حسین دولتآبادی در رمان "در آنکارا باران میبارد" انقلاب ۵۷ و سرنوشت آن، بازداشتها و گریز از کشور را دستمایه کار خود قرار میدهد. اسد سیف، منتقد ادبی، با نگاهی به تاثیر تبعید بر ادبیات داستانی، کتاب را بررسی کرده است.
تبلیغات
در نخستین داستانهای نویسندگان تبعیدی، انقلاب و گذر از مرز جایگاهی ویژه دارند. انقلاب سراسر امید بود. امیدها بسیار سریع به ناامیدی انجامید و به تراژدی پایان یافت. گریز از کشور آغاز شد. در گذر از مرز و رسیدن به سکونتگاهی امن، گریز دستمایه بسیاری از داستانها شد.
مرزها در تاریخ همیشه با حوادث جنگ در هم آمیخته است. با حاکمیت جمهوری اسلامی، مرزهای کشور تاریخی دیگر را نیز شاهد بود؛ تاریخی که هنوز به پایان خویش نرسیده است. هر روز از همین مرزها بسیار کسان، از کشوری که ادامه هستی را از شهروندان خویش ربوده است، میگریزند. گریز از کشور که میلیونی شود، پدیدهای میگردد اجتماعی برای بررسی. در این روند مرز به عنوان مکانی حادثهخیز از راه تاریخ به داستان راه مییابد تا آنچه در تاریخ ثبت نمیشود، داستان گردد.
حادثه در مرز فراوان اتفاق میافتد. جمهوری اسلامی، قاچاقچی و فراری سه ضلع از مثلث تاریخ میشوند. در این مثلث بزرگترین قربانی همانا افرادی هستند که راه گریز از کشور پیش گرفتهاند. تاکنون صدها نفر در مرز به تیر رژیم گرفتار آمدهاند، صدها نفر در سرما و برف و توفان مردهاند، صدها نفر اسیر توطئههای قاچاقچیان شدهاند، و این روند همچنان ادامه دارد.
در بسیاری از داستانهای ادبیات تبعید ایران همین حوادث بازسازی شدهاند. اگر واقعیت هم نداشته باشند، روایتهایی مشابه را از افراد حقیقی زیاد شنیدهایم.
داستان انقلاب
"در آنکارا باران میبارد" داستان انقلاب است؛ داستان مبارزه در راه آزادی، داستان شکست انقلاب و به همراه آن شکست آرزوها، داستان یورش و زندان و شکنجه، داستان مادری که هر شب خواب فرزند اعدامشده خود را میبیند و امیدوار است که او روزی به خانه بازگردد. داستان گریز از کشور، داستان گذشتن از مرز، مرگ فرزند در گذر از مرز، پذیرفتن مادرمردهای به فرزندی. روایت زخمیست تاریخی نشسته بر هستی انسان ایرانی، داستان تعمق بر این زخم و نگاه هستیشناسانه بر آن، داستان رسیدن به ترکیه؛ در زیر بارانهای آنکارا، جستوجوی شوهر گمشده، بار سفری دیگر بستن، و اینبار به مقصد اروپا. داستان یک زندگی دوبار، داستان تبعیدی شدن، داستانآرزوهایی که پنداری بیپایان است.
جمیله، شخصیت اصلی داستان، "دل دریا" می کند، "از پلهها پایین میرود"، تا بار سفر بندد. این پلهها پنداری راه به تاریخ دارند. جمیله از آن پایین میرود تا به قدر نیاز توشه راه بردارد. در چمدان او گذشتهاش نیز انگار وی را همراهی میکند. در زیرزمین خانه ذهن اسیر هستی پشتسر گذاشتهشده میشود. یادماندهها یک به یک در هجوم به ذهن، کاوش در گذشته را بر وی تحمیل میکند. گذشته او اما یک دوره تاریخی از حیات ما نیز هست که چنین به تن داستان نشسته است.
