«بهار تلخ» دختری یهودیتبار در تهران
۱۳۸۷ شهریور ۲۸, پنجشنبهRoya Hakakian
Journey from the Land of No
A Girlhood Caught in Revolutionary Iran,
Crown Publishers, 2004
ترجمه آلمانی
Bitterer Frühling. Meine Jugend
im Iran der Revolutionszeit
Aus dem Englischem von Rita Seuß
DVA, München, 2008, 286 S.
در داستانی که رویا حکاکیان از زندگی خود نقل میکند، لحظهی تعیینکنندهای وجود دارد که پدرش به سرعت همهی کتابها و دستنوشتههای او را جمع میکند و در چشمبههمزدنی، بیمقدمه به آتش میکشد. این کتابها در واقع معنای زندگی، رویاها و آرزوهای نویسنده هستند که نابود میشوند. شگفتآور این است که خواننده این عمل سنگدلانه را با تفاهم تمام دنبال میکند، حتی برای پدر با خوشحالی هورا میکشد. آقای حکاکیان، در کتاب دخترش مرد بیرحمی نیست؛ او شاعر و معلم است و همواره میکوشد، رفاه و امنیت خانوادهاش را تأمین کند. این که حالا او آثار جین آستون، صمد بهرنگی و میشائیل شولوخوف را به شعلههای آتش میسپارد، بهخاطر حمایت از دختر و خانوادهی خود است.
عنوان اصلی کتاب رویا حکاکیان به زبان انگلیسی Journey from the Land of No است. معنای عنوان آن در ترجمهی آلمانی،"بهار تلخ، سالهای جوانی من در زمان انقلاب ایران" میشود. لحظهی کتابسوزیای که رویا حکاکیان در این کتاب تصویر میکند، لحظهی بدرود پدر خانوادهی حکاکیان از میهنش ایران هم هست. پس از آنکه او "عشقها"ی دخترش را بهکلی به خاکستر تبدیل میکند، با صدایی ناتوان به او میگوید: «حالا وقتش است که به آمریکا برویم.»
رفتنی بیبازگشت
"رفتن" برای بسیاری از خانوادههای یهودی و یهودیتبار در دههی سالهای هفتاد و هشتاد میلادی، تنها راه گریز آنان از اعمال ظلم و فشارهای خودسرانهی حکومت تازهبنیاد جمهوری اسلامی بود. برای آقای حکاکیان، اتخاذ این تصمیم، ولی، چندان ساده نبود. او به آن گروه از خوشبینانی تعلق داشت که با وجود تضییقها، آزار و اذیتهایی که علیه شهروندان یهودی ایرانی اعمال میشد، با سادهنگری و امیدواری روبرو میشدند. «این دیوانهها میآیند و میروند.» و آقای حکاکیان به عنوان ایرانی ـ یهودیای ریشهدار، پایدار میماند. حتی زمانی که رویا به او خبر میدهد که طبق مقررات جدید، پس از این در مدرسه به خاطر یهودی بودن، مجبور است به توالتهای جداگانه برود و از شیر آب عمومی، آب نخورد، حکاکیان باز هم بر عقیدهی خود پامیفشارد: «ملاها، رفتنیاند!»
سیلی بیداری
جنگ بین ایران و عراق، (۱۹۸۸ ـ ۱۹۸۰) تازه چشمهای آقای حکاکیان را باز میکند، زمانی که یک سری آئیننامهی جدید محدود کننده از سوی مقامات مسئول صادر میشود؛ از جمله این که صاحب مغازههای غیرمسلمان، باید تابلویی با این مضمون بر سر در فروشگاه خود نصب کنند: « صاحب این فروشگاه، مسلمان نیست»!
پیآمدهای اقتصادی ویرانگر این مقررات شامل حال پزشکها هم میشود: پاسداران زخمی از رفتن به مطب پزشگهای یهودی سرباز میزدند. آنها ترجیح میدهند، در اثر خونریزی بمیرند تا این که یک پزشگ یهودی "نجس" به آنها دست بزند.
