آلبر کامو: اندیشه بر طغیان
۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه آیا زندگی ارزش زیستن را دارد؟ ارزشی ورای خود زندگی وجود ندارد که بتوان با توسل به آن به این پرسش پاسخ گفت. جهان بیمعناست، یعنی نمیتوان از آن فاصله گرفت و برای پرسش "برای چه؟" پاسخی گرفت. معنا در رابطه معنا دارد و در فاصله از دست میرود. پس اگر بخواهیم زندگی معنایی داشته باشد، باید در خود آن آفریده شود. معنایی که به زندگی میدهیم، میتواند از آن فاصله بگیرد، بر آن غلبه کند، آن را بکشد. این هشداری است که آلبر کامو داده است. پنجاه سال از زمان مرگ او میگذرد، ۶۸ سال از زمان انتشار "افسانه سیزیف" و "بیگانه" و ۵۹ سال از زمان انتشار "انسان طاغی"، اما این هشدار همچنان بـِروز و مبرم مانده است.
افسانۀ سیزیف
آلبر کامو در "افسانه سیزیف" − که به قلم علی صدوقی، اکبر افسری و محمد علی سپانلو به فارسی ترجمه شده (نشر دنیای نو، تهران ۱۳۸۲) − موضوع پوچی را بررسی میکند. عنوان این جستار فلسفی، از یک نمادِ کارِ عبث برگرفته شده است: «خدایان، سیزیف را محکوم کرده بودند که پیوسته تخته سنگی را تا قله کوه بغلتاند و از آنجا آن تخته سنگ با تمام وزن خود پایین میافتاد. خدایان به حق اندیشیده بودند که از برای گرفتن انتقام تنبیهی دهشتناکتر از کار بیهوده و بی امید نیست.»
سیزیف چه کند؟ خودکشی؟ آلبر کامو این کار را پاسخی درخور به مسئلۀ پوچی نمیداند، همان گونه که گریختن از پوچی را با توسل به ارزشهایی که گویا در فراسوی زندگی زمینی وجود دارد، تنها گریختن از مسئله میداند نه درگیر شدن با آن.
پیشنهاد او این است که بپذیریم پوچی با ما همراه است، جهان اگر پوچ است، به دلیل وجود انسان پوچ است، پوچی فقط در جهان انسانی وجود دارد. بایستی آن را پذیرفت و بر آن شورید. انسان در شورش آزاد میشود، اما نمیتواند از آن بنیاد ظلمانی پوچی، که هر طرف بنگریم، چون درهای دهان گشوده است، بگریزد. مرگ به نوعی پیش میآید، از جمله در شکلی بس پوچ و احمقانه و به گفتۀ خود کامو "مسخره": یعنی در تصادف اتوموبیل، چنانکه برای خود اندیشهورز بر مسئلۀ پوچی پیش آمد.
پس آلبر کامو در برابر پوچی به طغیان فرامیخواند، همهنگام یادآور میشود که هیچ طغیانی نمیتواند وجود پایانپذیر ما را پایانناپذیر کند. انسان نمیتواند بر مرگ چیره شود. از این آرزو اما دست برنمیدارد، از جمله با توسل به تاریخ، با انحلال هویت خود در یک رؤیای تاریخی.
انسان طاغی
او با جستار "انسان طاغی" بحث "افسانه سیزیف" را ادامه میدهد. این نوشته − که با ترجمۀ مهبد ایرانیطلب در سال ۱۳۸۶ توسط نشر "پرسش" در تهران منتشر شده است − مهمترین اثر فلسفی آلبر کامو است. انتشار آن باعث دوری کامل کامو و ژان پل سارتر از یکدیگر و حملۀ شدید اطرافیان چپگرای سارتر به کامو شد. به کامو انتقاد کردند که در این نوشته شورش و انقلاب را عبث دانسته و گویا تبلیغ میکند که چارهای جز ساختن و سوختن نیست، زیرا هر چه کنیم وضع از آنچه هست، بدتر میشود.