جمیله سرانجام به ترکیه میرسد تا از آنجا به مقصدی دیگر سفری دیگر آغاز کند. در اینجا نیز دگربار پیش از سفر "دل دریا" میکند، از پلهها پایین میرود تا چمدانش را برای سفری دیگر بردارد. اگرچه دخترش در این سفر همراه او نیست، اما با پذیرش دختری دیگر به فرزندی که بیمادر مانده، سفری دیگر را در دایرهای که زندگی نام دارد، آغاز کند.
سفر اول جمیله از ایران به ترکیه است. با گذر از کوه و دره، در ترس و وحشت. نه تنها از مرزبانان و پاسداران، بلکه قاچاقچیان هم، زیرا که زن است. سفر نخست سراسر با یادآوری تجربههای گذشته از هستی، با یاد مرگ و نیستی و وحشت است که به پایان میرسد. سفر دوم اما در پیش است؛ سفر از ترکیه به اروپا. در سفر اول دختر خردسالش در کوهستانهای مرزی در پی تیراندازی پاسداران انقلاب اسلامی از اسب سقوط میکند و میمیرد. در سفر دوم با پذیرفتن دختری تنهامانده، از آوارهای دیگر، به فرزندی، راه دیگری آغاز میشود.
گذشتهای سیاه و آیندهای نامعلوم
جمیله زن روشنفکری است که زیر نفوذ فکری برادر و شوهر بوده است و تنها در نبود آنهاست که احساس استقلال میکند، گذشته خود را کنجکاوانه برمیرسد و در نهایت، اینبار در استقلال برای آینده خویش تصمیم میگیرد. تنهایی خویش را با امید به آینده پُر میکند و به راه زندگی تازهتری قدم برمیدارد. باران آنکارا روشنیبخش راهش خواهد بود.
"در آنکارا باران میبارد" با انقلاب آغاز میشود. با چرخش زمان، به گذشته نقب میزند تا تاریخ یک نسل را در داستانی عینیت بخشد.
"در آنکارا باران میبارد" داستان مادریست که پسرش را اعدام کردهاند، دخترش زندانی میشود و دامادش آواره.
مادر پیر و بیمار است. دوست دارد به جای زندگی در آسایشگاه، به زادگاه خویش، به همان روستایی که آن را "وطن" میخواند بازگردد، همآنجا بمیرد. چه فرق میکند که عزیزانش دیگر با او نیستند، ولی به مردگانش نزدیک است. "در آنکارا..." داستان نالههای بیپایان مادرانیست سیاهپوش که بر گورهایی ناشناخته یاد فرزند خویش گرامی میدارند. مادر جمیله نیز هر شب در انتظار فرزند، بر بالکن خانه میخوابد و با آدمهایی خیالی شب و روز صحبت میکند.
"در آنکارا.." داستان عشقیست که در روزهای انقلاب، شور شکوفایی دارد، اما ناشکفته در اختناق حاکم میپژمرد و در زندان و شکنجهگاه و دربدری و گریز از کشور، از بالش بازمیماند. جمیله مادر را به آسایشگاه میسپارد تا به همراه دخترش به جستوجوی عشق گمشدهاش راهی ترکیه شود. دختر در راه میمیرد و از همسر نیز خبری نیست.
آنکارا در این داستان نقش دیواری را دارد که بین گذشته و آینده قد برافراشته است. آنکارا یعنی پایانی بر یک زندگی و آغازی دیگر. یعنی تبعیدی شدن. در آنکارا اگر پناهنده جویا و پویا باشد، گذشتهاش را میکاود و با توهمها وداع میگوید. امید اما همچنان امید میماند تا روشنیبخش آیندهای نامعلوم باشد.
