ترک اجباری زادگاه و پیامدهای روحی آن برای فرد و خانواده
۱۳۹۲ مرداد ۲۵, جمعهنورایمان قهاری، دکتر روانشناس، در مقالهای با عنوان "در کنار شکنجهشدگان تبعیدی" مینویسد: «تجربه تبعید یا ترک اجباری وطن را میتوان نوعی داغداری و فقدان دائمی دانست که اثرات آن میتواند تا پایان عمر و نسل به نسل بر روی افراد، خانوادهها و جوامع قربانی باقی بماند. برای فرد تبعیدی یا کسی که به اجبار از وطن خود میگریزد، ترک هر آنچه دارای ارزشهای احساسی، اجتماعی، فرهنگی و معنوی است به ندرت انتخابی آزادانه بوده، و این مسئله تجربه تبعید را برای او آسیبزا میسازد.»
دویچه وله ازاین پژوهشگر متخصص در زمینه آسیبدیدگیهای روانی دعوت به گفتوگویی درباره پیامدهای روحی ترک اجباری وطن کرد.
دویچهوله: خانم دکتر قهاری، یک پناهجو یا پناهنده به صرف وضعیتاش دچار چه نوع مشکلات روحیـ روانی میتواند بشود؟
نورایمان قهاری: این سئوال را طبیعتاً نمیشود به سادگی جواب داد، چون یک پناهنده یا پناهجو با مشکلات و ناراحتیهای چندگانه و متفاوتی روبرو میشود. در ضمن این را هم در نظر داشته باشیم که واژه پناهنده به خودی خود به ما اطلاع مشخصی در مورد فرد پناهنده یا فرد تبعیدی نمیدهد. چون نمیدانیم که این فرد نسبت به جابهجایی و ترک اجباری زادگاهش چه واکنشی داشته است و این نکته را هم باید در نظر داشته باشیم که هر فردی که مجبور به ترک وطن خودش میگردد و در کشور دیگری پناهنده میشود، لزوماً دچار آسیبدیدگی و یا عوارض روانی نمیشود.
با این حال میتوان گفت که تجربه پناهجویی، پناهندگی و تبعید برای برخی، از آنجا که بنابه خصلتاش یک امر ناگهانی و ناخواسته است، باعث گسست در روند ارتباط طبیعی فرد با جامعه خودش میشود، برای دست پیدا کردن به یک هویت منسجم و ارزشمند. در حقیقت انسان پناهنده یا انسان تبعیدی با یک حس دردناک و عمیق فقدان مواجه میشود.
این گفته شما به این معناست که جدا از اینکه بیوگرافی من بهعنوان یک پناهجو یا پناهنده چیست یا چه زندگیای را پشت سر گذاشتهام، میتوان گفت که این حس یک نوع مخرج مشترک بین پناهجویان شاید باشد.
بله آن زندگیای را که پشت سر گذاشتهاید، یعنی پناهجویی که یک وضعیت سیاسی بغرنج داشته و میتوانسته مورد شکنجه قرار گرفته باشد و یا در دوران فرار آسیب زیادی دیده باشد، به طور طبیعی دوران پناهجویی و زندگی پناهندگیش با درد و رنج و مشکلات بیشتری میتواند همراه باشد. پس گذشته پناهجو در حقیقت در اینجا نقشی را بازی میکند که مهم است و همزمان میتوان گفت که اکثریت پناهجویان و پناهندگان دچار یک حس عمیق فقدان میشوند. یعنی از دست دادن آن چیزهایی که قابل لمس و بدیهی است، مثل تعلقات شخصی اعم از خانه، شغل، هویت اجتماعی، زبان، افراد خانواده یا روابط مهم دیگر و از دست دادن آن چیزهایی که کمتر قابل لمس و دیدن هستند و بیشتر درونی و ذهنی و شخصیاند. مثل از دست دادن حس اعتماد به نفس، از دست دادن اعتماد به دیگران، از دست دادن هویت شخصی و در برخی موارد براساس آن ضربهای که در دروان پناهجویی یا فرار میبینند، از دست دادن یک حس احترام به خود.
