جشنواره "موسیقی مشرقزمین" میزبان راک ایرانی
۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه«والله، ما خودمان هم هنوز نفهمیدیم چی شد، ولی مسئله اینجاست که خب واقعا از عید که آلبوم بیرون آمد، اتفاقهای خوب زیاد افتاد. من خودم به شخصه تا آخرین لحظه که از اتاق داشتم میآمدم بیرون، هنوز باورم نمیشد که این قضیه راست است و ما واقعا میتوانیم این کار را بکنیم. ولی خب بعدش آمدیم بیرون و عین معجزه همه چیز کنار همدیگر اتفاق افتاد. ما مشکل سربازی داشتیم، باید پول میگذاشتیم که بتوانیم پاسپورت بگیریم. همهی این اتفاقات افتاد که ما بتوانیم بیاییم.»
این جملات را میلاد، نوازنده درام در حالی میگوید که همراه با بابک، سیاوش، ماکان و مانی یعنی بچه های گروه موسیقی "دش" (DA-SH) چند روزی است که برای اجرای کنسرت در جشنواره "موسیقی شرقی" که این روزها در شهر اوسنابروک در جریان است، به آلمان آمده است.
اگر برای پیدا کردن بچه های گروه دش به اوسنابروک بروید، وقتی به ایستگاه مرکزی قطار رسیدید باید مستقیم سراغ ایستگاه تاکسی را بگیرید و بعد آدرس یک آسیاب قدیمی را به راننده بدهید تا شما را بعد از ده، بیست دقیقه ای در یک محل پر دار و درخت پیاده کند؛ یک جای خلوت و خارج از شهر. خانه های مسکونی میبینید اما آدم در خیابان هر ده دقیقه، یک بار!
یک جاده شما را به چند پله میرساند که به یک پیچ کوچک منتهی میشوند. بعد از رد کردن پیچ بلافاصله در سمت راستتان نمای یک ساختمان قدیمی را میبینید که در اصل زمانی آسیاب بوده است. مهر تایید این حرف هم رودخانهای است که از کنار ساختمان رد میشود؛ یک جای باصفا، انگار یک تکه کوچک از یک نقاشی. اما این آسیاب قدیمی حالا به یک استودیوی ضبط صدا تبدیل شده است. به محض باز کردن در صدای بلند موسیقی راک به شما میفهماند که آدرس را درست آمدهاید!
اعضای گروه
ماکان پشت میکرفون است و در حال خواندن، بابک و مانی گیتار به دست هستند و سیاوش هم مشغول نواختن بیس. میماند صدای درامز که آن هم کار میلاد است. گروه در حال تمرینهای قبل از اجراست. سبک موسیقی راک است و برای گوشهای ناآشنا کمی تا قسمتی کر کننده، برای همین هم دائم نگاهتان به قوری چای و پنج لیوانی است که روی زمین و درست روبروی بلندگوها گذاشته شدهاند. انگار هر لحظه منتظرید تا خط ترک را بر روی آنها ببینید!
بعد از تمام شدن آهنگ، اولین نفر ماکان است که رویش را برمیگرداند و سلام میکند، چنان آرام، انگار نه انگار که این صدای فریادی را که تا همین چند لحظه پیش میشنیدید از این حنجره بیرون میآمده! ماکان دانشجوی رشته موسیقی است.
بعد از آن با بقیه بچه ها آشنا میشوید. بابک، که بیست و شش سالش است و متالوژی مواد خوانده، نوازنده گیتار و خواننده گروه "دش" است و شعرها هم کار اوست. بعدی میلاد است که درام میزند و در دانشگاه در رشته کامپیوتر تحصیل کرده، از لحاظ وزنی شاید کمی سنگین تر از بقیه باشد، اما با بیست و پنج سال، از نظر سنی از همه کوچکتر است. بعد از آن سیاوش است که بیست و هفت ساله است، نوازنده بیس که هم رشته بابک بوده است. آخرین نفر گروه مانی است که اگر خودش نمیگفت بیست و شش ساله است، شما همچنان فکر میکردید که دیگر خیلی سن داشته باشد، بیست است! مانی معماری خوانده اما تا نصفه!
