1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

«انقلاب فرهنگی» بزرگترین یورش در سیاسی‌ترین دوره جنبش دانشجویی

مریم انصاری۱۳۹۲ آذر ۱۱, دوشنبه

بهار ۵۹ دانشگاه‌های ایران برای دوسال به فراموشکده‌ای خاموش تبدیل شدند. "انقلاب" بویژه از نوع "فرهنگی"اش، زمین دانشگاه‌ را شخم زد تا تکلیف خود را با دانشجویان نسل اول انقلاب یکسره کند.

عکس: shahrvand

از افتخارات دانشگاه این است که‌ همیشه "سنگر مبارزه" علیه استبداد را زنده نگه داشته است. اگر از درستی یا نادرستی این تعریف از جنبش دانشجویی بگذریم، آن‌چه در تاریخ جنبش دانشجویی ایران هرگز دیگر تکرار نشد، فضای دوره‌ای است دوساله که با پیروزی قیام علیه شاه در دانشگاه‌ها بوجود آمد و با "انقلاب فرهنگی" پایان یافت.

دوره‌ای که انقلاب و شعار اصلی‌اش ‌"آزادی" حرف اول و آخر را در دانشگاه‌ها می‌زد. فضای آن دوره دانشگاه‌ها چیزی از حال و هوای کوچه و خیابان کم نداشت: بحث سیاسی، بحث سیاسی و بازهم بحث سیاسی. مرزهای دانشجو بودن و دانشگاه با فعالیت سیاسی چنان درهم آمیخته بودند که درس و مشق جای زیادی در آن نداشت.

جمعی رنگارنگ از هواداران جریانات سیاسی، دانشجویان«پیشگام» (هوادار سازمان چریک‌های فدایی خلق)، «انجمن دانشجویان مسلمان»، (هوادار سازمان مجاهدین خلق)، و دانشجویان هوادار راه‌کارگر، پیکار هرکدام برای خود دفتر و دستکی در دانشگاه‌ها داشتند. ضعیف‌ترین گروه، مجموعه‌ای از دانشجویان طرفدار حکومت با نام «انجمن اسلامی دانشجویان» بود.

این فضا نمی‌توانست همیشگی باشد. آن دانشجویان می‌توانستند با جا افتادن آزادی‌های سیاسی و بازگشت جامعه به روال عادی زندگی، دوباره به کلا‌س‌های درس بازگردند و زندگی‌شان به مجرای آکادمیک بیافتد. اما آن‌چه اتفاق افتاد همه چیز بود، جز این.

صدور فرمان

در انتخابات شوراهای دانشجویی پس از انقلاب هوادران گرو‌ه‌های اپوزیسیون در مجموع اکثریتی بالا ‌بدست آوردند. انتخابات نشان داد که انجمن‌های اسلامی در دانشگاه‌ها تنها توانسته‌اند اقلیتی را به خود جذب کنند و این قابل تحمل نبود. پس از این بزرگ‌ترین یورش در سیاسی‌ترین دوره جنبش دانشجویی تدارک دیده شد.

آیت‌الله خمینی که در سخنرانی‌های مختلف فضای آن‌زمان جامعه را برضد گروه‌های اپوزیسیون داغ کرده بود، در سخنرانی خود در روزهای پایانی فروردین ۵۹ تیر خلاص را بر حضور این نیروها در دانشگاه‌ها نیز زد. سخن از برچیدن دفاتر گرو‌ه‌های اپوزیسیون «ظرف سه روز» بود و «زدوده شدن» نیروهای «وابسته به شرق و غرب».

