از جستن و یافتن خوشبختی
۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبهمجلهی آلمانی "روانشناسی امروز" که به پرسشهای علم روانشناسی میپردازد، در شمارهی ماه آوریل خود موضوع خوشبختی را نیز بررسی کرده بود. این شماره با مقالههایی در این زمینه کوشیده بود تصویری از این مقوله به دست دهد.
خوشبختی در مکاتب گوناگون تعریفهای متفاوتی دارد. در حال حاضر نیز عدهی بسیاری از دانشمندان، فیلسوفان و روزنامهنگاران در مقالهها یا کتابهای خود برای روشنگری در این زمینه میکوشند و در این میان به پاسخهایی گوناگون و گاه متضاد میرسند. عدهای خوشبختی را در زندگی معنوی میجویند و عدهای دیگر در پی یافتن جهانی به دور از چنین مقولهها یا خلق صورتهای جدیدی از مثبتاندیشی برای نیکبختی هستند.
در ایران نیز کتابهای بسیاری دربارهی "خوشبختی و راههای کامیابی" ترجمه میشوند که البته خوانندگان آنها کم نیستند. در این کتابها، که امروزه در دکههای روزنامهفروشی نیز قابل تهیه هستند، سعی بر آن است که برنامهای همگانی برای خوشبختی ارائه شود.
از کنفوسیوس تا شوپنهاور
طیف گستردهی کسانی که دربارهی موضوع خوشبختی اظهار نظر کردهاند، از متفکران چین باستان مانند کنفوسیوس (۵۵۱-۴۷۹ پیش از میلاد) و لائوتسه (حدود ۳۰۰ م.) تا فیلسوفانی چون اپیکور (۲۷۱-۳۴۱ پیش از میلاد) در یونان باستان و آرتور شوپنهاور و در دوران ما نویسندگان کتابهای "راههای کامیابی و خوشبختی" را در برمی گیرد.
خانم آنته شفر، در مجله روانشناسی امروز زیر عنوان "توصیههایی برای خوشبختی" با اشاره به تحلیل کتابهای یادشده از خوشبختی مینویسد که باید سه موضوع برای خواننده محوریت یابد:
- چه پیشنهادهای عملی و عینیای برای خوشبختی مطرح می شوند؟
- چه رابطهای میان تصورات نویسنده و خاستگاه اجتماعی و فرهنگی و بافت تاریخی او برقرار است؟
- آیا پژوهشهای روانشناختی راهنماییهای این کتابها یا مکاتب را تأیید میکنند؟
مکاتب یا کتابهایی که قصد دارند مردم را "به سوی کامیابی و نیکبختی" هدایت کنند، در برابر این سه پرسش قرار میگیرند.
خوشبختی در شرق و غرب
برای نمونه کنفوسیوس و لائوتسه تعلیم و تربیت و سلامتی را راه خوشبختی میدانند. چین باستان یکی از گهوارههای تمدن و فلسفه بوده که مسألهی زندگی نقش مهمی در آن ایفا میکرده است. دو مکتب فلسفی رایج در آن زمان، یعنی مکتب کنفوسیوس و تائوئیسم پاسخهای متفاوتی به پرسش "خوشبختی" داده بودند.
طرفداران کنفوسیوس بیشتر زندگیای توأم با تعلیم و تربیت و دانایی، تعهد اجتماعی و خانوادهگرایی را میپسندیدند. در مقابل طرفداران تائوئیسم خواستار هماهنگی با طبیعت و چشمپوشی از تلاش برای تغییر سرنوشت شخصی خویش با درافتادن به دامهای زندگی بودند و این را راه سعادت می دانستند. آنها خواهان تمرکز بر وضعیت جسمانی و تندرستی در زندگی با شیوهی سالم زندگی بودند. از دیدگاه روانشناسان امروز این دو مکتب نیاز به تعدیل دارند: امروزه انسانهای بیمار بسیاری هستند که در زندگی احساس خوشبختی میکنند. از طرف دیگر انسانهای سالم، آموزشدیده و تربیت شدهی بسیاری نیز هستند که با زندگی روزمره مشکل دارند و خود را خوشبخت حس نمیکنند. آموختن به تنهایی انسان را به خوشبختی نمیرساند.
دیدگاههای اپیکور
اپیکور، فیلسوف یونان باستان خوشبختی انسان را در افتادگی، زندگی ساده و ارضای امیال اساسی میدید. از دید او زندگی ساده و دور از جاهطلبی به خوشبختی میگراید و لذتجویی افراطی باعث ولع و وابستگی حسی میشود. پرداختن به نگرانی ها و ترس های شخصی بدون غرق شدن در آنها می تواند وضعیت روانی فرد را بهبود بخشد. آموزههای اپیکور را بیشتر با نوعی هندوئیسم افسارگسیخته و افراطی مشابه میدانند. البته به باور کارشناسان این داوری چندان عادلانه نیست.
اپیکور لذت و ارضای خواستههای انسانی را همسنگ خوشبختی میداند. اما او میان نیازهای طبیعیِ غیرضروری برای ادامهی حیات، مانند زندگی تجملی از یکسو و نیازهای ضروری مانند خوراک، پوشاک، مسکن و امنیت در زندگی، از سوی دیگر تفکیک قائل میشود. اپیکور و شاگردانش با زندگی خود در باغ معروفشان سعی داشتند الگوی چنین روشی برای دستیابی به خوشبختی باشند.