شما به نقش پناهجویان اشاره کردید. آن سر قضیه نقش جامعه میزبان است. نقش این جامعه میزبان را در پیدایش و شکلگیری مشکلات روانی یک پناهجو چه طور میبینید؟
این یک امر طبیعی در تبعید است که افراد، پناهجویان و پناهندگان آن منابع روانیـ اجتماعی راکه در زادگاه خودشان از آن برخوردار بودند، از دست میدهند و از آن محروم هستند. واضح است که جامعهای که بتواند برخی از این منابع را برای پناهجو بازسازی کند و در اختیار او بگذارد، در حفظ سلامت و بهبود بخشیدن به روان و جسم او نقش مهمی دارد.
پناهندههای کشورهای میزبانی که نزدیکی فرهنگی بیشتری با آنها دارند، ممکن است زندگی روحی بهتری داشته باشند. در ضمن، اینجا نقش قوانین بسیار مهم است. یعنی قوانین تبعیضآمیز در یک کشور میتواند ضربات هولناکی به هویت و روان افراد وارد کند و اثرات این ضربات میتواند تا آخر عمر باقی بماند. افسردگی و انزوایی که بر اثر رفتار تبعیضآمیز در یک جامعه به افراد وارد میشود، میتواند باعث افسردگی درازمدت و انزوای آنها و عدم اعتماد به نفس و عدم اعتماد به انجام توانایی كار در آنها شود.
اگر بخواهیم از این نقطه حرکت کنیم که نزدیکی فرهنگی میتواند کمککننده باشد، با نگاهی به وضعیت شهروندان یا آوارگان و یا پناهجویان افغان در ایران، که نزدیکی فرهنگی دارند، و پناهجویان ایرانی در سوئد یا در کانادا و یا در آلمان، شما فکر میکنید کدامیک وضعشان بغرنجتر و درگیریشان بیشتر باشد؟
اگر بخواهیم به این مسئله از ابعاد مختلف نگاه کنیم، باید آن را چندگانه ارزیابی کرد. یک اینکه به خاطر نزدیکی زبان و فرهنگ، میتواند در فرد یک وضعیت روحی و حس تعلق فرهنگی بهوجود آید، و همزمان قوانین تبعیضآمیز علیه پناهجویان افغان در ایران، ازجمله عدم اجازه تحصیل بسیاری از فرزندان آنها، میتواند ضربات خیلی هولناکی وارد آورد.
بنابراین قوانینی که دولتها میگذارند و در نتیجه فرهنگی که آنها در جامعه رواج میدهند، برای نگاه به پناهجویان، خیلی نقش مهمی ایفا میکند. همین طور ما همگونی فرهنگی و زبان را هم نباید از یاد ببریم. بنابراین، بله، وضعیت پناهجویان در سوئد از نظر اجتماعی و حقوق شهروندی حتماً خیلی بهتر است، اما همزمان هم باید در نظر گرفت که ندانستن زبان یا عدم آشنایی یا حس عدم تعلق به یک جامعه چه نتایجی میتواند داشته باشد.
اگر از جوامع غربی حرکت کنیم که در آنها معمولاً قوانین نقش مهمی را بازی میکنند و ما با یک جامعه مدنی سروکار داریم، مشاهدات خود شما چه طور بوده؟ آیا مثلاً مشکلاتی هست که شاید یک پناهجو در سوئد با آن روبرو باشد، اما در کانادا نه و این مشکلات واقعاً برگردد به جامعه؟ حال من این دو کشور را مثال زدم، ولی شاید شما دو جامعه یا دو کشور دیگر را تجربه و مشاهده کرده باشید که پناهندهها یا پناهجویانش در آنجا با دو جامعهی میزبان متفاوت و مشکلات متفاوت هم به همین ترتیب سروکار دارند!
ما جوامع غربی را که در نظر میگیریم، میبینیم که برخی از آنها جوامع بازتری هستند و تاریخچه مهاجرت بیشتری در آنها هست. مثل کانادا یا ایالات متحده آمریکا. این جوامع ضمن آنکه تاریخچه تبعیض درونی خودشان را هم دارند، تبعیض نژادی و تبعیض طبقاتی، همزمان نیز دارای فرهنگی هستند که بیشتر پذیرای افرادی است که از کشورهای دیگر به آن وارد میشوند تا جامعهای مثل سوئد که جامعهای بستهتر بوده و جمعیتاش همگونی بیشتری داشته است. یعنی در آن نژادها یا قومیتهای مختلفی از نظر تاریخی با یکدیگر به سر نبردهاند. همین طور تحقیقات و تجربیات افرادی که با آنها روبرو میشویم، نشان میدهد که در جوامعی مثل کانادا یا ایالات متحده آمریکا جاافتادن پناهندهها و تبعیدیان مقداری آسانتر بوده، برای اینکه جامعه از نظر فرهنگی بیشتر پذیرایشان بوده است تا در جامعهای مثل سوئد.