رسول مهربانی دانشجوی پیشگام آن‌دوره و شهروند فعلی در تورنتوی کانادا از حال و هوای آن زمان می‌گوید: «قبل از آنهم رگه هایی از دیدگاه و عملکرد فالانژهایی که با هدایت میدانی "زهرا"ها (اشاره به زنی معروف به زهرا خانم است که در سال های اول انقلاب اجتماعات مخالفان را بر هم می زد) به تجمعات دانشجویی و روشنفکری حمله می‌کردند بروز کرده بود ولی انقلاب فرهنگی پدیده‌ای متفاوت بود. ساختاریافته و هدفمند برای حذف فیزیکی هر آن‌که بعدها و تا همین الان "غیر خودی" نامیده می‌شد و یک توهم دردناک و دردزا بنام اسلامی کردن علوم انسانی که هنوز هم کسانی در پی باز تعریف آن هستند. چه روزهای تلخی بود ، تازه نفسمان از تظاهرات کوچک و بزرگ علیه شاه جا آمده بود که به نفس نفس زدن در کوچه پس کوچه های انقلاب افتاد. یک نیروی سازمان یافته‌ی لمپن آمده بود که با زدن و شکستن و عربده کشی تحت حمایت باتوم و گاز اشک‌آور کمیته‌ها، روزهایی را رقم بزند که تا سال‌ها هم وقایع آتی کشور و هم زندگی جمع کثیری از جوانان کشور را تحت تاثیر خود قرار دهد.»

بنی‌صدر پس از فرمان آیت‌الله خمینی مبنی بر برچیدن دفاتر نیروهای اپوزیسون از دانشگاه، در ۳۰ فروردین ۱۳۵۹ فرمان حمله به دانشگاه را صادر کردعکس: Mehr

کیهان شنبه ۳۰ فروردین ۵۹ اطلاعیه شورای انقلاب اسلامی را درج کرد که چیزی نبود جز صدور فرمان حمله: «ستادهای عملیاتی گروه‌های گوناگون، دفترهای فعالیت و نظایر اینها که در دانشگاه‌ها و موسسات عالی مستقر شده اند چنانچه ظرف سه روز از صبح شنبه تا پایان روز دوشنبه اول اردیبهشت برچیده نشوند شورای انقلاب مصمم است که همه باهم، یعنی رئیس جمهور( بنی صدر) و اعضای شورا مردم را فرا خوانده و همراه با مردم در دانشگاه‌ها حاضر شوند و این کانون‌های اختلاف را برچینند.‎‏»

چریک‌ها، بنی‌صدر، مجاهدین

دولت موقت بازرگان تنها شش ماه بود که استعفا داده بود و اولین رئیس جمهور ایران، بنی‌صدر، روی طنابی باریک بندبازی می‌کرد؛ نزدیکی به مجاهدین خلق و خوش‌خیالی به آرای "۱۱ میلیونی"‌اش از یک سو و از سوی دیگر گردن گذاشتن به فرمان دم و دستگاه روحانیت که شتابان می‌رفت تا قدرت را یکپارچه از آن خود کنند.

هنگامی‌که بنی‌صدر رسما اعلام کرد که گروه‌های سیاسی باید دفاتر خود را در دانشگاه‌ها تخلیه کنند، دانشجویان هوادار مجاهدین یا همان «دانشجویان مسلمان» اولین گروهی بودند که پای‌شان را از معرکه کنار کشیدند، حداقل رسما. اگرچه در میان‌شان بودند کسانی که تا آخرین دقایق در دانشگاه ماندند.

دانشجویان چپ که بزرگ‌ترین نیرو در میا‌ن‌شان «پیشگام» بود، اول بنا را بر مقاومت «تا پای جان» گذاشتند. خیلی‌از دانشجویان «پیشگام» تنها تصوری که نمی‌کردند این بود که در این کشاکش شکست بخورند.