او به پیروان خویش توصیه میکرد که با دوراندیشی، خود را برای دشواریهای زندگی نیز آماده کنند. گفتنی است که این نوع نگرش به خوشبختی پس از دوران ناآرام کشورگشاییهای اسکندر مقدونی (۳۲۳-۳۵۶ پیش از میلاد) پدیدار شد که اپیکور با گروههای مضطرب مردم روبرو بود. اما امروزه چنین نگرشی به خوشبختی فردی، انسان را از بسیاری از فعالیتهای خیرخواهانه و بشردوستانه که لزوماَ ربطی به نیازهای اولیه ندارند، بازمیدارد.
تنهایی شوپنهاوری
از دیدگاه آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی، خوشبختی در تنهایی و دوری از کسانی که مایهی رنج هستند، بهدست میآید. او در این زمینه قطعهی کوتاهی بهنام "جوجهتیغیها" نوشته است که در آن جامعهی انسانی را به جمعی از جوجهتیغیها در زمستانی سرد تشبیه میکند. جوجهتیغیها اگر از هم دور شوند، از سرما میمیرند و اگر بیش از حد به هم نزدیک شوند، یکدیگر را زخمی میکنند. او در پایان قطعه، کسی را کامیاب میداند که بتواند با گرمای درونی خویش در تنهایی بهسر برد.
با نگاهی به شخصیت و زندگی شوپنهاور میتوان این سخنان او را بهتر دریافت. او مردی بسیار حساس بود، زنان را اسرافکار و سطحی میدانست، دیگران را از ازدواج با آنها بازمیداشت، با همکاران دانشگاهی خود مشکل داشت و بسیار بدبین بود. البته ناخشنودی او از خواننده نیافتن کتابهایش در آغاز چاپ کارهایش نیز زبانزد است. از دیدگاه روانشناسان مدرن قطع مناسبات اجتماعی برای جلوگیری از آسیب دیدن نیز دیدگاهی ناتوان است. از قضا یافتههای روانشناسی تأیید میکنند که ازدواج میتوانست برای فردی عصبی مانند شوپنهاور بسیار مفید باشد!
خوشبختی در "عصر جدید"
مفهوم "عصر جدید" را در میان جویندگان راه کامیابی و مکاتب روانشناسی، نخستین بار در ثلث پایانی قرن بیستم ابداع کردند و در دههی ۶۰ جنبشی اعتراضی مجدداَ آن را به کار برد که مخالف نامگذاری عصر حاضر با عبارتهای علم ستارهشناسی و نجوم بود. بعضی پیروان این نوع نگرش، خوشبختی را در عصر حاضر، در گرو روی آوردن به معنویت و مراقبه در خویش تعریف میکنند.
البته این نیز بیشتر برای کشورهای توسعهیافتهی صنعتی مصداق دارد که مردم آنها گاه فشار روانی و استرس را تاب نمیآورند و به توصیههای روانشناسان رو میآورند. البته بعضی از پژوهشهای روانشناسی تأیید میکنند که احساس معنویتی فراتر از ادیان سنتی، میتواند در بعضی افراد اطمینان خاطر ایجاد کند. بررسیهای روانشناسان آمریکایی ثابت کردهاند که تمرکز منظم روزانه و مراقبهی ذهنی از فشارهای عصبی و استرس میکاهند.
همچنین پرسشهای متافیزیکی، عشق به وجود و باور به نیروهایی که فراتر از توان انسان هستند، در مطالعات دانشمندان آمریکایی نقش مهمی در آرامش روانی نشان دادهاند.
در عصر حاضر تکثر و نسبیگرایی در نگرش به خوشبختی اموری دور از نظر نیستند. دیدگاههای پیشگفته با شخصیت فرد ارتباط دارند و میکوشند به آن سویهای خاص ببخشند تا فرد را به نیکبختی برسانند. از آنجا که موضوع خوشبختی به انسان بازمیگردد، نمیتوان نسخهای همگانی برای تمام جوامع بشری دربارهی آن نوشت. این همان نکتهای است که اغلب در ترجمهی کتابهای "کامیابی و خوشبختی" فراموش میشود.
نباید فراموش کرد که یافتههای روانشناسان و دانشمندان سایر رشتهها تا حد بسیاری نسبی هستند و در کشورها و فرهنگهای گوناگون پیامدهایی متفاوت دارند. برای نمونه ممکن است آموزش، تنهایی، لذتجویی و سایر کنشهای انسانیای که برای فردی کامیابی و موفقیت بهدنبال دارند، برای فردی دیگر چنین حکمی نداشته باشند. به نظر میرسد با تغییرات فراگیری که در عصر جهانیشدن پیش روست، نتیجههای جدید دیگری نیز در همین نظریهها پدیدار شوند.
سرانجام در زندگی روزمره، در محیط کار و در روابط فردی انسان، برتریها و توانمندیهای او عامل بسیاری مهمی در رسیدن به موفقیت و خوشبختی هستند.
نویسنده: پویا راستین
تحریریه: فرید وحیدی