1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

روایت بی‌سرنوشتی دختری که رنج زنان را نگارگری می‌کند

عزیزه اکبری
۱۴۰۱ آذر ۲۱, دوشنبه

سوهیبه تره‌کی یک مینیاتوریست افغان است که به امید رسیدن به زندگی امن افغانستان را ترک کرده و حالا در پاکستان در بی‌سرنوشتی مطلق به سر می‌برد.

Afghanistan -   Kunst by Künstlerin Sohiba Taraki
عکس: DW/AA

در یکی از اتاق‌های ساختمانی که در اسلام‌آباد برای مهاجران افغانستان اجاره شده است، با دختری میناتوریست هم خانه و آشنا می‌شوم. دختری آرام، به گفته مردم «سر به زیر» و متواضع. همزمان با سقوط جمهوریت و روی کار آمدن طالبان، رویا، آرزو و زندگی معمولی‌ای که او با رنج و مبارزه بسیار دست و پا کرده بود، برهم خورده است. او چون من و هزار دختر دیگر تک و تنها به پاکستان فرار کرده است تا از طریق بورسیه یا هر فرصت دیگر به کشوری برسد که بتواند در امنیت زندگی کند.

سوهیبه در اتاق بیشتر سرگرم قصه و غصه و ورق‌های نقاشی و مینیاتوری خود است. گاهی در وسط چای نوشیدن از سقوط هرات و زندگی قبل از سقوط قصه می‌کند و غصه فردایی را می‌خورد که نمی‌داند چگونه خواهد بود. در فضای تلخ و تاریک اتاق مهاجرت مینیاتوری و نقاشی نور امید را در او شعله‌ور نگه می‌دارد.

سوهیبه نگارگری از هرات است. او قرار است در زمان و شرایط دیگر هنر کمال‌الدین بهزاد را ادامه بدهد؛ با رنگی دیگر و دستانی که تلاش می‌کند روی کاسه و کوزه سفالین و حاشیه متن‌های مقدس و ادبی خطوط زنانه بکشد و با مینیاتوری قصه دیگری را روایت کند.

با لهجه شیرین هراتی گپ می‌زند و از ورای گپ‌هایش صمیمیت می‌بارد. او با محدودیت‌های زندگی آشناست، حتی پیش از این که طالبان قدرت را بگیرند و افغانستان را به زندان زنان تبدیل کنند.

مبارزه او از درون خانواده شروع شد. مبارزه برای اینکه دختر بودن عیب نیست و نباید مانع مینیاتوری او شود. سوهیبه با لبخندی ملیح می‌گوید: «خانواده من دوست نداشتند من هنرهای زیبا بخوانم، چون آن‌ها باور داشتند هنر و نقاشی برای زنان نیست. از همین خاطر یک‌سال تمام را من در خانه ماندم و نتوانستم به دانشکده هنر در رشته دلخواهم درس بخوانم، اما پس از یک سال سعی و تلاش و خون دل خوردن موفق شدم به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه هرات بروم و رشته‌ای را که دوست دارم ادامه بدهم.»

دانشکده هنرها را به پایان می‌رساند و در کنار کار هنری، به عنوان معلم برای زنان منطقه‌اش درس سوادآموزی می‌دهد. در بخش هنری‌، بیشتر روی نگارگری در کاسه و کوزه سفالین تمرکز کرده، در کارهای دیواری هم بیشتر روی دیوارهای دوستان و آشنایان نقش و نگاری به یادگار کشیده‌است و به دلیل محدودیت‌ها نتوانسته فراتر از این در حوزه عمومی کاری بکند.

دشواری زندگی و تنگ‌دستی او را خسته نکرده است و در مواردی باعث خلاقیت او شده است. وقتی درباره تنگ‌دستی‌هایش قصه می‌کند با خنده‌ای تلخ می‌گوید: «بنا بر مشکلات اقتصادی که داشتم گاهی اوقات نمی‌توانستم رنگ بخرم، اما از چای سبز رنگ می‌ساختم و مینیاتوری می‌کردم.»

زندگی معمولی سوهیبه هرچند با دشواری‌های زیادی همراه بود، اما از آن راضی بود. تصرف قدرت توسط طالبان آخرین پایه‌های زندگی معمولی او را که یکی کار و دیگری آزادی هنری بود، بهم ریخت و امید ماندن و کار کردن در قلمرو طالبان تبدیل به آرزوی محال شد. او زندگی‌اش را در بغچه‌اش کرده و شهرش را در سیاهی شب ترک کرد. او که به عنوان معلم تامین‌کننده معیشت خانواده‌اش بود، در هنگام ترک خانه غم نان و سرپناه مادر، خواهر و برادرش نیز او را همراهی می‌کرد.

او می‌گوید: «من و برادرم تنها کارمند و نان‌آور خانه بودیم. برادرم که از خود زندگی و مسئولیت‌های جداگانه داشت. من مجبور بودم نیازهای مادر، خواهر و برادر کوچکترم را تامین کنم.»