ولی بهخصوص در جامعههایی مثل سوئد و آلمان که کمی بستهتر هستند، فکر میکنید در این جامعهی میزبان چه کارهایی میتواند انجام بگیرد که پناهجویان راحتتر با وضعیتشان کنار بیآیند و یا شاید حتی مشکلشان را حل کنند؟
ساده میگویم: عدم برخورد تبعیضآمیز با پناهنده! این هم در سطح جامعه میتواند از طریق آموزش فرهنگی کودکان در مدارس شروع شود و از طریق رسانهها، رادیو تلویزیون و موضعگیری سیاستمداران و قانونگذاران در کشورها. این بخش خیلی مهم و اصلی یکی از کارهایی است که میشود برای پناهجویان انجام داد. دیگر رعایت شرایط بغرنج فرهنگیـ سیاسی و اجتماعی است که پناهنده در آن قرار میگیرد.
رعایت کردن این مسئله بهعهده کسانی است مثل شما که مسئولانه در مورد این مسائل توده مردم را در جریان میگذارند و به آنها اطلاعات میرسانند. یا کسانی مثل من که در حقیقت بهعنوان درمانگر با این مسائل روبرو میشوند و باید آگاهانه سعی کنند که موقعیت آنها را به یک موقعیت انتخاب آزادانه تقلیل ندهند. از دیگر کارهایی که میشود کرد، ایجاد تسهیلات است برای کمک به ورود پناهنده به درون جامعه. مثل گذاشتن کلاسهای زبان، دورههای آموزشی و تسهیلات پزشکی و روانـ درمانی و غیره.
تا چه اندازه مشاهدات شما متفاوت بوده در مورد معضلاتی که پناهجویان زن و مرد با آن روبرو هستند؟ تفاوتهای فاحشی بین اینها دیدهاید؟ آیا جنسیت هم نقش بازی میکند در نوع مشکلات؟
فکر میکنم یک مورد دیگری که پیش میآید، این است که در زادگاه این پناهجویان معمولاً مردها نانآور خانواده بوده و از موقعیت اجتماعی بالاتری برخوردار بودهاند. اما تحقیقات نشان میدهد که وقتی به کشور میزبان میآیند، این معمولاً زنها هستند یا بسیاری از آنان، که از موقعیت اجتماعی گذشتهشان ارتقاء پیدا میکنند. البته باید گفت که این امر در مورد همه صدق نمیکند. ولی در بسیاری موارد این ارتقایی که زن پیدا میکند، باعث میشود که بتواند راه خودش را درون جامعه بازتر کند. بنابراین مردها به خاطر از دست دادن موقعیت اجتماعیشان میتوانند دچار نوعی افسردگی شوند و زنها دچار حس توانایی و کنترل بیشتر؛ چون کشور میزبان به آنها اجازه میدهد که وارد جامعه شوند. این امر در ضمن نهایتاً میتواند باعث اختلافات خانوادگی شود. برای اینکه آن بالانس قدرت درون رابطه زن و مرد را میتواند دچار اختلال کند و این یکی از مسائلی است که در مورد خانوادههای پناهجو بسیار دیده میشود.
پس این خطر هم وجود دارد که وضعیت پناهجویان، مثلاً اگر خانوادهای بچهدار باشد، ناخودآگاه تأثیر بگذارد روی وضعیت بچهها؟
روی وضعیت بچهها بهخصوص به خاطر اینکه فرزندان از نوع رفتار پدر و مادر و روحیات آنها تأثیر میگیرند و همچنین از چگونگی برخورد پدرها و مادرها با مشکلات و معضلات زندگی و این چگونگی برخوردها و این رابطه بین پدر و مادر میتواند روی حس امنیت و رشد اعتماد به نفس و شکلگیری هویت فرزندان تأثیر بگذارد. اما این را هم باید بگویم که خانواده فقط یکی از ارگانهایی است که روی فرزندان و کودکان تأثیر میگذارد. زمانی که فرزندان وارد اجتماع میشوند، از آن پس دیگر این سیستمهای آموزشی یا روابط بین کودکان با دوستانشان و یا با آموزگاران و کلاً با کل جامعه است که میتواند روی رشد هویت و اعتماد به نفس و باور به تواناییهای آنها تأثیر بگذارد.
