امکانات و محدودیتهای جریان هنری "سقاخانه"
۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سهشنبهپس از پایان جنگ جهانی دوم و پایان اشغال ایران، هنر مدرن اندک اندک به جامعه رخنه کرد. به تأثیر از هنر غرب، گروهی از هنرمندان جوان و پیشرو وظیفه و نقش تازهای برای نگارگری تعریف کردند و کوشیدند آفرینش هنری را از سویی با نیازهای روز جامعه هماهنگ کنند و از سوی دیگر با تحولات هنر جهانی.
مهمترین پرسشی که در برابر بسیاری از هنرمندان نوجو قرار گرفت این بود که چگونه میتوان در عین جذب دستاوردهای هنر مدرن و فرا گرفتن زبانی جهانی، رنگ و بوی فرهنگ بومی را حفظ کرد و حال و هوای ایرانی را از دست نداد. بسیاری از آنها به این شناخت رسیده بودند که هر هنرمندی تنها به پشتوانه "اصالت بومی" است که برای ورود به عرصه جهانی جواز ورود میگیرد.
در جستجوی هویت
گروهی از هنرمندان رسیدن به هویت را نه در انتخاب دستمایههای آشنای جامعه یا اقتباس از سنتهای نگارگری قدیم ایرانی، بلکه در بهرهگیری از گنجینه هنرهای تزیینی و عامیانه یا المانهای فرهنگی رو به زوال، مانند خوشنویسی و کتیبهنگاری، دانستند.
چند تن از فارغالتحصیلان آموزشگاههای هنری کشور به این نگرش رسیدند که کاربرد عناصری مانند خط و سایر نقشمایههای فرهنگ سنتی، میتواند به نقاشی مدرن رنگ و بوی ملی و بومی بدهد و آثار آنها را از مکتبهای هنری غرب متمایز کند.
لازم به یادآوری است که این هنرمندان به ارزش تزیینی و تأثیر بصری این المانها نظر داشتند و آنها را معمولا از پشتوانه یا محتوای فرهنگی تهی میکردند. برای نمونه خط، به ویژه خط شکیل نستعلیق، برای آنها تنها یک عنصر بصری بود که پیام یا بار معنایی آن اهمیتی نداشت. نفس تکرار یک لفظ، یا بازی با چرخشها و کرشمههای آن، میتوانست نقشی زیبا و دلکش بیافریند و برای هنرمند تجربهای جذاب و پرهیجان باشد.
و باز باید اشاره کرد که از این نگاه تازه و برخورد خلاق با خوشنویسی سنتی، مکتب "نقاشیخط" نیز شکل گرفت که از برخی جهات با جریان سقاخانه خویشاوند است، اما نباید تفاوتهای آنها را نادیده گرفت.
به سوی یک جریان
نقاشان و مجسمهسازانی که به الگوها و نقشمایههای کهن با دیدی مدرن نگاه کردند، خواهناخواه در ارتباط با هم قرار گرفتند و از حرکت پراکندهی آنها، که به سبکها و اسلوبهای گوناگون تعلق داشت، جریان مشترکی به راه افتاد که یکی از منتقدان آن را "سقاخانه" نامید؛ این نام میتوانست نقاط مشترک و شناسههای اصلی گرایشها و سلیقههای گوناگون را بازتاب دهد، زیرا هر نمایشگاهی از هنرمندان وابسته به این جریان، فضای یک سقاخانه سنتی را تداعی میکرد.
سقاخانه، معمولا اتاقک یا تاقچه کوچکی با نرده یا پنجرهی مشبک است که در بسیاری از محلات قدیمی تهران وجود داشت و شاید هنوز هم وجود داشته باشد. سقاخانه مکانی مقدس است و در اصل نوعی عبادتگاه کوچک و "سرپایی" به شمار میرود، برای عابرانی که فرصت رفتن به تکیه و امامزاده و زیارتگاه را ندارند. مؤمنان دم سقاخانه لختی درنگ میکنند، پیاله آبی مینوشند، زیر لب "سلام بر حسین لعنت بر یزید" میگویند، اگر نذری یا نیازی داشته باشند، به نرده سقاخانه دخیلی میبندند، برای تبرک شمعی روشن میکنند و پس از خواندن ذکر و دعایی به راه خود میروند.
در و دیوار سقاخانه مملو از نقش و نگارها و نشانهای سنتی است که در باورهای مذهبی توده مردم ریشه دارد و افراد مؤمن به سقاخانه هبه کردهاند، از قبیل: رسم و شمایل اولیای دین، علم و کتل، تسبیح و زنجیر و نگینهای متبرک، پنجه حضرت عباس و... در پرتو شمعهای روشن و سوخته، در فضای سقاخانه حال و هوایی "قدسی" شکل میگرفت.
در نخستین سالهای دهه ۱۳۴۰ خورشیدی برخی از هنرمندان جوان نقشمایههای سنتی هنر عوام را به صورت تک تک یا با هم، به تابلوهای خود وارد کردند، مهمترین آنها عبارت بودند از: حسین زندهرودی، منصور قندریز، فرامرز پیلآرام، مسعود عربشاهی، پرویز تناولی، ناصر اویسی، صادق تبریزی و...