این گونه انتقاد از اثر کامو در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، یعنی در دورۀ دیگری از برآمد شورشها و انقلابها، نیاز به نبوغ و شجاعت خاصی نداشت. نبوغآسا و شجاعانه کار خود آلبر کامو بود که خلاف جریان شنا کرد و امیدهای واهی به ناکجاآبادها را نقد کرد.
عناصری از نقد کامو به رؤیاهای انقلابی را در آثار کسانی دیگری از معاصران او میبینیم: مثلا در نوشتههای هانا آرنت و کارل لوویت. مشترک میان این متفکران، انتقادی است که به باور شبهدینی به پیشرفت دارند، انتقاد به این پندار که گویا تاریخ در پیشرفت خود ما را به آزادی و برابری میرساند و ما کافی است که با این جبر تاریخی همراهی کنیم، تا از قلمرو جبر به قلمرو آزادی قدم بگذاریم.
آلبر کامو ایدئولوژی پیشرفت جبری آزادیبخش را آن نوع معنادهی به زندگی میداند که از زندگی فاصله میگیرد؛ از طبیعت میگذرد و در ماورای طبیعت نیروی معنابخش و آزادیبخش را میبیند. کامو با طغیان موافق است، اما با این فاصلهگیری نه. او با طغیانی موافق است که بخواهد بیفاصله آزادیبخش باشد، نه آنکه به اسم آزادی سیستمی را به پا کند و آن سیستم با وعدۀ آزادی استبداد تازهای را مستقر کند.
آلبر کامو در "انسان طاغی" پوچی سیزیفوار انقلابها را یادآور میشود. با مشقت سنگ سنگینی را به حرکت درمیآوریم، آن را به سر کوه میرسانیم و در آن لحظه اختیار آن از دست ما خارج میشود. پیام کامو، بر خلاف آنچه که منتقدان او میگفتند این نبود که با وضع موجود بسازیم، بلکه این بود که خوشخیال نباشیم و این وعده را به خود ندهیم که چون طغیان کردیم و آزادی خواستیم، خود به خود در مسیری میافتیم که به آزادی منجر میشود.
مخالفت با اسارت خودبهخود آزادیخواهی نیست و اگر هم باشد تضمینی وجود ندارد به هدف خود برسد.
پیام کامو
انسان با طغیان آزاد و خودآگاه میشود. حس میکنی فردی که تا دیروز اسیر جزئیات بیاهمیت زندگی بود، تنگ نظر بود و خودخواه بود، با پیوستنش به جنبش آزادیخواهی، بزرگوار، بلندنظر و وارسته شده است. اینک بهتر میاندیشد، از آرمانهای انسانی سخن میگوید، آرزوهای نیک بلندی دارد. انگار بر پوچی زندگیاش غلبه کرده است.
اما غلبه کردن بر پوچی زندگی، ممکن است به غلبه کردن بر خود زندگی منجر میشود. این، هشدار مهم آلبر کامو است. او میگوید در جریان انقلابها آنقدر بلندنظر نشوید که به امید فردا، امروز را نبینید. او میگوید، به امید این که فردا بهتر میشود، پلشتیهای امروز را تحمل و تأیید نکنید؛ به نام نجات طبیعت، غلبۀ ویرانگر بر طبیعت را نپذیرید؛ به امید برپاشدن بناهایی زیبا و با شکوه، نپذیرید که همه چیز ویران شود.
فرض کنیم کامو زنده بود و میتوانست در یک تظاهرات اعتراضی در تهران شرکت کند. به اطرافیانش چه میگفت؟ او خودآگاهی برخاسته از اعتراض را میستود و هشدار میداد که نسبت به وعدههای طلایی هوشیار باشید. میگفت: بنگرید که چه چیزی را میخواهید بسازید. باور نکنید که از فردا ممکن است انسانها انسانهای دیگری شوند، رهبران، رهبرانی دیگر، جهان، جهانی دیگر. شادی و زیبایی و آزادی را همواره بخواهید، هم اینک بخواهید، نپذیرید که بایستی نخست سیستمی برپا شود که از شما فداکاری و زجر و زحمت بخواهد، با این وعده که در آینده اجر شما را خواهد داد. هیچ پلشتیای را ناگزیر ندانید و به هرچه مصلحت و ضرورت لحظه خوانده میشود، با شک بنگرید.