افتادن در دام جعل و تقلب

سوهیبه می‌داند که در زیر حاکمیت طالبان کار و آزادی هنری وجود ندارد و در پی چاره‌ای برای ترک وطن می‌شود. خاله‌اش از اتریش برایش دعوتنامه می‌فرستد. او به هدف گرفتن ویزا عازم پاکستان می‌شود.

مرتبط: انقضای ویزا؛ مهاجران افغان در پاکستان از اخراج ترس دارند

او ادامه می‌دهد: «با هزاران سختی راه مهاجرت را در پیش گرفتم. مادرم نگران این بود یک دختر تک تنها چگونه می‌تواند سفر کند. من مادرم را قناعت دادم که می‌روم پاکستان و وقتی اتریش پیش خاله رسیدم، برای بیرون شدن شما از افغانستان هم تلاش خواهم کرد. خانواده من با هزار ترس و دلهره راضی شد من افغانستان را ترک کنم.»

سوهیبه با همراهی برادرش به سمت پاکستان حرکت می‌کند و دو روز را پشت دروازه مرزی در تورخم سپری می‌کند: «آنجا من در میان انبوه جمعیت که همه می‌خواستند فرار کنند، سرگردان بودم. از یک طرف طالبان فیرهای هوایی می‌کردند و از طرف دیگر نظامیان پاکستان اجازه ورود به پاکستان را نمی‌دادند. به فکر برادرم بودم و با خود می‌گفتم اگر من کشته شوم مشکلی نیست، اما برادرم یک فرزند دارد و اگر به خاطر من برای او اتفاقی پیش بیاید، من خودم را نمی‌بخشم.»

با رسیدن به پاکستان، برادرش برگشت به هرات و او امیدوار بود کارهای اداری ویزایش چندان طول نخواهد کشید. اما وقتی به سفارت مراجعه کرد، برایش گفتند که دعوتنامه‌اش انقضا یافته است.

او ناامید می‌شود و حتی به برگشت به هرات فکر می‌کند، اما خاله‌اش از اتریش با یک نهاد آلمانی تماس می‌گیرد و به او آدرس می‌دهد که آنجا برود. این نهاد امدادی آلمانی او را نزد دیگر افغان‌های منتظر ویزا می‌برد و سرپناه موقتی برایش می‌دهد. 

او تلاش می‌کند راهی برای تمدید دعوتنامه‌اش پیدا کند: «شب روز همین گونه سپری شد، بدون هیچ امید. یک روز دوباره پیش دروازه سفارت اتریش رفتم و با یک آقا آشنا شدم که فارسی و پشتو حرف می‌زد. برای من گفت هر مشکلی در سفارت داشته باشی، من می‌توانم حل کنم، اما باید برای من به مقدار ۶۰ هزار کلدار بدهی.»

او بی‌خبر از این که این مرد کلاه‌بردار است، از روی استیصال به این معامله راضی می‌شود: «۶۰ هزار کلدار تمام سرمایه من بود. پول را پرداخت کردم و به من گفت یک هفته بعد می‌توانی دوباره همین جا بیایی و من کارهایت را انجام می‌دهم... بالاخره هفته نو از هم‌اتاقی خود خواهش کردم و باهم رفتیم تا ورق‌های را که وعده داده بود برای تمدید بگیرم، اما وقتی آنجا رسیدم هیچ کس نبود. آن لحظه فهمیدم که او فقط پول من را دزدی کرده و هیچ حرفی از تمدید و سفارت نیست.»

او وقتی این قضیه را به نهاد امدادی آلمانی در میان می‌گذارد، آن‌ها تلاش می‌کنند برای او بورسیه تحصیلی از آلمان بگیرند. آن‌ها موفق می‌شوند قبولی یکی از دانشگاه‌های آلمان را بگیرند، اما سوهیبه نمی‌تواند از سفارت ویزا بگیرد.

او می‌گوید: «از این انتظار یک و نیم سال می‌گذرد. هر لحظه آن برای من پر از استرس و اضطراب بوده است، در حدی که پایم به شفاخانه کشانده شد و تقریباً سه روز را تحت سیروم بودم.»

سوهیبه این گونه در اسلام‌آباد گیر مانده، نه راهی به پیش دارد و نه امکان برگشت. تنهایی و دلتنگی‌اش را نقاشی می‌کند، به کودکان خانواده‌های هم‌سرنوشت خود نقاشی آموزش می‌دهد و هر تابلویش روای یک زندگی و یک قصه است. قصه آدم‌های که رسیدن به یک زندگی معمولی و امن برایشان تبدیل به یک رؤیای دست‌نیافتنی شده است.

عزیزه اکبری یک خبرنگار افغان است که پس از به قدرت رسیدن مجدد طالبان به آلمان مهاجر شد.
عبور از قسمت گزارش‌ها
عبور از قسمت گزارش روز دویچه وله

گزارش روز دویچه وله

عبور از قسمت مطالب بیشتر از دویچه وله