این مسئلهای که به آن اشاره کردید تا چه اندازه برعکس هم عمل میکند؟ فرضاً من در آلمان پناهجو هستم و بچهام به مرور زمان توانسته است در اینجا جای خودش را باز کند، اعتماد به نفس به دست بیاورد و درس بخواند. این تا چه اندازه تأثیر گذاشته که من هم بهعنوان پناهجو خیلی راحتتر با وضعیتام کنار بیآیم؟
فکر میکنم اینجا بتوان به چند نکته اشاره کرد. یک خطری در این مسئله وجود دارد که ما باید آگاهانه با آن برخورد کنیم. معمولاً یکی از ویژگیهای خانوادههای پناهجو این است که فرزندان این خانوادهها چون زودتر به درون جامعه باز میکنند و زبان را زودتر یاد میگیرند، بهخاطر مدرسه رفتن یا دوست پیدا کردن و اصلاً به خاطر طبیعت کودکانهشان، معمولاً تبدیل میشوند به چشم و زبان خانوادهها و پدر و مادرها. یعنی تبدیل میشوند به کسانی که تلفنها را جواب میدهند، کسانی که پرسشنامهها را پر میکنند و تبدیل میشوند به مترجمان پدر و مادرها.
شاید در برخی موارد گریزی از آن نباشد، ولی من فکر میکنم که پدر و مادرها باید آگاهانه به این مسئله برخورد کنند. چون در بسیاری موارد نقش این کودکان با نقش پدر و مادرها عوض میشود و آنها به اطلاعاتی برخورد میکنند که در حالت طبیعی از آنها باخبر نمیشدند و نباید هم میشدند. این امر میتواند یک فشار مضاعف روی کودکانی باشد که از نظر بیولوژیک و از نظر رشد طبیعیشان قابلیت این را ندارند که این اطلاعات را هضم کنند و قابلیت این را ندارند که این فشارها را تحملکنند، بدون اینکه در درازمدت صدمهای ببینند و این صدمات میتواند در آینده، جایی خود را نشان دهد.
ما گاهی میبینیم که فرزندان پناهجویان در یک سنی از این رشته به رشته میروند، از این کار به آن کار میروند و با وجود اینکه بسیار باهوش و توانا هستند، نمیتوانند تواناییها و هوش خودشان را بهکار بیندازند. در مورد بسیاری از آنها اگر به گذشته برگردیم، میبینیم که این مسئله بهخاطر مسئولیتهای ناخواسته و شدیدی بوده که پدر و مادر بدون اینکه بدانند، روی دوش آنها در زمانی که نمیبایست گذاشتهاند.
این را هم باید بگوییم که خیلی از پناهندهها دارای قابلیتهای تخصصی بالایی هستند و با پیداکردن اولین فرصت بهسرعت میتوانند این تواناییها را برای پیدا کردن راهشان درون جامعه میزبان و تجربه موفقیتآمیز کاری به درستی بهکار بیندازند و تبدیل شوند به بخش مهمی از جامعه میزبان. این را تجربیات و تحقیقات نشان میدهند. نسل دوم هم در بسیاری از موارد به طور موفقیتآمیز در کشورهای میزبان خودش را جا میاندازد و به بخشی از متخصصان آن جامعه تبدیل میشود.
در مورد این کسانی که شما صحبت کردید و پناهجو و پناهنده هستند، پس این امکان وجود دارد که بعد از مدتی واقعاً جذب جامعه شوند، حالا نمیگویم به مهاجر بدل شوند، ولی این مسئله یا این بار داوطلبانه نبودن قضیه کمی رنگ ببازد!
من فکر میکنم پناهندهای که هویت پناهندگی خودش را به دوش میکشد و آن را پاس میدارد و در حقیقت تا زمانی که شرایط سیاسی کشورش تغییر نکرده در پناهندگی بهسر میبرد؛ همچنان با آن احساس فقدان دست و پنجه نرم میکند...
سوای موفقیتاش در جامعه؟
سوای موفقیتاش در جامعه. برای اینکه آن احساس فقدان ربط دارد به یک تعلق جمعی. این فقط یک درد فردی نیست، بلکه رنجی است که به نبود یک فرهنگ یا به نبود جامعهای ربط دارد که به آن متعلق بوده است و همواره رؤیای بازگشت را در سر میپروراند.