وقت استراحت بهترین زمان برای آشنا شدن بیشتر با بچههای دش است. این آسیاب یا به عبارتی استودیوی صدا اینقدر بزرگ هست که راحت یک گوشه برای نشستن پیدا کنید. یک آشپزخانه با میز چوبی بزرگ وسطش، جایی میشود که قرار است شما را با "دش" بیشتر آشنا کند. میلاد به قول معروف رشته سخن را به دست میگیرد: « اصلا پیشنهاد این که گروه تشکیل شود از مانی بود که آنموقعها من حتی هنوز شروع نکرده بودم به ساززدن که مانی به من زنگ زد که برو شروع کن. تو که میخواهی درام بزنی و ما مثلا یک band داشته باشیم با همدیگر. که بعد ما شروع کردیم به تمرین کردن با یکسری آدمهای دیگر که خیلی دوام نیاوردند، آنها رفتند. بعدا بابک به ما اضافه شد، بعد سیاوش اضافه شد و عملا این "دشی" که الان هست، آنموقع شکل گرفت.»
گزینه صحیح: دش یا داش؟
به گفته میلاد حدود دو ماه دیگر "دش" شش ساله میشود. البته بچه ها همه از قبل با هم دوست بودند و حتی به روایت او، جرقههای این دوستی بین مانی و سیاوش انگار از زمان جنینی خورده بوده! "دش" تا به حال چهار کنسرت بیشتر نداشته، که دوتایشان در دانشگاه بوده و دوتای دیگر هم زیرزمینی.
از آخرین کنسرت تقریبا چهار سالی است که میگذرد و همین هم باعث می شود تا شما به مانی بدون رودربایستی بگویید که به نظرتان "دش" خیلی هم معروف نیست!: « من خودم تا حالا بیش از یکبار، فکر کنم دوبار یا سه بار به آدمی برخورد کردم که به من گفته "دش شنیدی تاحالا؟ " و من گفتم "آره من در این گروه میزنم" که گفت "نه بابا! پس چرا تا حالا به من نگفته بودی و اینها". یکی که مثلا چند روز قبل از این به من گفت "نه بابا، تو نمیتوانی. چون دش الان آلمانه"، گفتم "نه هنوز نرفته، این تاریخهاشه، فلانی مثلا این موقع میره"، میگفت "نه، برو بابا!". تو این مایهها بودم. من میدانم خیلی ها ممکن است حتا ماها را به عنوان موزیسینهای band دش نشناسند، چون باز ما در دنیای موزیک خیلی شناخته شده نیستیم، ولی موزیک راه خودش را یک جوری پیدا میکند.»
اما سوال مهم دیگری هنوز هم در کنج ذهنتان است، به خصوص از همان موقعی که فهمیدید گروهی از ایران به اوسنابروک میآیند و نمی دانستید تلفظ صحیح اسمشان "دش" است یا "داش"!
جواب این سئوال را میلاد میدهد: « قضیه این بود که ما با یک گروه دیگر کنسرت داشتیم. بعد اسم هم نداشتیم. راستش خیلی هم برایمان مهم نبود، چون بیشتر اصلا مقولهی fun ماجرا بود، که خب بنشینیم، با هم ساز بزنیم، خوش میگذرد. بعد که تصمیم گرفتیم کنسرت بدهیم، خب لازم بود، بلیط ، پوستر نمیدونم، حداقل اینها میآیند، نگویند مثلا این بچهها دارند ساز میزنند، یک اسم داشته باشند. که کلی نشستیم، فکر کردیم و خب تصمیم گرفتیم توی بلیط و پوستر بجای اسممان یک خط فاصله (-) بگذاریم، یک "دش" (Dash) بگذاریم و بعدا فکر کنیم که چه اسمی انتخاب کنیم. بعد از این که کنسرت تمام شد، خب دیدیم این اسم بدی نیست و باحال است و گفتیم خب همین اسم بماند. اصلا هم سعی نمیکنیم فلسفه ببافیم که خط فاصله یک چیزی است که اینجا رو میبندد به آنجا. دش! دلیلش این بوده: اسم نداشتیم، خط فاصله گذاشتیم!»
