آلمان را بيشتر بشناسيم - بخش اّول
۱۳۸۵ فروردین ۷, دوشنبهاروپا به چه معنا است؟ مرزهای اين قاره تا كجا است؟ آيا اروپا يك واحد جغرافيايی است يا سياسی و فرهنگی و حتی فلسفى؟
نظر به خواستههای پيگير شما شنوندگان و خوانندگان ارجمند مطالب صدای آلمان، میكوشيم در چند شماره از مجلهی اروپا، به اين پرسشها پاسخ دهيم. در آغاز به كشور و تاريخ آلمان مى پردازيم.
در بحبوحه جنگ سرد، اروپا مانند اكثر كشورهای ديگر جهان، به غربی و شرقی تقسيم شده بود. اما با فروپاشی شوروی و بلوك شرق، اين تقسيم بندی طوری به هم خورد كه امروزه تشخيص مرزها و محدودههای اروپا، كار ساده ای نيست.هاگن شولتسه Hagen Schulze استاد تاريخ در دانشگاه شهر كلن، برای نشان دادن وضعيت نامعلوم امروز، برلين را نمونه میآورد. او میگويد كه تا ديوار برلين وجود داشت، هر كس میتوانست از كنار ديوار مسير مشخصی را طی كند و از وسط شهر بگذرد. اما امروزه ديگر مشخص كردن شرق و غرب برلين و حّتی مرز شرقی و غربی اروپا، روشن و آشكار نيست. شولتسه در ادامه میگويد:
از نظر مساحت، چه بسا اروپا تنها به اندازهی يكی از شبه جزيرههای آسيايی باشد. اروپا از شبه قاره هند يا خود هندوستان آنقدرها بزرگتر نيست. برجستگی اين نقطه از جهان، تمدنی است كه بر پايهی اصول و ايدههای ويژه ای در طول هزاران سال، در آن پديد آمده و گسترش يافته است. اصول و ايدههايی كه به سادگی تعريف شدنی نيستند اما هويتی تاريخی را به نمايش میگذارند كه بر پايههای تمدن و فرهنگ استوارند. يادآوری میكنم كه اين هويت نه قومی است نه حكومتی و نه زبانى.
لغت يا نام اروپا، به اسطورههای يونانی بازميگردد. بر پايه اين اسطورهها، زئوس خدای خدايان، عاشق دختر زيبای آگنور Agenor پادشاه فنيقيه میشود. زئوس شيفته، در حالی كه به نّره گاوی مبدل شده، نزد دوشيزهی زيبا كه نامش اروپا است میآيد، او را میربايد و از راه دريا به كرتا میآورد. پدر برآشفتهی دختر، پسرانش را به جستجوی فرزند گمشده میفرستد، اما اروپا ديگر پيدا نمیشود. بدين ترتيب اين قاره نام خود را از آن گمشدهی ناياب، میگيرد. در عهد يونان باستان، سه قاره در جهان شناخته شده بود: آسيا، افريقا و اروپا. يونانيان، به سرزمين واقع در شمال دريای مديترانه، اروپا میگفتند. اما اين سرزمين، هويت فرهنگی خود را، زمانی پيدا كرد كه ايرانيان از آسيا به امپراطوری يونان تاختند. هرودوت تاريخ نويس يونانی در قرن پنجم پيش از ميلاد مسيح، تاخت و تاز ايرانيان را حمله به نظام الهی می انگارد و به گفتههاگن شولتسه از نظر تاريخى، خودبينی و خوديابی اروپايی، از طريق مرزبندی با دشمنان، معنی پيدا كرده است. او میگويد:
”به آسانی میتوان در تاريخ بررسی كرد كه چرا و كجا مفهوم اروپا رواج و رونق گرفته است. نخستين بار، همين مرزبندی كه گفتيم، حكومتهای ملوك الطوايفی يونانی را گرد هم میآورد و در مقابله با ايران باستان، غرب و شرق تنگهی بسفر، دو واحد متعلق به اروپا و آسيا معرفی میشوند.
پس از آن، در دوران روميان، به مدت هزار سال، مفهوم اروپا مطرح نيست تا اين كه در سال ۷۲۲ ميلادی، باز اين مفهوم ملموس و مشخص میگردد. عبد الّرحمان، سردار عرب از اسپانيا به سوی حكومت نوبنياد فرانكها يا به اصطلاح فرنگين میتازد. شولتسه در اين باره میگويد:
”سپاهی كه در برابر اين سردار می ايستد، ملقمه ای است از استعمارگران رومى، ژرمنها، سلتيان و گالها، كه به گفته ايسيدور سويلی تاريخ نگار وقت، زير نام و پرچم اروپاييان میجنگند. اما جالب است كه همين ايسيدور مینويسد كه پس از جنگ با عبد الّرحمان، اروپاييان به سرزمينهای خود برميگردند و باز همان گالها، سلتيان و ژرمنها هستند و نام اروپا ناپديد میشود”.