در این رمان زمان به شکل خطی پیش نمیرود و این حُسن آن است. آنجا که زندگی بر مدار زمان آرام ندارد، زندگی از روند طبیعی نیز بازمیماند. "در آنکارا..." نیز بیشتر در ذهن میگذرد. یادآوری تاریخیست سیاه و دردناک که آن را تجربه کردهایم: «یادآوری گذشتهها بیشتر خونم را خشک میکرد.». در همین یادآوریهاست که رمان شکل گرفته است. کابوسهای جمیله در خواب و بیداری، همچون کابوسهای مادرش، سالهای سال واقعیت زندگی او میشود.
آیا فرزندخوانده، به عنوان نسل نو و جهان تازه در هستی، میتواند نماد آیندهای بهتر باشد؟ "آیلا": «دخترکی که بر سر راهم نشسته بود و کنار نمیرفت. یا که من با سماجت به او چسبیده بودم تا دوباره به زندگی بیاویزم.»
"در آنکارا باران میبارد" در شمار نخستین آثار ادبی ایران در تبعید است که به شخصیت مستقل زن میپردازد و همین موضوع در این رمان قابل توجه است.
این اثر توسط "نشر ناکجا" در پاریس بازچاپ شده و برگردان فرانسوی آن اخیراً در پاریس منتشر شده است.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.
روایت تصویری از ده روزی که ایران را تغییر داد
حوادث انقلاب ۱۳۵۷ ایران از ۱۲ بهمن ماه ۵۷ با ورود آیتالله خمینی به تهران فصل جدیدی را آغاز کرد. انقلابیون ۱۰ روز بعد پیروزی خود را جشن گرفتند و ۲۲ بهمن را روز شروع نظامی تازه در ایران نامیدند.
عکس: akairan.com
پس از خروج محمد رضا شاه پهلوی در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷، مخالفان حکومت سلطنتی خود را در مسیر پیروزی یافتند. اما شاید کمتر کسی باور میکرد که آنها کمتر از یک ماه بعد قدرت را به دست بگیرند.
عکس: fanous.com
شاه پیش از خروج از ایران شاهپور بختیار، از اعضای جبهه ملی و زندانی سیاسی سابق را به عنوان نخست وزیر منصوب کرد. انقلابیون و حتی هم حزبیهای بختیاز، دولت وی را به رسمیت نشناختند و حتی وی را از جبهه ملی اخراج کردند. بختیار با پیروزی انقلاب از ایران گریخت.
عکس: akairan.com
سید روحالله خمینی که از سوی بسیاری از گروههای مخالف شاه به عنوان رهبر انقلاب ایران شناخته میشد، پس از سالها تبعید تصمیم گرفت به تهران بازگردد. بختیار ابتدا موافق بازگشت وی به ایران نبود.
عکس: fanous.com
روزنامه کیهان چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۵۷. چاپ دوم
عکس: bachehayeghalam.ir
روزنامه اطلاعات . ۱۲ بهمن ۱۳۵۷
عکس: bachehayeghalam.ir
۱۲ بهمن ماه ۱۳۵۷، آیتالله خمینی که انقلابیون از وی با عنوان «امام» یاد میکردند با هواپیمای ایرفرانس از پاریس راهی تهران شد. خبرنگاری در هوا پیما از آیتالله خمینی پرسید که چه احساسی از بازگشت به ایران دارد. او پاسخ داد: «هیچ». با این حال صادق قطبزاده برای خبرنگار ترجمه کرد که آیتالله در این مورد پاسخی نمیدهند.
عکس: akairan.com
هواپیمای رهبر انقلاب ایران بدون مشکل در فرودگاه مهرآباد مینشیند. آیتالله خمینی به همراه جمعی از انقلابیون سرشناس وارد تهران میشود. افرادی که شماری از آنها بعدها مورد غضب قرار گرفتند و حتی جان خود را از دست دادند. ابوالحسن بنی صدر، صادق قطبزاده، ابراهیم یزدی، صادق طباطبایی، محسن سازگارا و محمد منتظری از جمله همراهان وی بودند. آیتالله خمینی در دست خلبان فرانسوی پرواز خود از هواپیما پایین آمد.