البته بحث بر سر تعبیری که بچه ها هر کدامشان از اسم دش دارند متفاوت است. بابک تحلیلش را از فلسفه نهفته در پشت این اسم این طور بیان میکند که: « اصولا الان به نظر من در موسیقی راک ایران پیشزمینه ذهنی نباید داشت. همانطور که ما خودمان هم قبل از این که شروع به آهنگسازی بکنیم نداشتیم. یعنی مثلا هیچ رفرنسی وجود ندارد که بگویم خب این گروه ایرانی role model من است و در این زمینه من میخواهم مثل این شوم. همه چیز به خود آدم بستگی دارد. من فکر میکنم این اسم "ش" هم خیلی خوب است. پیش زمینه به کسی نمیدهد که چی هستیم، چه کار میخواهیم بکنیم.»
از پشت بام تا خود زیرزمین
"دش" آن اوایل چهار نفر عضو داشته و ماکان خواننده گروه بعدها به "دش"ملحق میشود. با دیدن یک جشنواره موسیقی در دانشگاه و شنیدن آهنگهایی که در آنجا اجرا میشدند، آنها به این نتیجه میرسند که بعد از این همه تمرین کردن، چرا گروه خودشان را تشکیل ندهند؟
در ابتدا کارهایی که اجرا میکردند درواقع برگرفته از کارهای گروههای دیگر بودند و هنوز گروه آهنگ مستقلی از خودش نداشت. به گفته بچهها گروه اوهام بیشترین تاثیر را روی "دش" داشته که شاید استفاده از دو شعر حافظ و مولانا به این ذهنیت بیشتر دامن بزند، هرچند که بابک بر این نکته تاکید میکند که سبک کار آنها با اوهام متفاوت است: « فکر میکنم که همین دو شاعر از ساختارشکنترین شاعرهای ما بودند. یعنی برای همین هم هست که الان ما اسم حافظ و مولانا را میآوریم و یکی از خصوصیات راک هست این قضیه؛ همین ساختارشکن بودن و این که برای تو محتوا مهم است و فرم را به قالب محتوا درمیآوری. لزومی ندارد فرم را در موزیک راک رعایت بکنی. مثلا حتی شعر مولانا هم (که در یکی از آهنگهای دش استفاده شده) یک شعر کامل نیست، یعنی آن ابیاتی که شما میشنوید. فکر میکنم چهار یا پنج تا شعر است که هرکدام از ابیات در جاهای مختلف آمده.»
بچه ها تعریف میکنند که اوایل روی پشت بام خانه تمرین میکردند و حالا محل تمرین دو طبقه، زیر زمین شرکتی است که میلاد در آن کار میکند! در واقع زیر زمینی تر از این نمیشود! از بچه ها میپرسم که آیا خودشان را یک گروه موسیقی زیر زمینی میبینند. چیزی که برایم جالب است این است که جوابی که به این سوال میدهند، متفاوت است و در حقیقت هر کدامشان دیدگاه متفاوتی را دارند.
