تك مضراب
۱۳۸۵ فروردین ۵, شنبهگفتگو با خودم
- اين بار چی ميخوای بگی؟
- آخرِ سالی، گفتم نكتههای زيبايی از بزرگان برات بگم.
- بگوشم.
خواجه عبدالله انصاری ميگه:
الهی، دنيا بی يادِ تو غرور و با يادت سرور است
سعادتی ده كه قيامت دور است.
سعدی ميگه:
دو چيز مايهی عقل است: دم فرو بستن
به وقتِ گفتن و گفتن به وقت خاموشی.
حافظ ميگه:
با دوستان خور آنچه ترا هست، پيش از آنك
بعد از تو دشمنان تو با دوستان خورند.
انوری ميگه:
زر بايدت انوری و گر نيست،
غم خور كه هميشه رايگان است.
رودكی ميگه:
زمانه گفت مرا خشمِ خويش دار نگاه،
كه را زبان نه به بند است پای در بند است.
خّيام ميگه:
قومی متفّكرند اندر ره دين
قومی به گمان فتاده در راه يقين
ميترسم از آن كه بانگ آيد روزی
ك ای بيخبران راه نه آن است و نه اين.
و اّما نشاطِ اصفهانی ميگه:
طاعت از دست نيايد، گنهی بايد كرد
در دلِ دوست به هر حيله رهی بايد كرد.
ملِك الشعرا بهار ميگه:
صندلی بهتر ز مردِ بیهنر بر صندلی.
اديب الممالك فراهانی ميگه:
زاهد چه بلايی تو كه اين دانهی تسبيح
از دستِ تو سوراخ به سوراخ گريزد.
و بالاخره سايه ميگه:
بسيار بگفتيم، ولی هيچ نكرديم
آخر چه قدر فاصلهی دست و دهان است؟
- خوب، اينها را كه بزرگان گفتند. تو چی گفتی؟
- من خيلی چيزها گفتم ولی اگر میخوای بشنوی، صبر كن تا برنامهی بعدی.