«ایران فردا» فرزند مهندس سحابی بود
۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سهشنبهرضا علیجانی فعال ملی مذهبی و سردبیر نشریه ایران فردا بود. وی به دلیل دوره طولانی همکاری با مهندس سحابی در این نشریه با نظرات و آرای او به خوبی آشناست. آقای علیجانی برای ما از "ایران فردا" و مهندس سحابی گفته است.
دویچهوله: آقای علیجانی شما تجربهی همکاری در حیطهی ژورنالیستی با مهندس سحابی دارید. ایشان مدیر مسئول نشریهی «ایران فردا» بودند که شما سردبیری آن را برعهده داشتید و سالهای متمادی این نشریه یکی از بهترین نشریات جریان روشنفکری مذهبی در ایران بود. اگر ممکن است از خاطرات این دورهی همکاری و از وجهه ژورنالیستی مهندس سحابی برای ما بگویید.
رضا علیجانی: این مجله از سال ۷۱ تا ۷۹ فعالیت داشت. البته من از ابتدا نبودم و بعدها به آن پیوستم. اما این نام به تنهایی مثل نامیست که پدر یا مادری بر فرزندش میگذارد و سعی میکند حساسیتها، آرزوها و تمایلاتش را نشان دهد. خود نام «ایران فردا» بیانگر دغدغهها و حساسیتهای مهندس سحابی بود. ایران که مشخص است محور دغدغه و نگاهش روی ایران بود و "فردا" هم احتمالا یا به ایران آن زمان بیاعتماد و مأیوس بود و داشت برای نسل فردا حرف میزد و یا اینکه امیدوار بود و فردای بهتری را برای همان زمان ایران میخواست. گاهی اوقات که در سرمقالههایش نصحیت میکرد، ما که آن روزها جوانتر بودیم میگفتیم آخر کسی به این نصحیتهای شما گوش نمیکند. همیشه اما میگفت که ضلع سومی هم هست؛ مردم و آنها شاهد این گفتوگوی ما هستند و تأثیر میپذیرند و بعدها نشان داده شد که این دقت مهندس سحابی درست بود. مهندس شخصیتاً هم آدم سادهای بود. آدمها را سطحبندی نمیکرد. با همه مینشست، با یک دانشجوی ۲۰ ساله تا یک شخصیت بزرگ سیاسی.
ایران فردا جزو معدود نشریاتی بود که همه طیفی، حتی خیلی جوانها و جوانترها هم آن را میخواندند. یعنی نشریهای نبود که متعلق به یک قشر خاص و سن خاصی باشد. واقعاً جزو معدود نشریات روشنفکری بود که این خاصیت را داشت. آیا این هم نشاندهندهی وجهی از شخصیت مهندس سحابی بود، یعنی خود ایشان هم چنین شخصیتی داشتند؟
بله کاملاً. آدمها را سطحبندی یا خودی و غیرخودی نمیکرد. من در بعضی شخصیتهای سیاسی دیدهام که اتاق انتظار دارند و تماس گرفتن با آنها خیلی سخت است. ولی مهندس خیلی سهلالوصول بود. در مجله هم روی ستون پاسخ به نامهها حساس بود. پاسخها را من مینوشتم و او خیلی تأکید داشت که باید به دقت با خوانندگان برخورد شود. به توصیه ایشان ما ستونی را باز کردیم به اسم «صد گل» با الهام از آن جملهی معروف مائو در جنبش چین که «بگذار صد گل بشکفد».
میگفت شما فقط به دنبال اسمهای بزرگ و نویسندههای بزرگ نباشید. گاهی اوقات جوانها و خوانندگان عادی مقالهای میدهند که ممکن است نکات خوبی داشته باشد، زندگی روزمرهیشان تجربهای باشد. میگفت همه بحثها از ذهن و عقل نظری درنمیآید، برخی چیزها از تجربه درمیآید. شاید صورتبندیاش خیلی روشنفکرانه نباشد، ولی نکات خیلی مهمی در آنها مطرح میشود. ما به توصیهی ایشان ستون صد گل را باز کردیم و شاید برخی از کسانی که در آن ستون اولین مقالات خود را نوشتند، مثل آقای قوچانی و دیگران، بتوانند شهادت دهند که این ستون همیشه به روی دیگران باز بود. صفحهی شعر ما واقعاً صفحهی بازی بود، با آن که شاید آن قالببندی را نداشت که در نشریات تخصصی و ادبی بود. شاید چند شاعر بهنام بعدها از آن صفحه بیرون آمدند.
