1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

ادبيات فارسی در غربت (قسمت سوم)

الهه خوشنام۱۳۸۳ آذر ۱۰, سه‌شنبه

در برنامه ی پیش زير عنوان »ادبيات فارسی در غربت« گفتيم که ديگر قطار فارسی در مهاجرت براه افتاده بود و کسی را يارای متوقف کردن آن نبود. با وجود اين روشنفکران درون مرزی در آن سالهای نخستين مهاجرت هنوز هم نمی توانستند رفتن ياران خود را باور کنند و جوازی منطقی برای ترک ديار صادر نمايند.

سيمين بهبهانی با همه ی غمی که از ترک وطن يارانش داشت، سرانجام زبان به گلايه گشود و گفت: »برويد تا بمانم/ برويد تا بمانم/ که من از وطن جدايی/ بخدا نمی توانم/ من و کنج اين پريشان/ به ديار سفله کيشان/ نروم که مهر ايشان/ به گداوشی ستانم.« يا رضا براهنی که اکنون سالهاست خود به تبعيد رفته و در کانادا می زييد گفت: »به مردمان خردمند اگر اشاره کنند که از دو قرعه يکی مرگ، ديگری تبعيد گزين کنند يکی را که بهترين باشد همه شتاب کنند آنسوی قلمرو مرز. و اين طبيعت آنهاست، و اين طبيعت ما نيست.« اما گويا او سرانجام طبيعت و خرد تبعيديان را برگزيد.

از آنجا که مهاجرين اغلب از راه کوه و کمر با قايق و کشتی و اسب و کرجی دهکده ها را درنورديدند تا وسيله ی واسطه های فرار انسانی به مرزهای آنسوی وطن سفر کنند، واژگان جديدی وارد شعر و داستان فارسی شد که سابقه ی آن را کمتر می توان در ادبيات ايران پيدا کرد. سعيد يوسف، شاعر تبعيدی، که از راه دهکده ای بنام »قزل کند« ميهن را ترک کرده است می سرايد: »اندکی مانده بدان تيغه ی کوه/ رفته تا زانو در برف فرو/ نيم چرخی بزن آنجا/ زير پايت را يک لحظه ببين/ لکه ای کوچک شايد بتوان ديد آنجا، آن پايين/ آن قزل کند است واپسين منزل در ميهن دلبند است.« قصه ها نيز روايتی از همين فرارها بوده اند. ساسان قهرمان در رمان »گسل« می نويسد: »حسن به بالای تپه رسيد، افسار را کشيد و اسب ايستاد. باد ما و يال اسبش را تکان می داد. منظره ی عجيبی بود. فکر کردم که هيچ چيز واقعيت ندارد و من مشغول تماشای يک فيلم هستم. حسن از اسب پايين پريد و گفت: »رسيديم! ترکيه‌ست! ترکيه!« رد شديم و باران گرفت. حالا ما در مرز ايستاده ايم. در مرزى که ديگر نه پشت سرش مال ماست، نه پيش رويش.«

اکبر سردوزامی، نويسنده ی تبعيدی مقيم آمريکا، می گويد: »داستان نويسی که درگير خودش باشد فقط »من نامه« می نويسد.« نمی دانيم آيا اين داستانها تنها »من نامه« نويسی ست و نقش روان ـ درمانی را برای نويسندگان ايفا می کند يا نه. محمود کيانوش، پژوهشگر، شاعر و قصه نويس مقيم انگلستان، معتقد است که اين مسئله بستگی به نويسنده دارد، و می گويد: »ما از بعضی از نويسندگانی که در غربت يا در تبعيد می نويسند آثاری می خوانيم که می بينيم اين نويسندگان در سطح جهانی فکر و ادب يک جايی قرار می گيرند. ادبيات خصوصی نيست ادبيات انسانی ست و يا ادبيات زمينی ست نه سرزمينی. اين انسانهايی که با بار خاطراتشان از ایران به خارج آمده اند و منتظر بوده اند تا بازگردند به وطنشان، در يک حالت تعليق بسر می برند و بعضی از آنها نوشته هايشان تقريبا ناله هايی ست يا بقول خود شما که می پرسيد و می گوييد که آيا تنها روان ـ درمانی ست. يعنی ناله است، شکايت است.«

لعبت والا، شاعر و ترانه سرای مقيم انگلستان آثار نوشته در تبعيد را »دردهای نهفته در درون نويسندگان آن« می داند. اما در مورد روان ـ درمانی بودن آن ترديد دارد:

»درد بی هويتی، درد دوری از وطن و يادآوری خاطرات گذشته، حسرت جداييها و خواستن ها و نتوانستن ها، دردهای نهفته در نهاد شاعران و نويسندگان تبعيدی است که وجه مشترک آن در قالب عشق به وطن جلوه می کند.«

شنوندگان عزيز هفته ی آينده در اين مورد که آيا دوربودن از زادگاه نويسندگان ما را با جامعه ايران غريبه کرده است يا نه به گفتگو خواهيم نشست.

پرش از قسمت گزارش روز

گزارش روز

پرش از قسمت تازه‌ترین گزارش‌های دویچه وله