مهدی فتاپور، عضو هیات سیاسی سازمان چریک‌های فدایی خلق و مسئول پیشگام می‌گوید: «ما تصمیم گرفتیم که در همین نقطه ایستادگی کنیم و از تحویل دفاتر خودداری کنیم و همه نیروی خود را برای دفاع از دفاتر بسیج کردیم. در تماسی که با مجاهدين داشتيم آنها نسبت به خطرناک بودن اوضاع هشدار دادند و از ما خواستند درگير نشویم و دفاتر را تخليه کنيم. ما تصمیم گرفتیم که کماکان مقاومت کنیم و از تخليه دفاتر امتناع کرديم.»

پشت میله‌های دانشگاه تهران

روز یک‌شنبه ۳۱ فروردین فضا در تهران به شدت ملتهب بود. تا این زمان درگیری‌های خونین میان دو طرف عده‌ای زیادی زخمی برجای گذاشته بود. یک طرف نیروهای کمیته، لباس شخصی ‌‌و دانشجویان انجمن‌های اسلامی بودند و طرف دیگر بقیه دانشجویان.

درگیری‌ها در تهران در دانشگاه‌های علم و صنعت، تربیت معلم و صنعتی را به تعطیلی کشیده بود. وضع در مدارس عالی شهر حتی بدتر بود. آن‌ها که کوچک‌تر بودند با سرعت بیشتری لگدمال شدند. سیل رانده‌شدگان به دانشگاه تهران پناه برد تا در پشت میله‌های بلند آن سنگر بگیرد.

مهدی فتاپور می‌گوید: «هر یک از کمیته‌ها، نیرویی را سازمان داده و به مقابل دانشگاه‏ تهران می<فرستاد. من عصر روز یکشنبه به حوالی میدان انقلاب رفتم. هر لحظه یک ماشین پر از حزب اللهی‌های مصمم و خشمگین از راه می‏رسید. ما مثل گذشته با حزب اللهی‌های پراکنده مواجه نبودیم. نیرویی که در برابر دانشگاه بسیج شده بود، مستقیما توسط حکومت سازمان یافته بود. دانشجویان نیز در صحن دانشگاه تهران و دفتر پیشگام جمع شده بودند. آن‏ها نیز کاملا مصمم و تهییج شده بودند. پرتاب سنگ بسوی دانشجویان آغاز شده بود.»

فتاپور می‌افزاید: «من به اين نتيحه رسيدم که مقاومت در برابر چنین نیرویی امکان ناپذير است. آن‏ها اگر نتوانند با استفاده از سنگ و چوب و چماق دانشجویان را پراکنده کنند، از استفاده از اسلحه گرم ابایی نخواهند داست. روشن بود که درگیری به کشته شدن تعداد زيادی از دانشجويان مي ‏انجامد.»

عکس: teribon

مادر یکی از دانشجویان که نخواست نامش آورده شود آن روز جلوی دانشگاه تهران رفته بود: «نگران دخترم بودم. شب قبل با دست‌ها و صورتی سیاه از دود و چشم‌های متورم از گاز اشک‌آور ساعتی به خانه آمده بود و صبح زود پیش از طلوع آفتاب دوباره از خانه بیرون زده بود. التماس‌های من و پدرش برای این که بماند فایده نداشت. می‌گفت عده‌مان زیاد است. نمی‌توانند از پس ما برایند.»

او می‌گوید: «دنبالش رفتم ببینم چه خبر است. با دیدن حزب‌اللهی‌هایی که همه جور سلاح سرد و گرم داشتند و قلوه سنگ‌هایی که به آن طرف میله‌‌های دانشگاه پرت می‌کردند، تنم لرزید. تنها کسانی که ظاهرا آرام نظاره می‌کردند، گروهی سرباز وظیفه بودند. با احتیاط به یکی‌شان نزدیک شدم و با التماس از او پرسیدم: پسرم واقعا اگر فرمان دهند به این جوان‌ها شلیک می‌کنی؟ فقط نگاهم کرد.»