سیاستهای "یهودیدوستانه"ی رژیم شاه
رویا حکاکیان که در سال ۱۹۶۶ متولد شده و خود را "یهودی جوان رویازدهای" مینامد، در "بهار تلخ" توضیح میدهد که نسل او، با "چنین برخوردهای توهینآمیزی" تنها از راه نقلها و داستانهای پدر و مادرهای خود آشنا شده است. او میکوشد، تفاوت بین "جایگاه اجتماعی" یهودیان را در دورهی شاه و دورهی جمهوری اسلامی مشخص کند، بدون آن که سیاستهای سرکوبگرانهی خاندان پهلوی را از زیر ضرب خارج سازد. او معتقد است که فشارها و آزارهای سازمان امنیت شاه، ساواک، شامل حال همهی ایرانیها، و نه تنها یهودیتبارها، میشد.
سیاستهای "یهودیدوستانه"ی رژیم شاه، با این حال سبب دگرگونی ژرف جامعهی ایرانی نشد که در این رابطه، بین بهرسمیت شناختن/ طرد جامعهی یهودیان یا مدارا با/ روگرداندن از آنان سرگردان بود. مثلاً کسی به همکلاسیهای یهودی منقد ما خوشآمد نمیگفت. او اجازه نداشت، همکلاسیهای غیرمسلمان خود را به خانه دعوت کند. اگر این "مقررات سخت" زیر پا گذاشته میشدند، به محض آن که مهمان ناخوانده خانه را ترک میکرد، بشقاب و قاشق و لیوان دوست یهودی، هفت بار، طبق موازین اسلامی، در آب روان کر داده میشد. دندانپزشگ خانواده، هرچند یک یهودی "قابل اعتماد" بود، ولی افراد خانواده میبایست پس از هر جلسهی معاینه و معالجه، هفت بار دهان و دندانها را "آب بکشند تا اثرات نجس یهودیت" بهکلی پاک شود.
جمهوری اسلامی بر پایهی همین برخورد متناقض توانست، پس از سقوط شاه، سیاستهای ضد یهودی خود را بنا کند و گسترش دهد.
واقعیت تلخ
آنطور که نویسندهی کتاب "عبور از سرزمین نه" گزارش میدهد، نه تنها او، بلکه پدرش هم سرانجام به این واقعیت تلخ پی میبرند، هر چند که حکاکیان همواره با تبعیض علیه یهودیتبارها در ایران به شیوهی خاص خود روبرو میشد. مثلاً در مورد تمدید اعتبار گذرنامههای خانواده که برای "رفتن" وترک وطن ضرورت داشت، او به روش ویژهی خود عمل میکند. از آنجا که تقاضای تمدید گذرنامهی مادر خانواده رد و پاسپورتهای رویا و پدرش ضبط میشوند، آقای حکاکیان برای رسیدن به هدف خود، شعری دربارهی "دستیابی به آزادی و رهایی، ملهم از مطالعهی درایت و پارسایی امام اول شیعیان، امام علی" برای مامور گذرنامه میسراید. در پایان این سروده، حکاکیان مینویسد: «حقنظر ـ حکاکیان به مثابه یکی از مریدان علی، سپس به قطرهای در دریای مومنان تبدیل میشود.» تفسیر دختر ـ نویسنده، کمتر از شعر پدر، جالب نیست: «این که پدر به عنوان یک یهودی، به ستایش اسطورهی شیعیان، علی، دست میزند، اوج تظاهر بود، حداعلای فساد وتباهی روحی او در تمام عمرش.»
کمتر از یک ماه بعد، خانوادهی حکاکیان، گذرنامههای تازه تمدیدشدهی خود را دریافت میکنند.
صداقت و عینیت
رویا حکاکیان با چنین موضعی، تحلیل ویژه و مستقل خود را از رویدادهای پیش و پس از انقلاب ۱۹۷۹ ایران در کتابش مطرح میکند. او که اکنون ۴۲ سال دارد و این دوره را در سالهای جوانی تجربه کرده، با نگاهی آزاد و رها از پیشداوری آن را ارزیابی میکند و حاکم و محکوم را آشکارا در برابر یکدیگر قرار میدهد. شبکهی پیچیدهای از روابط و خاطرات که او از زوایای متفاوت به تصویر میکشد، به نویسنده امکان میدهد، آگاهانه به این رویدادهای تاریخی نزدیک شود. صداقتی که از تجربههای شخصی او سرچشمه میگیرند، عینیتی که در اثر فاصلهگرفتن از رویدادها حاصل شده، پررنگتر میکند. آنچه در پایان باقی میماند، یادهای خاموشنشدنیای از لحظاتی سرشار از رویاها و آرزوهایی هستند که نابود شدهاند، آنهم نه تنها از سوی پدر نویسنده!