شراب و ميوهى كابلستان
۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبهیادداشت: بشیر سخاورز در سلسله نوشتاری، به معرفی ظهیر الدین محمد بابر و کارهای فرهنگی او می پردازد. بخش نخست این نوشته تحت عنوان «کابل در پرکار تخیل بابر» به نشر رسید. بخش دوم تحت عنوان «بابر و معماری شاعرانه» به چاپ رسید. بخش های بعدی در روزهای آینده نشر می شوند.
شراب کابلستان
ظهير الدين خلاف عادت اسلاف خود، خيلی ديرتر از ديگران طعم شراب را میچشد و آن به دليلی است که در کودکی سخت زير نفوذ استاد روحانی (اتاکای بزرگ) بود، اما بعدها در سن پختگی شراب مینوشد و از آن پس در مواقع مناسب اين کار را ادامه می دهد. شراب خوردن او در ضمن با عادت بازماندگاناش هم تفاوت داشته، زيرا که يک عدهى آنها در حقيقت دايم الخمر بوده اند. همايون پسرش، با مصيبت بزرگی گرفتار می شود، هنگامى كه در مي یابد که هر سه فرزند او که وارثان تاج و تخت بابری هستند، به شراب معتاد شده اند٬ که دو تای شان پيش از مرگ همايون به علت وفرت شراب خوردن زندگی خود را از دست می دهند، اما سومی که جهانگير است، بخت با وی ياری می کند و وارث تخت پادشاهی میگردد. حتا جهانگير هم به علت شراب نوشی بيش از حد، با داشتن عمر نه چندان زياد، جهان را وداع می کند.
پدركلان جهانگير يعنی بابر از بلای معتاد شدن خوب واقف است. او که در ضمن به مراتب نسبت به جهانگير با فرهنگ بوده، امکان آن را هم نداشت که مثل جهانگير عمل کند. تفاوتی که بین بابر و جهانگير است، بيشتر در شيوهى زندگی اين دو نفر می تواند ديده شود. آدم نخستين يعنی بابر سرباز، افسر و يا پادشاه است که مدت زياد عمرش را در دفاع و هجوم گذرانده و گاهی در جريان اين عملكردها حتا ناگزير شده که شب ها از خواب برخيزد و در اطراف خيمه گاه سربازان اش پاسبانی کند تا دشمن شب خون نزند. مردی با چنين برنامهى زندگی فقط گاه گاهی و آنهم در خلوت می توانسته دنيای پر از فراز و فرودش را با نوشيدن شراب فراموش کند، اما شخص دوم، جهانگير نخست شهزادهى ناز پرورده بود که بعدها شاهنشاه بزرگ هندوستان میشود. اين شخص نياز ندارد تا کوه، دشت و دريا را درنوردد و به قلمروش بيفزايد. او افسران، گردان و سربازانی دارد که کار فتح سرزمينها را به دوش دارند و برای جهانگير مجال اين را میدهند که وی شب ها به شرابخوارگی بپردازد و بامداد را با صبوحی سلام كند.
پس بابر شرابخوارهى خلوت است که با يار گرمابه و گلستان خود می نوشد، نه در محضر عام و وقتی به کابلستان میآيد، گاه گاهی می خواهد تا برايش شراب بياورند. در عين حال هنگامى كه او به جاهای مختلف اين سرزمين میرسد، درمی يابد که در بسا از جاهاى اين کشور، شراب خوب و متنوع وجود دارد. او از انواع انگور کابل نام می برد و جمله را می ستايد و باز از شراب کابل سخن می راند که شراب قوی و مرد افگن است و شرابی كه از انگور دامنه های کوه خواجه خاوند ساخته می شود، بر ديگر شراب ها رجحان دارد.
"درهى نور جای زيبايی است. قلعهى بزرگ آن در دامنهى کوه واقع شده و اطراف آن را کوه و دريا احاطه کرده که رسيدن به آن دشوار است. در کنار درياها، ميوهى لذيذی می رويد به نام املوک که ترک ها به آن قره مش مي گويند. شراب درهى نور در لغمان شهرت دارد كه دو نوع است: يکی "ارتاشی" و ديگر "سوهنتاشی". ارتاشی رنگ زرد دارد در حالى که سوهنتاشی با رنگ زيبای سرخ می درخشد. شراب ارتاشی بيشتر لذت دهنده است."
آنچه قابل توجه خواهد بود اين است که حضور شراب در بسا از شهرها و روستاهای کابلستان آن زمان يک امر عادی بوده و پنج صد سال پيش شراب به وفرت يافت می شد.
در جاهاى سرد مثل دره ها و کوه های نجراو، مردم حتا از گرم کردن شراب، زمانی که برف می بارد و هوا سرد است، آگاه بوده اند، کاری که امروز در دامنه های کوه "پيرنی" اروپا در وقت برگزاری سپورت اسکی صورت می گيرد. "شهرستان نجراو در دامنهى کوه ها به سمت شمال شرق شهر کابل قرار دارد و عقب کوههايش، کافرستان است. در اينجا شراب و ميوه فراوان است، اما آنها شراب شان را گرم می نوشند."