رایزنی برای ماندن یا رفتن

در میان رهبری گرو‌ه‌هایی که تصمیم به مقاومت گرفته بودند (چریک‌ها، راه‌کارگر، پیکار)، نظر واحدی وجود نداشت که تا کی و کجا باید ایستاد. به گفته مهدی فتاپور پیکار می‌خواست به هر قیمت بماند، راه‌کارگر مردد بود و رهبری چریک‌ها نیز در تماس دائم باهم: « تعدادی از رفقا متوجه شرايط نبودند و بر مقاومت پافشاری می‌کردند. به نظر من درگیری در مقابل دانشگاه قطعا به کشته شدن تعداد زیادی از دانشجویان می ‏‏انجامید. هیچ نیرویی از دانشجویان حمایت نمی‏کرد. ما با یک شکست کامل سیاسی مواجه می‏شدیم‏ و عدم درک این موضوع برایم قابل فهم نبود . آن شب در خانه یکی از رفقا در نزدیکی دانشگاه ماندم و رفقای رهبری سازمان تا صبح در تماس با هم بودند.»

به گفته مسئول پیشگام صبح زود همان‌روز فرخ نگهدار، عضو هیات سیاسی چریک‌‌های فدایی خلق با او تماس می‌گیرد و از موافقت "اکثر رفقا با عقب نشينی" خبر می‌دهد. هم‌زمان از دفتر بنی‌‌صدر با فرخ نگهدار تماس می‌گیرند و قرار ملاقات می‌گذارند. مهدی فتاپور می‌گوید: « ما با کمی تاخير به دفتر رسيديم. بنی صدر خيلی آشکار و صريح صحبت کرد و گفت که اين طرحی است وسيع‌تر از گرفتن دفاتر. آنها قصد ندارند با تسخير دفاتر کار را پايان دهند. آنها در صدد پيش برد برنامه وسيع‌تری هستند که رئيس جمهور را هدف قرار داده و از الگوهای بسيج در انقلاب فرهنگی چين می‌خواهند استفاده کنند. »

عقب‌نشینی

رهبران سازمان فدایی از بنی‌صدر می‌خواهند که در اين زمينه رسما موضع گيری کند. و بنی‌صدر هم قول می‌دهد. با این وعده، رهبران فدایی نیز با پیام "دفاتر را تخلیه کنید" باز می‌گردند. مهدی فتاپور می‌گوید: «برای بعد از ظهر همان روز قراری با نماينده دولت گذاشتم و باتفاق رضی تابان که مسئولیت سازمان دانشجویان پیشگام را در تهران بر عهده داشت به محل هيات دولت رفته و با حبيبی نماينده دولت صحبت کرديم. ما به او گفتيم که رئيس جمهور قول داده که موضع دولت در رابطه با عدم تعطيل و تصفيه دانشگاه‌ها اعلام شود و خواستار اعلام موضع شديم و او نيز مطرح کرد که اين کار صورت خواهد گرفت. این کار انجام نشد. پس از اين ملاقات که دیگر غروب شده بود.»

مهدی فتاپور: ما مثل گذشته با حزب اللهی‌های پراکنده مواجه نبودیم. نیرویی که در برابر دانشگاه بسیج شده بود، مستقیما توسط حکومت سازمان یافته بود.عکس: Mehdi Fatapour

با وجود این در غروب آنروز عقب‌نشينی صورت نمی‌گیرد. مخالفت گروهی از دانشجویان، بویژه "دانشجویان مبارز" با عقب نشینی، "پیشگامی" ‏ها را هم به ماندن ترغیب می‌کند.

مهدی فتاپور می‌گوید که بچه‌های «پیشگام» نمی‌توانستند آن‏ها را تنها بگذارند: «تلفنی با دانشجویان مستقر در دفتر پیشگام تماس گرفتم. آنها خیلی تحت فشار بودند. تعداد زیادی از دانشجویان زخمی شده بودند. آشکار بود که فشار از حد توان مقاومت دانشجویان بیشتر است. قرار شد مسئول پیشگام تهران فورا به دفتر دانشگاه تهران برود و بی هيچ اما و اگر و بحثی تخليه را اجرا کند. هنگامی که او به دانشگاه رسید، اکثر دانشجويان، حتی کسانی که تا آن‌زمان حاضر به عقب‌نشینی نبودند نيز متقاعد شده بودند که مقاومت عملی نيست.»