عکس: akairan.com
آیتالله خمینی از فرودگاه راهی بهشت زهرا شد و در آنجا سخنرانی تندی علیه دولت بختیار کرد. وی در بخشی از سخناناش گفت: «من دولت تعیین مىکنم! من تو دهن این دولت میزنم! من دولت تعیین میکنم! من به پشتیبانى این ملت دولت تعیین میکنم». به نوشته رسانههای خبری بیش از ۴ میلیون نفر به استقبال او آمده بودند. نزدیک به نیم میلیون نفر هم در بهشت زهرا به سخنرانی وی گوش دادند.
عکس: akairan.com
در روزهای پس از ورود آیتالله خمینی، درگیریها در تهران و شهرستانها ادامه یافت. ۱۴ بهمن مدرسه علوی میزبان خبرنگاران ایرانی و خارجی بود. آیتالله خمینی گفت که دولت موقت را بزودی معرفی خواهد کرد. او از ارتش نیز خواست هر چه زودتر به انقلاب بپیوندد.
عکس: atraknews.com
۱۵ بهمن: آیتالله روحالله خمینی همچنان خواستار ادامه اعتراضات بود.
عکس: akairan.com
آیتالله خمینی در روز ۱۶ بهمن ۱۳۵۷ طی فرمانی مهدی بازرگان را به عنوان نخست وزیر دولت موقت تعیین و معرفی کرد. عصر همان روز در سالن سخنرانی مدرسه علوی در یک مصاحبه مطبوعاتی مهدی بازرگان برنامه و وظایف دولت موقت را تشریح کرد.
عکس: akairan.com
در ۱۷ بهمن مهدی بازرگان موقتاً از رهبری نهضت آزادی کنارهگیری و به مدرسه علوی نقل مکان کرد. دکتر جواد سعید، رییس مجلس شورا در جلسه مجلس اظهار کرد: «بازگشت خمینی، مرجع عالیقدر تشیع را به خاک وطن از طرف خود و عموم نمایندگان خوشآمد میگویم.» لوایح محاکمه وزرای سابق و انحلال ساواک، در این جلسه به تصویب رسید.
عکس: akairan.com
در ۱۸ بهمن فرماندار نظامی تهران به این دلیل که مردم به مقررات حکومت نظامی اهمیت نمیدهند، ساعات منع عبور و مرور را کاهش داد. سیزده نفر دیگر از نمایندگان مجلس شورای ملی استعفا دادند.
عکس: akairan.com
به گفته ناظران روز نوزدهم بهمن ماه بزرگترین راهپیمایی انقلابیون صورت گرفت. راهپیمایان از نخست وزیری مهدی بازرگان حمایت کردند و علیه دولت بختیار شعار دادند.
عکس: akairan.com
روزنامه اطلاعات . ۱۹ بهمن ۱۳۵۷
عکس: bachehayeghalam.ir
تیتر اول روزنامه کیهان روز ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ به دیدار پرسنل نیروی هوایی با آبتالله خمینی اختصاص داشت.خبر این دیدار به همراه تصویری به چاپ رسید. در تصویر، جمعی از همافران با لباس رسمی در اقامتگاه رهبر انقلاب ایران از پشت سر دیده میشدند. پس از انتشار خبر، دولت بختیار آن را تکذیب و عکس را مونتاژ شده خواند.
عکس: Mehr
در روز ۲۰ بهمن ماه که مصادف بود با روز جمعه، مهدی بازرگان در جمع مردم در دانشگاه تهران سخنرانی کرد. در همین هنگام در غرب تهران درگیری شدیدی صورت گرفت؛ عده زیادی از افراد گارد شاهنشاهی به پادگان همافران نیروی هوایی حمله بردند.