ديگر اين که شراب خوردن بابر ارتباط دارد به طبيعت زيبای کابل، درخت های سرسبز، ارغوان دامنهى کوه، سمفونى پرندگان باغ، هنگامهى رود خروشان، طلايهى خورشيد که سخاوت روشنا و گرما ارزانی میکند، مهتاب شب چهارده، انگور ستارگان در شب های بی غبار،عطر گل سنجد و سر انجام همنشينی با دوستان کابلی - مردمی که با بازرگانهاى چين و هند و ترکيه در ارتباط متدوام اند و بازرگانی در عين حال پنجرهى بازی برای شان بوده تا نسيم شهرهای دور را به خانهى شان بياورد و آنها در مورد شهرهاى دور و مردم دور اطلاع کافی داشته باشند. کابلی که مردم اش شعر حافظ، سعدی، نظامی، سنايی، مولانا، جامی و فردوسی را خوب می شناسند، می توانند همنشين خوب در شب های خاص، شب های در خلوت نشستن و شب های شراب نوشی برای شاه فرهيخته و شاعری باشد که او هم در تلاش جُستن و يافتن بهترين هاست - شاعری که به نبوغ فکری اش خوب آگاه است، پادشاهی که می خواهد حکمروای بهترين شهرها باشد، نويسندهاى که تقريباً تمام آثار نويسندگان پيشين را خوانده است، مردی که در جلوهى مهتاب، روشنايی ستارگان، چشمان آهو، گل ها٬ زيبايی فراتر از ديد مردمان عادی می بيند، شاعرى که در هر شراب طعم جداگانه می يابد. اين مرد دوستان خلوت کابلی می خواهد که آنها و فقط آن ها می توانند همنشين خوب و در خور چنين شاهی باشند.
لذت ميوه خوردن
ظهير الدين در وقت اقامتش در هند، علاوه بر آنکه از گرمی طاقت فرسای اين سرزمين رنج می برد، نبودن ميوه های خوشمزهى کابل را هم به تکرار ذکر می کند که کشور پهناور هند عاری از آن است. او در طی سفرهايش به جاهاى مختلف کابلستان، جويای ميوه های مناطق مي گردد و گاهی صادقانه ابراز می کند که به کشف ميوهى نوی موفق شده است. او وقتی به درهى نور می رسد، از نارنج، مالته، ليمو و خرما که به وفرت يافت می شده، ذکر می کند، اما آنچه برای وی تازگى دارد، ميوهى املوک است که ترک ها به آن قره مش مي گويند و درخت های اين ميوه به دو طرف رود درهى نور زياد بوده اند. او ميوه ها را به دو دسته تقسيم می کند که يکی ميوه های مناطق گرمسير و ديگر ميوه های مناطق سرد سير است.
علت اينکه در کابل ميوه های مناطق سردسير و گرمسير را به آسانی می توان يافت اين است که شهر کابل فقط به فاصلهى دو ساعت از پغمان که کوههايش در تابستان و زمستان از برف پوشيده است، دور افتاده، در حالىکه اين شهر به فاصلهى زمانی یک روز از ننگرهار دور است که در اين منطقه هيچگاه برف نمی بارد.
بابر در ذکر ميوه ها گاهی از غله جات و سبزیها همنام می برد که در طعم خود شهرت دارند؛ مانند رواش کابل که به باور او چندين نوع آن وجود دارد و هم برنج لغمان که طعم عطرآگين آن را نمی شود هنگام خوردن غذا ستايش نكرد. و هنگامى که صحبت از غذا و ميوه است، باری ذکر او از برنج لغمان دليل ديگر هم دارد به علتى که از اين برنج شراب هم میساخته اند.
ترکيب طبيعت کابلستان و آب و هوای آن در پرورش و ايجاد ميوه های متنوع در آن روزگار معجزه مىآفريد. بابر از ديدن چندين نوع انگور که در تاکستان های دامنهى کوه ها می روييده اند، شگفت مىكند و باز تنها انگور کابل نيست که تنوع دارد، زيرا که تنوع در انار و خربوزهى اين منطقهى حاصل خيز هم است. طبيعت سورياليستيک کابل در عين حال موجد قصه ها و حکايات در بين مردم عوام شده و در آن زمانی که هواشناسی علمی وجود نداشت، مردم لغمان می توانستند حدس بزنند که آب و هوای شهر کابل بايد چه گونه باشد و آن به دليلی که هر زمانی كه در سپيد کوه لغمان برف می باريد، در همان وقت کابل را هم برف می پوشاند.
يادداشت های بابر پر است از ذکر مناطق اطراف شهر کابل که در زيبايی، بی نظير اند و درختان پر حاصل از ميوه دارند. او استالف را بهشت روی زمين می داند و سنجد دره و استرغی را به تکرار ستايش می کند.
نویسنده: بشیر سخاورز
ویراستار: عارف فرهمند