اما متقاعد شدن دانشجویان برای عقب نشینی، به معنای کوتاه آمدن نیروهایی که بیرون در دانشگاه برای‌شان کشیک می‌کشیدند نبود.

فریبرز یکی از هواداران سابق پیکار از عصر آن روز می‌گوید: «جلوی همه درهای دانشگاه تهران پر بود از افراد کمیته که ما را مثل طعمه‌ای در چنگ خود می‌دیدند. نمی‌گذاشتند باهم از دانشگاه خارج شویم. جدا جدا خارج شدن همان و دستگیر شدن همان! ترجیح دادیم در کنار هم بمانیم. توی دانشگاه خودمان را امن‌تر از کوچه پس کوچه‌های اطراف دانشگاه تهران در آن غروب خاکستری احساس می‌کردیم.»

مهدی فتاپور وضع را این طور توصیف می‌کند: «هنگام اجرای تصميم و عقب نشینی دانشجویان، کميته‌ای‌ها دانشگاه را محاصره کرده و اعلام کردند که افراد بايد تک تک از دانشگاه خارج شوند و آنها بايد همه را بگردند. روشن بود که آنها قصد دستگيری و احيانا سر به نيست کردن تعداد زيادی از دانشجويان را داشتند. بهانه آنان اين بود که ميگفتند از داخل دانشگاه يکی دو گلوله بسمت آنها شليک شده است. روشن بود که این بهانه دروغ محض است و آنان مایل نیستند، دانشجویان به آرامی از دانشگاه عقب‌نشینی کنند و خواهان ادامه درگیری و سرکوب دانشجویان‌اند.

فتاپور ادامه می‌دهد: «تعداد قابل توجهی از دانشجویان زخمی شده بودند. این وضعيت و درگيری در دانشگاه تا نيمه شب ادامه يافت. فرخ نگهدار با دفتر بنی صدر تماس گرفته و ماجرا را طرح کرد و سپس او و مسعود رجوی به دفتر رياست جمهوری رفتند و مسئولين دفتر پس از ساعت‌ها تماس موفق شدند نظر مثبت مقامات بالاتر را مبنی بر اين‏که اجازه دهند دانشجويان از دانشگاه خارج شوند، کسب کنند.»

"نسل سوخته" و "چلوکبابی که کوفتمان شد"

مادری که جلوی دانشگاه رفته بود، تا پاسی از شب به فریادها و شعارهای دو طرف گوش می‌دهد و هنوز به این امید است که دخترش را پیدا کند و به خانه برگرداند. او درباره مشاهدات خود می‌گوید:«ساعت سه نصفه شب بود. در گوشه‌ای در اتوموبیلم مچاله شده بودم و از دور سعی می‌کردم ماجرا را دنبال کنم. نمی‌شد جلو رفت. همه جا را افراد کمیته و حزب‌اللهی‌ها قرق کرده بودند. هوا داشت روشن می‌شد که دیدم بچه‌ها گروه گروه از دانشگاه خارج می‌شوند. از دخترم خبری نبود. ماشین‌ام را روشن کردم. چند کوچه آن طرف‌تر پنج شش نفرشان را که له و لورده شده بودند سوار کردم و از آن‌جا دور شدیم. هرکدام در گوشه‌ای از شهر از ماشینم پیاده شدند. برای تک تک شان دعا کردم که سالم به خانه برسند. وقتی برگشتم، دخترم در اتاقش نشسته بود و زار می‌زد. می‌گفت همه چیز تمام شد: من، ما، دوستانم، ما نسل سوخته‌ایم... نمی‌دانستم چطور آرامش کنم.»