در مقام مدیر مسئولی چگونه بودند؟ آیا وجه سختگیری و مدیریت مدیر مسئول بیشتر بر او غالب بود یا مسئولیتپذیری یک مدیر؟
مهندس مدیرمسئول بود، ولی هیچ وقت از این حقش استفاده نکرد. واقعاً مدیر مسئول پاسخگو بود، طبق قانون میتوانست حذف کند، حک و اصلاح کند ولی من حتی یک مورد هم ندیدم که فراتر از نظریهی هیئت تحریریه یا شورای سردبیری پیش رود. این نگاه فراگیرش در مجله هم بود، در گروه سیاسیاش هم بود که دوستان حتی به طنز میگفتند مهندس سحابی بازهم میخواهد کشتی نوح راه بیندازد، یعنی از همه طیفها جمع کند. و خب فشار هم همیشه بود.
یادم میآید دوبار به ایران فردا حمله کردند. یکبار همهی وسائلمان را شکستند و بچهها را کتک زدند. یکبار جلوی دفتر مجله آمدند و اغتشاش کردند که ما چون درها را بسته بودیم و چراغها را خاموش کرده بودیم، متوجه نشدند ما هستیم. ولی اینها باعث نشد که آن حس نفرت بر او غلبه کند یا دچار ترس و انفعال شود. یادم هست که ما یک بخش ویژه داشتیم و در ارتباط با شکنجه کار میکردیم. فکر میکنم سال ۷۷ یا ۷۸ بود، تاریخش دقیقاً یادم نیست. مهندس سحابی بیمارستان بود و عمل قلب داشت. مأمورین امنیتی فکر کردند چون مهندس سحابی نیست، ما میخواهیم این بحث را در غیاب مهندس چاپ کنیم. یادم هست که آن شب تا دیروقت در مرحلهای که داشتیم صفحهبندی میکردیم، تلفنهای تهدیدآمیز میشد. البته خبر نداشتند که مهندس همه مقالات را دیده و موافق چاپ همه بود. فشارها خیلی زیاد شد. ما مصاحبههای خیلی زیادی انجام دادیم. یادم هست که در نهایت فقط یکی از مطالب را برداشتیم، اما بقیه همه چاپ شدند.
در رابطه با بحث گزینشها یادم میآید که معضل مهمی برای استخدام جوانان و کارمندان بود و حساسیت وجود داشت، ما بخش ویژهای منتشر کردیم. در رابطه با دادگاه ویژه روحانیت و فشارهایی که بر کردها در کردستان اعمال میشد، بخش ویژهای منتشر کردیم و مهندس سحابی خیلی تأکید میکرد. همان بخش ویژه کردستان هرچند باعث شکایت و جریمه و فشارهایی به ما شد، ولی در عین حال باعث شد که بسیاری از هموطنان کردمان که تبعید شده بودند، از تبعیدگاههایشان برگردند. سرمقالات را که مینوشت، واقعاً با حس شاعرانه مینوشت. من برای رعایت زمانبندی مجله و این که مجله سر وقت منتشر شود – خوب مجله ابتدا گاهنامه بود، بعد دوماهنامه و ماهنامه و آخرش دو هفته نامه شده بود - عجله داشتم که سرمقالات سر وقت برسند. او همیشه میگفت من این طوری نمیتوانم سرمقاله بنویسم، این که مثلاً پرده اتاق را بکشم و بنشینم سرمقاله بنویسم، نیتوانم، باید مثل شعر بیآید. و واقعاً هم همینطور بود. یعنی مثل یک گل آفتابگردان بود که خورشیدش ایران بود. یعنی هر موقع وضع مملکت خوب بود و رو به اصلاح بود، او هم شاد بود. هر موقع که بد میشد، ناراحت بود و سرمقالههایش رنگ و بوی مسئله را انعکاس میداد. شاید بستن مجله سالهای بد عمرش بود، بهخصوص این دو سال آخر بدترین سالهای عمرش بود. ندیده بودم که بدخواه کسی باشد، ولی در این دو سال اخیر برخی از سردمداران را نفرین میکرد و میگفت که اینها با بلاهتشان دارند ایران را نابود میکنند و مثل یک کلنگ به جان این مملکت افتادهاند.
آقای علیجانی! اگر ممکن است برای ما از روز یا روزهایی بگویید که ایران فردا بسته شد.