میلاد با این استدلال خودشان را یک گروه زیر زمینی میداند که: « تنها فرقی که یک گروه "آندرگراند" (زیر زمینیunderground) با یک گروه غیرآندرگراند دارد همین است. آن گروهی که غیر آندرگراند هست موزیکش توی فروشگاههای موسیقی تهران هست. چه میدانم، مثلا در بتهوون فروخته میشود، ولی مثلا اگر من یک آلبوم بدهم بعنوان یک گروه آندرگراند، باید روی اینترنت بگذارم، چون برایش مجوز ندارم، من یادم هست آلبوم که آماده شد، تقریبا هفتهای یکبار از بازار مثلا ۵۰ تا سیدی میخریدم، رایت میکردم، دهتا دهتا میدادم به بچهها که بچهها اینها را به دوستانتان بدهید.»
و ماکان نظر عکس این استدلال را دارد: « من میگویم موقعیت ما موقعیت متفاوتی است. یعنی موقعیتی است که فرق دارد. حالا این که اگر ما فردا، یک روز کنسرت بدهیم، از آندرگراندی درمیآییم یا اگر آلبوم مان را publish (منتشر) کنیم از آندرگراندی درمیآییم؟ یا آندرگراند هستی، یا آندرگراند نیستی. این تصمیمی است که خود یک band برای band میگیرد.»
اما مانی به طور کل گرفتن مجوز را بنا بر تجربهاش عاملی میداند که ممکن است باعث از دست رفتن جذابیت یک گروه برای مخاطباش باشد و در همین راستا هم از گروههایی همچون "میرا" یا "باراد" مثال میآورد: « اصلا هیچ اصراری نداشتم هیچوقت برای آلبومم مجوز بگیرم. چون میدانم که اصلا فروشگاهی که سی دی موسیقی میفروشد، آنجایی نیست که مستمع موسیقی من میرود و دنبال موزیکش میگردد. اگر یک روزی مجوزش را بدهند، اصلا موزیک راک اینقدر مستمع دارد که بتواند پول آن ماجرا را دربیاورد. اصلا تهیه کننده ای حاضر میشود یک موزیکی که اینقدر خطری است، بگوید آقا من پول میگذارم شما این را به تعداد تکثیر بکنید و بعد در مغازهها بگذارید. حالا چند تایش قرار است فروش برود؟ شاید به این دلیل که من اینجور حس میکنم آن انتظاری که تو داری، وقتی موزیکت در مغازه میرود، یک مقدار سرکوب میشود، چون تو فکر میکنی که دارند جلوی ما را میگیرند. ما حالا با بدبختی مجوز گرفتیم و خیلی خوشحالی از این ماجرا. ولی خب مستمعهایت چی؟ »
آهنگ مرموز و انتشار اولین آلبوم
گروه "دش" اولین آلبوم خودشان را به نام "سی" در جشنواره اوسنابروک و با کمک مدیر هنری آن، میشاییل درایر، منتشر کردند. داستان آمدن به اوسنابروک رو هم از آنجا آغاز شده است که آنها متوجه میشوند که برگزارکنندههای این جشنواره به دنبال دعوت از یک گروه موسیقی زیرزمینی ایرانی هستند تا برای اجرا به روی صحنه برود. آنها هم نمونهای از کارشان را میفرستند و پذیرفته میشوند.
آلبوم "دش" دو شعر به نامهای ۲۴ و ۲۵ دارد. پر رمز و رازترین آهنگ این آلبوم، آهنگ بیست و پنج است که شعرش از بابک است و حکایتی که باعث سروده شدن آن شده، همچنان برای بقیه اعضای گروه نامعلوم است. در این میان نکته جالب تعبیری است که هر کدام از این آهنگ دارند. تنها بابک است که سکوت مرموزی دارد و از جواب دادن هم طفره میرود. میلاد میگوید: « بابک هیچی به ما نمیگوید، یعنی ما ضبط آلبوممان تمام شد و ما مثلا داستانهایی راجع به این که اصلا چرا این آهنگها ساخته شده فهمیدیم و اگر راستش را بخواهید یکسریش هم همین امروز. نمیگوید! مثلا همین الان هم دارید میبینید، نمیگوید!»