رسول مهربانی خاطره‌ای از یکی از روزهای درگیری را به یاد دارد: « پس از پذیرایی مفصل با چوب و چماق در محوطه و اطراف دانشکده‌مان، بعد از ظهر کتک‌کاری به خیابان‌های اطراف کشید که تا شب ادامه داشت. خسته و گرسنه و ناامید و عصبی به دنبال جایی برای خوردن یک لقمه غذا بودیم. آن‌جا ، صد البته با آن سر و وضع آشفته، حتما خانه نبود. ولی بقیه جاها هم در آن ساعت بسته بودند. بالاخره یک چلوکبابی در فاصله دوری از درگیری‌ها راضی شد به ما غذا بدهد. او شروع به چیدن میز کرد و ما رفتیم که دست و صورتی بشوییم. وقتی آمدیم و پشت میز مستقر شدیم با چهره‌ای رو در رو شدم که به احتمال زیاد تا همین یکی دو ساعت پیش مشغول کتک زدن ما بود. هر دو مکثی کردیم .هنوز هم نمی‌دانم شاید هم تشابه قیافه بود اما کار خودش را کرد، غذا کوفتمان شد. درست بر خلاف شامی که پس از اولین تظاهرات دانشجویی سال ۵۶ در کافه تبریزی میدان انقلاب خوردیم و طعم زندگی می‌داد. مزه ای که هنوز زیر دندان دارم.»

دگردیسی

صبح روز دوم اردیبهشت، محوطه دانشگاه تهران ابتدا ازقلوه‌سنگ‌ها و آثار درگیری پاک ‌شد تا بعد بنی‌صدر در میتینگی "حاکم شدن قانون" بر دانشگاه‌ها را اعلام کند.

حمله به دانشگاه‌ها روز‌های بعد در شهرستان‌ها ادامه پیدا کرد. خبرها بخصوص از اهواز این بود که عده‌ای به طرزی فجیع کشته شده‌اند. مسئول پیشگام می‌گوید در رشت هم دانشجویان کشته دادند. صدها نفر زخمی شدند. گروهی همان روزها دستگیر شدند، عده‌ای بعدها و در جریان جستجوی وسیعی که برای یافتن هواداران گرو‌ه‌های اپوزیسیون شروع شد.

بعد از یک هفته "غائله" دانشگا‌ه‌ها "خاتمه یافت" و مراکز آموزش عالی برای مدتی نامعلوم تعطیل شدند. بیشتر از دو سال طول کشید تا دوباره چیزی به نام آموزش عالی در ایران به جریان افتد. بسیاری این تعطیلی را یک فاجعه آموزشی دانسته‌اند. کشوری جوان با میلیون‌ها دانشجوی خانه‌‌نشین و دانش‌آموزانی که درهای دانشگا‌ه بررویشان بسته ماند‌.

دانشگاه نمی‌توانست ستاد نیروهای سیاسی بماند. اما رسیدن به تعادلی میان سیاست‌ و اعتراض و حفظ چارچوب‌های آکادمیک نمی‌توانست از مسیر سنگلاخ بگذرد.

مسیری که آن‌زمان آغاز شد، هنوز هم ادامه دارد. اسلامی کردن دانشگاه‌ها بعد از سی سال هنوز به پایان نرسیده است.

حتی تصفیه بزرگی که در میان دانشجویان صورت گرفت، باعث نشد که دانشگاه آرام و دانشجویان مطیع شوند. ولی یک تغییر مهم رخ داد؛ بخش بزرگی از دانشجویان انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها که آن‌زمان در کنار نیروی سرکوب بودند، بعدها خود به معترضان دستگاه سرکوب تبدیل شدند.

پرش از قسمت در همین زمینه
پرش از قسمت گزارش روز

گزارش روز

پرش از قسمت تازه‌ترین گزارش‌های دویچه وله