آن روزها ما داشتیم شمارهی ۷۳ مجله را میبستیم. بعد از فشارهایی که آمده بود، مهندس سحابی سرمقالهای نوشته بود به نام «جیغ و داد رفتنیست، اصلاحات ماندنیست» و ما داشتیم برای چاپخانه میفرستادیم که ناگهان مأموران آمدند و همه را جمع کردند، همه چیزهایی را که آماده کرده بودیم. البته همزمان به چند روزنامه و هفتهنامه هم رفته بودند مثل «آبان»، «پیام هاجر» و نشریات دیگری که نامشان خاطرم نیست. خیلی روزها و ساعات دشواری بود. البته بعد از آن سخنرانی که در مصلای تهران شده بود، ما پیشبینی میکردیم که فشار زیاد شود. ولی پیشبینی این که در یک روز، این همهروزنامهبسته شود، تا حدودی سخت بود. مهندس همچنان امیدوار بود. تا ماهها معدود کارمندانی که داشتیم، با وجود دشواریهای مالی زیاد، با دلسوزی نگاه داشت تا بعدها که دیگر معلوم شد امکان انتشار نیست.
در واقع میتوان گفت «ایران فردا» از یک مجلهی زیراکسی شروع شد. میدانید که قبلاً بولتنها و نوشتههای مهندس سحابی به صورت زیراکسی بیرون میآمد و به اسم همان ایران فردا هم بود. بحثهای بنیادی ملی بود که این بحث را بعدها در ایران فردا چاپ کرد. به نوعی میتوان گفت که دوباره بازگشتی از این رسانهی مدرن به ادبیات زیراکسی صورت گرفت. بعد از آن هم مهندس سحابی در بیانیهها و رنجنامههایش و مطالب و مقالاتی که مینوشت، سعی کرد همان خط ایران فردا و همان نگاه دلسوزانه را ادامه دهد.
من یادم هست که در مجلس ششم ما طیفهای مختلفی را از آقای آرمین گرفته تا آقای رئیس دانا کاندیدای خود کرده بودیم و عکسهایشان را روی جلد زده بودیم. اما قبل از این که آنها رد صلاحیت شوند، برای ما اخطار آمد و البته همه اینها باعث نمیشد که مجله از آن حالت تخصصیخارج شود. ما ویژهنامههایی در ارتباط با پنجاهمین سالگرد سازمان برنامه و بودجه منتشر کردیم که خود سازمان برنامه بودجه دهها و شاید صدها نسخه از ما گرفت. در همان دوره، کل این مجله شاید حدود دو یا سه میلیون برای ما هزینه داشت. شایدهم کمتر از این، خاطرم نیست. همزمان سازمان برنامه و بودجه سمیناری گذاشت که ۲۰ میلیون هزینه کرد و بعداً دانشجویان اقتصاد، کسانی که رشتهشان این بود و کارشناسان اقتصاد گفتند که این ویژه نامه خیلی پربارتر از آن سمینار بود.یادش بخیر، آقای هدی صابر سردبیری این شماره را بهعهده داشت.
همچنین خاطراتی که راجع به سالگرد انقلاب داده شد. در رابطه با مرگ فجیع داریوش و پروانه فروهر هم ما ویژهنامهای را منتشر کردیم، همچنین در سالمرگ مهندس بازرگان. بههرحال این کشتی بیلنگر با فراز و نشیب حوادث ایران بالا و پایین میرفت تا این که به پایان خط خودش رسید.
آیا هیچ وقت بعد از بسته شدن «ایران فردا» دوباره مهندس سحابی به این فکر افتادند که نشریه دیگری را راهاندازی کنند؟ اصلاً هیچ وقت به فکر کار مطبوعاتی افتادند؟
هرچند ناامید بودند، ولی در همین سالهای اخیر دوباره به فکر افتاده بودند. میدانید که به لحاظ قانونی هر اتهامی یک حد زمانی دارد و بتدریج مشمول مرور زمان میشود. الان طبق قانون ایران همهی آن مجلاتی که در اردیبهشت سال ۷۹ توقیف موقت شدند، قانوناً میتوانند منتشر شوند. شاید عجیب باشد که بگویم در همین سال اخیر ایشان یکبار دیگر دوستان را جمع کرد و گفت بیاییم امتحان کنیم و مجله را دربیاوریم، ما قانوناً میتوانیم دربیآوریم. یک روز این انگیزه و اراده را داشت، ولی شرایط سیاسی کشور و برخوردهایی که بلافاصله انجام میشد، دستگیریهایی که در کل کشور پیش میآمد و برخوردهایی که با دوستان میشد، دوباره او را مأیوس میکرد یا حداقل این انتشار را غیرممکن میکرد. بله، در همین سال ۸۹ ایشان دوباره قصدی برای انتشار مجدد «ایران فردا» داشت که ناتمام و ناکام ماند.
