تكمضراب: گفتگو با خودم
۱۳۸۴ مهر ۷, پنجشنبهاين بار ديگه تو كوك كيا رفتى؟
راستش اين بار ميخواستم اينقدر دوبيتی بگم كه باباطاهر عريان بشم.
خوب، حالا چيزی هم گفتى؟
به، پس گوش بده:
۱ـ اگر خّيام و حافظ زنده باشند
چو فردوسی اگر پاينده باشند
همه آيندهی پيشينياناند
نه كه پيشينيان آينده باشند.
۲ـ تو مىگويی كه برگردم به ميهن
چه بيدادی مگر كردم به ميهن
كه از ميهن شوم آواره اكنون
تو مىگويی كه برگردم به ميهن؟
۳ـ ز من می خوردن و خمر و خم از تو
سر و جانم بود سردرگم از تو
به خوشنودی تو خرسند باشم
چه سيب از تو خورم، چه گندم از تو.
۴ـ صدايش را شنيدم من، فدايش
حرير است آن گل تحريرهايش
صدای روح او آخر چه مىشد
اگر مىبود چون روح صدايش.
۵ـ بهار آمد بهار ما نيامد
به تابستان قرار ما نيامد
به خود گفتم مگر پاييز آيد
زمستان هم به كار ما نيامد.
۶ـ به تو گفتم چو با خنده عزيزم
بيا كه وقت پيونده عزيزم
تو گفتی ساعت رفتن رسيده
مگر كه ساعت چنده عزيزم؟
خلاصه خيلی از اين دوبيتی ها گفتم ولی آخريش اين شد:
ـ به تقليد از كسان جانان نگردی
تو مطلوب دل خوبان نگردی
اگر پيری برهنه دل شوی پاك،
تو بابا طاهر عريان نگردى.
با اين حساب، كدوم برنامه ی ما از همه بهتره؟
معلومه! برنامه ی بعدى.