چنان كه میبينيم، در طول تاريخ، اروپاييان به هنگام تهديد از خارج يا تاخت و تاز به سرزمينشان، گرد هم آمده اند. همانطور كه برای آخرين بار، در زمان حمله عثمانی اتفاق افتاد. شولتسه حتی معتقد است كه اصولاً مفهوم اروپا درست در همين موارد پيدا شده و پس از دفع تهديد ناپديد گشته است. او به طنز تاريخ اشاره میكند و میگويد:
”در واقع، دو نفر بوده اند كه اروپا را تا لبهی پرتگاه نابودی برده اند، ولی خود باعث ايجاد سازمانهای سياسی فراكشوری در اروپا پس از جنگ جهانی دوم شده اند. هيتلر و استالين. در واقع بايد در ميدان بزرگ شهر بروكسل، پيكر اين دو را به عنوان پايه گذاران موسسات اروپايى، بر افراشت».
اما نبايد از ياد برد كه تعريف هويت اروپايی در طول تاريخ يكسان نبوده و نمانده است. در حالی كه اروپا در زمان يونان باستان به معنی امپراطوری آنان بود، در سدههای ميانه بر آيين مسيح تأكيد داشت. شارل كبير كه از سوی سرايندگان و تاريخنگاران دوران گوناگون، پدر اروپا خوانده شده، همزمان به محافظ و مدافع مسيحيت غرب نيز مشهور است. طی چندين سده در گستره تاريخ، اين اروپا نبوده كه در برابر قارههای ديگر مفهوم واحدی را تشكيل میداده، بلكه غرب مسيحی در مقابل شرق مسلمان. تازه در عصر روشنگرى، انسان اروپايی از جبر الهی و مذهبی به اختيار انسانی دست می يابد و آرام آرام مفهوم غرب جای خود را به هويت فرهنگی اروپايی میدهد. اين هويت فرهنگی، به گفته ولتر، خلقها و قومهای سراسر اين سرزمين را در يك جمهوری فرهيختگان گرد هم میآورد. دگرگونیهای بنيادين و اختراعات و اكتشافاتی كه در صنعت و اجتماع روی میدهد، مردم را به يكديگر نزديك میكند و انسانگرايی را در مركز انديشهی سياستمداران و فرهيختگان اروپا قرار میدهد.
از پايان جنگهای مذهبی سى ساله در سال ۱۶۴۸، اراده كارگذاران سياست و مذهب در اروپا، بر ايجاد نوعی حقوق بين المللی قرار میگيرد كه نتيجهی آن بايد تعادل ميان حكومتها باشد. تعادلی كه در نتيجهی آن، هيچ حكومتی نتواند بر كشورهای همسايه برتری داشته باشد. در قرن نوزدهم، اما اين تعادل آرام آرام به هم میخورد، تا جايی كه ناسيوناليسم جای خود را به هر گونه حقوق بين المللی میدهد. اگرچه اين ناسيوناليسم ريشه در انقلاب مترقی كبير فرانسه دارد، ولی جنگ جهانی اول را میتوان نتيجهی تنشهای سخت ناسيوناليستی ميان كشورهای اروپايی دانست. پروفسور شولتسه در اين رابطه میگويد: ”يكی از رخدادهای اندوهبار و نا اميد كننده ای كه پس از جنگ اول جهانی بر سر ما و پدران و مادران و پيشينيان ما آمد، اين بود كه در آن زمان، هيچ كوششش سازمان يافته ای به منظور از ميان بردن يا دستكم كاهش تنشهای ناسيوناليستی و قومی در اروپا صورت نگرفت، چه رسد به اين كه به نتيجه برسد.
پس از جنگ دوم جهانى، سيستمهای سياسی در گسترهی اروپا، به كلی از نو تعريف شد. تا جنگ سرد ادامه داشت، اروپای غربی در برابر اروپای شرقی قرار داشت و هركدام به راه خود میرفتند. امروزه، اما اين قاره در سايه اتحاديه اروپا، رو به گسترش و يگانگی دارد. اما اين هويت فرهنگی هنوز يك ايده باقی مانده و به واقعيت نرسيده است. در اين ميان گويی سرزمين آلمان آيينهی تمام نمای اين قاره بوده است. برای نمونه، همزمان با استقرار حكومتهای ملوك الطوايفى، آلمان نيز به همين ترتيب اداره میشد. در زمان جنگ سرد، آلمان همگام با اروپا به شرقی و غربی تقسيم شده بود و هم اكنون با برقراری اتحاديهی اروپا اين كشور نيز وحدت خود را باز يافته است.