیست برای همین کار است.

او چون خود نیز در مورد نتیجه دادن تعویذهایش مطمین نیست، راه را برای خودش باز می گذارد. وعده قطعی نمی دهد و می گوید که تلاش خود را می کند اما در نهایت همهء امور به امر خداوند بزرگ تحقق پیدا می کند.

تعویذ نویسی در افغانستان یک امر رایج است. تعویذ نویسانی که سواد خواندن هم ندارند، کار شان را برای مشتریان شان توجیه دینی می کنند. برخی علمای دین نیز با این کار مخالف اند. هرچند شماری از مردم می دانند که تعویذ نویسی تجارتی بیش نیست، اما هستند کسانی که به موثریت این کار شکی به دل راه نمی دهند.

آلبوم عکس را اینجا تماشا کنید.

نویسنده: سید عباس کوثری

ویراستار: عارف فرهمند

عبور از قسمت بیشتر در این زمینه
عبور از قسمت گزارش روز دویچه وله

گزارش روز دویچه وله

عبور از قسمت مطالب بیشتر از دویچه وله

مطالب بیشتر از دویچه وله