آقای علیجانی شما اشاره کردید که این دو سال آخر بدترین روزهای مهندس سحابی بود. اگر ممکن است در مورد دیدگاهشان در این دو سال آخر، بهخصوص بعد از انتخابات جنجالی سال ۸۸ برای ما بگویید.
در طول دههی ۶۰ و ۷۰ حاکمیت و جناح اقتدارگرا و امنیتیاش معمولاً با گروههای سیاسی و با روشنفکران درگیر بود ولی در این یکی دو سال آخر با تودههای مردم و با مردم کوچه و خیابان درگیر شد. وقتی مهندس سحابی این خبرها را میشنید، واقعاً متأثر میشد. نامهای که نوشت و الان بعضی از سایتها آن را منتشر کردهاند، احساس ایشان را خوب بازتاب میدهد. همین طور کارهایی که دولت در این دو سال اخیر کرد. به نوعی از دید ایشان این دولت مخربترین دولت حداقل بعد از انقلاب بود.
اسفند ۸۸ ایشان و برخی چهرههای سیاسی و پرسابقه بیانیهای را منتشر کردند که فکر میکنم روی سایتها قابل دسترسی باشد، به اسم «فکری بهحال ایران کنید!». بخش مهمی از کارهای این بیانیه را خود ایشان علیرغم کهولت سن کرده بود ، ولی علاقهای که به بحث توسعه داشت و دغدغه و حساسیتی که به کلیت ایران داشت، کهولت سن را کنار میزد. در آن جزوه مستنداتش را آوردند که چه به روز ایران در حوزههای مختلف اقتصادی، آموزشی، سیاست خارجی و داخلی، مسائل اجتماعی آمده و شاید دردی که مهندس در این دو سال میکشید در طول عمرش بیسابقه بود، یعنی بیشتر از زندانهایی که تحمل کرده بود. او چندین بار دست به نامهنگاری زد، نامههای سرگشاده برای رهبری جمهوری اسلامی، که بعد مأیوس و ناامید میشد و میگفت تأثیری ندارد. بسیار عصبانی بود از اتفاقاتی که در مملکت میافتاد و بیتدبیریها و بیسیاستیهایی که به شکل وارونه موفقیت مثبت جلوه داده میشد یا ارزیابی میشد. من شاید هیچ موقع ایشان را این قدر عصبانی و ناراحت و گرفته و حتی زبان به نفرین باز کرده ندیده بودم.
وقتی که از هم دورهایها و همرزمان مهندس سحابی کسی از دنیا میرود، گفته میشود این نسلیست که هرگز جای آن پر نخواهد شد. ولی مهندس سحابی کسانی را دوروبر خود داشتند مثل شما یا مثل دیگر همفکران، آقای تقی رحمانی، آقای صابر، آقای دکتر پیمان. فکر میکنید شما که ماندهاید، چه قدر میتوانید جای خالی مهندس سحابی را برای ایران و برای فردای ایران پر کنید و چقدر نظرات ایشان قابل تکثیر در ایران امروز هست؟
بزرگان زیادی الان در ایران هستند. اسم بردید. آقای دکتر پیمان، آقای شاهحسینی، آقای طاهر احمدزاده، آقای امینی و آقای امیرانتظام و یا دیگران. ولی من تصور میکنم که بههرحال در حد و حدود بهویژه منش مهندس سحابی ما بندرت یا به سختی شاهد انسانهایی در این سطح و با این حسن نیت و دلسوزی خواهیم بود. البته هیچ موقع ایران خالی از این انسانها نیست. اما در رابطه با تکثیر آرای ایشان من فکر میکنم بحثهایی که مهندس سحابی در سالهای ۷۲ و ۷۳ در مورد توسعه جامعه مدنی مطرح میکرد و اصلاً بحث توسعه را بهویژه در نیروهای سیاسی مبارز، ایشان آغاز کرد. شاید این بحثها در آکادمیها، در بحثهای نظری و کتابهای درسی وجود داشت، ولی در حوزهی سیاسی و روشنفکری ایشان این ادبیات را وارد کرد و بحث منافع ملی یا بحث همبستگی و همگرایی ملی را بهعنوان یک ارزش وارد کرد. یعنی همان طور که ما از آزادی و دموکراسی و عدالت و استقلال و رفاه و حقوق بشر دفاع میکنیم، ایشان همگرایی ملی و همبستگی را هم به عنوان یک ارزش مطرح کرد. از این نظر من فکر میکنم اگر نه شخصیت و منش مهندس سحابی، ولی ایدههای او الان به شکل گستردهای تکثیر شده و در خاک بارور ایران حتماً رویش خواهد کرد.
مصاحبهگر: میترا شجاعی
تحریریه: مهیندخت مصباح