عکس: akairan.com
به محض آغاز درگیری آنان، عده زیادی از جوانان وابسته به جناحهای مختلف (از جمله چریکهای فدایی و مجاهدین خلق) به نفع همافران وارد صحنه درگیری شدند. این درگیری خونین دهها نفر کشته و مجروح بر جای گذاشت ولی در نهایت همافران توانستند حلقه محاصره نیروهای گارد را بشکنند.
عکس: akairan.com
روز بیست و یکم بهمن ماه، روز نبرد مسلحانه همه جانبه مردم و نیروهای دولتی بود. درگیری خونین مردم و لشکر گارد در این روز به اوج خود رسید؛ جنگ تانکها با مردم مسلح باعث کشته و زخمی شدن صدها نفر شد. آیتالله خمینی تهدید کرد در صورت عدم جلوگیری از کشتار نیروهای گارد شاهنشاهی، حکم جهاد خواهد داد.
عکس: akairan.com
در روز ۲۱ بهمن چندین کلانتری توسط گروههای مسلح انقلابی تسخیر شدند که در نتیجه آن مقادیر زیادی اسلحه به دست مردم افتاد. در همین روز فرمانداری نظامی تهران از ساعت ۴ بعد از ظهر مقرارات منع آمد و شد صادر کرد.
عکس: akairan.com
با وجود اعلام مقررات منع عبور و مرور مردم عملاً مقررات حکومت نظامی را باطل کردند و تا صبح در خیابانها با ایجاد حریق و راه بندانهای متعدد مانع حرکت قوای نظامی شدند.
عکس: akairan.com
در روز ۲۲ بهمن به ترتیب زندان اوین، ساواک، سلطنت آباد، مجلسهای سنا و شورای ملی، شهربانی، ژاندارمری و ساختمان زندان کمیته مشترک به تصرف مردم در آمد. در تسخیر شهربانی سپهبد رحیمی، فرماندار نظامی تهران به دست انقلابیون مسلح دستگیر شد.
عکس: akairan.com
پادگان باغشاه و دانشکده افسری، دبیرستان نظام، زندان جمشیدیه، پادگان عشرت آباد و پادگان عباس آباد یکی پس از دیگری تسلیم شدند و آخرین مرکزی که به تصرف درآمد رادیو و تلویزیون بود و نشانههای پیروزی نهایی پدیدار گشت.
عکس: fanous.com
ساعت ۱۰ بامداد روز ۲۲ بهمن، شورای فرماندهان نیروهای مسلح در ستاد مشترک تشکیل شد و تصمیمی سرنوشتساز گرفت. برخی از نظامیان حاضر در جلسه عبارت بودند از: عباس قره باغی، جعفر شفقت، حسین فردوست، هوشنگ حاتم، ناصر مقدم، عبدالعلی نجیمی، احمدعلی محققی، عبدالعلی بدرهای، عبدالمجید معصومی، جعفر صانعی، اسدالله محسنزاده، حسین جهانبانی، محمد کاظمی، خلیل بخشی آذر، علی محمد خواجه نوری و منوچهر خسروداد،.
عکس: 7tir.ir
ریاست شورای عالی ارتش بر عهده عباس قره باغی بود. پس از گزارش فرماندهان نیروها از وضعیت موجود بحث پیرامون همبستگی ارتش با مردم آغاز شد؛ اکثراً موافقت خود را اعلام کردند و سرانجام اعلامیهای مبنی بر بیطرفی ارتش در کشمکش میان دولت و انقلابیون تهیه و به امضا رسید.
عکس: bornanews.com
ساعت یک بعد از ظهر خبر تصمیم شورای عالی ارتش در اختیار رادیو و تلویزیون گذاشته شد. رادیو ایران برنامه عادی خود را قطع و اعلامیه را قرائت کرد. لحظهای بعد نیروهای انقلاب محوطه رادیو تلویزیون را تصرف کردند و خبر سقوط رژیم سلطنتی پهلوی از رادیو تلویزیون ملی اعلام شد.