هنرمند "سقاخانه" معمولا قید و بند زیادی برای کار خود قائل نبود، به عبارت دیگر در انتخاب سبک کار، طرز دید، شیوههای فنی، کاربرد رنگ و قطع، نوع و جنس مصالح کار، خود را کاملا آزاد میدید. بدین سان در مدتی کوتاه طیفی بسیار متنوع و رنگارنگ از آثاری پدید آمد که پیوند آنها با میراث فرهنگی کشور آشکار بود.
هنرمندان این جریان تا حدی نوادگان استادان گمنام و فروتن قرنهای گذشته بودند، که یک عمر زندگی را بر کارهایی مانند خوشنویسی و قلمزنی، تذهیب و زرکوبی، رقم زنی و دیوارنگاری و سایر فنون سنتی میگذراندند.
چند هنرمند پیشگام
منصور قندریز روحیهای کاوشگر داشت و بر آن بود که با وارد کردن نقشمایههای سنتی به کارهای تزیینی و انتزاعی میتوان به نوعی بیان مدرن با رنگ و بوی بومی رسید. بسیاری از آزمونهای جسورانه قندریز با مرگ نابهنگامش در سال ۱۳۴۴ ناتمام ماند. او هنگام مرگ تنها ۲۹ سال داشت.
فرامرز پیلآرام (۱۳۱۶ – ۱۳۶۲) در نخستین آثارش نقشمایههای سنتی یا نشانههای مذهبی را در زمینهای به شکل کتیبه یا رقعه میچید و از آنها ترکیبی دلنشین میساخت. پس از این مرحله او بیش از پیش به خط توجه کرد و به امکانات صوری خطاطی و خوشنویسی سنتی پی برد.
پیلآرام به کاوشی عمیق در هنر خوشنویسی دست زد و با تلاشی ستودنی تمام زوایا و ظرافتهای آن را کشف و به هنردوستان معرفی کرد. او به ویژه به نستعلیق و شکسته نستعلیق علاقه داشت و کار با آنها را به کمال رساند. پیلآرام با بهرهگیری از الگوی سنتی "سیاه مشق"، تمام ظرفیتهای فنی و صوری خط را کاوید و آن را در شکلهای گوناگون و ترکیبهای متنوع به اجرا گذاشت. در کارهای او نمونههای استادانهای از انواع ترکیببندیهای هندسی با بافت نگارشی، طرحهای خطاطی، سیاهمشقهای رنگین و ریتمهایی از بازیها و کرشمههای الفاظ و حروف دیده میشود.
مسعود عربشاهی، (زاده ۱۳۱۴) در نخستین کارهای خود با "سقاخانه" همراه بود، اما بعد آگاهانه از این جریان فاصله گرفت. او بیشتر به ترکیبها و حال و هوای "قدسی" هنر عامیانه توجه نشان داد تا به نقش و نشانهای ظاهری. از آنجا که به خلق آثاری انتزاعیتر و مفهومیتر گرایش داشت، از کاربرد خط و دیگر علایم ظاهری فرهنگ بومی دوری کرد.
عربشاهی از چیرگی خط بر اثر تجسمی انتقاد کرد و در این باره گفت: «نقاشان وابسته به شیوه سقاخانهای که من نیز یکی از آنها بودم، پایهی کارشان را بر سنتها گذاشتند وگاه ایرانیبازی درمیآوردند. در صورتی که به اعتقاد من کافی است که هنرمند ایرانی باشد تا کارش هم ایرانی از آب در آید. ولی آن موقع در برداشت از پشتوانهمان زیادهروی کردیم و از همه بدتر آنکه خط (نوشته) را در کارهایمان وارد کردیم، وقتی سر و کله خط پیدا میشود، رج زدن نیز به دنبال آن میآید و پس از مدتی کار به جایی میکشد که اگر خط را از کار برداری زمینه هیچ است.»
به جای گرتهبرداری از نقشمایههای سنتی، عربشاهی کوشید حال و هوای بومی و شرقی را با رسم نمادهای اسطورهای و بنمایههای رمزآلودی القا کند که در کتیبهها و نگارههای قدیمی دیده میشود. برخی از کارهای او بی آن که تأثیر روشن و مشخصی از سوابق تاریخی نشان دهند، یادآور فضایی عتیق هستند که در هنر گذشته اقوام باستانی خاورزمین ریشه دارد.
پرویز تناولی (زاده ۱۳۱۶) آزمونهای هنری بسیار فراوان و متنوعی را پشت سر گذاشته و نمیتوان او را یک هنرمند نمونهوار (تیپیک) جریان سقاخانه دانست، با وجود این، به خاطر تجربههای پربار و به ویژه خلق پیکرههایی با دستمایههای "بومی"، موفقترین هنرمند این جریان بوده است، دست کم از نظر معرفی آن به جامعه.
تناولی با مهارتی ستودنی دستمایههای بومی و نقشمایههای سنتی را به سادگی و روانی از دو حوزه نقاشی و پیکرتراشی عبور میدهد. کارهای او میدانی گسترده برای انواع سوژههای بومی است، از نقوش فرشها و گلیمهای عشایری، کندهکاریهای فلزی، قفل و چفت و زیورآلات قدیمی تا خط فارسی که با مظاهر متنوع در هر گوشه از هنر تناولی رخ مینماید؛ و از همه مهمتر "هیچ" که امروز به رمزگان هنر مدرن ایران بدل شده است.