و سیاوش هم اضافه میکند: « ما قبلش داشتیم موزیک را کار میکردیم. بعد خب مثلا آهنگ رو هی میزدیم، میگفتیم ایول این چه خوب است، چقدر جذابه و اینها... ولی آن ایدئولوژی که پشت کل این جریان بود، کل این آلبوم و تک تک آهنگها، یک چیزی بود که بعدها، خیلی بعدها فهمیدیم که از طرف آقا کاملا برنامهریزی شده بوده!»
سرما هم جلودارشان نیست
با توجه به ۴ کنسرتی که "دش" تا به حال داشته، بچه ها دلهره اجرا روی صحنه را ندارند. اما این وسط نکته مهمتری هم هست و آن اینکه این موقیعت فرصتی شده تا همه بعد از چند ماه یک بار دیگر دور هم جمع شوند، چون بابک چند ماهی است که به قصد ادامه تحصیل به استرالیا رفته، هر چند این جدا شدن فیزیکی از گروه، خللی را در ادامه کار "دش" به وجود نیاورده است: « یکبار با بابک کنفرانس کرده بودیم که هم میکروفون وصل بود، هم با هم حرف میزدیم مثلا راجع به موزیک وهم مستقیم مثلا گیتار بیس سیاوش وصل بود. یعنی وبکم هم روشن بود و بعد هدست هم میکروفونش شکسته بود، از آنور آویزون بود. یک اشکالی در کارت صدا هم پیش آمده بود که ما مجبور بودیم هدست را برعکس بزنیم. هدفونش را بایست میزدیم به میکروفون، میکروفون را میزدیم به هدفون و کار میکرد، که این وسط ده دقیقه طول کشید. هی ما میگفتیم "صدا میاد بابک؟!"»
برای بچهها اجرای کنسرت در اوسنابروک اهمیت به خصوصی دارد و برای همین هم از موقعی که به آلمان آمدهاند در حال تمرین کردن هستند. هوا در استودیو به شدت سرد است و همین هم باعث شده تا دست بچهها برای ساز زدن دیگر حس و حالی نداشته باشد! به خصوص میلاد :« من چوب را دیگر نمیتوانم دستم بگیرم. افتاد! وسط یک آهنگ چهار دقیقه ای دو بار چوب از دستم افتاد، بعد دستم داغان شد ضمنا!» و همینطور هم مانی : « مشکل دارم الان برای ساز زدن. یعنی سرده. برای گیتار زدن این دست قشنگ cramp میکند. (می گیرد) باز برای اینکه موزیسن حرفه ای نیستی! یعنی دستم اینقدر قوی نیست.»
سیاوش یک کلاه پشمی سر کرده و کاپشن پوشیده. برای جلوگیری از یخ زدن، همینطور گیتار بیس به دست مدام به این طرف و آن طرف میرود! البته انگار او به یک جا نایستادن در موقع ساز زدن عادت دارد چرا که میلاد تعریف میکند، سیاوش موقع تمرین یک بار همینطوری با گیتارش دم در رفته و یک قطعه را به طور کل از همان بیرون زده! هر کسی هم که رد میشده با تعجب نگاه میکرده.
ساعت هشت و نیم شب، شنبه، بیستم سپتامبر به نوعی موعد مقرر است، یعنی رفتن به روی صحنه و اجرای کنسرت. بچه ها همه با سازهایشان روی سن هستند و صدا بردار سالن هم در حال تست کردن صدای بلندگوهاست.
دم در ورودی سالن روی یک میز سی دی "دش" برای فروش به قیمت ده یورو عرضه میشود. سر ساعت درهای سالن باز میشوند و جمعیت به داخل میآیند. شمارش معکوس و بعد از آن هم نشان دادن نتیجه تمام تمرین کردنهای این شش سال! در سالن کوچک و جمع و جور شهر اوسنابروک غوغایی به پا شده است و هر اجرایی با تشویقهای گرم تماشاگران همراه است. قطعه آخر گروه به نام "فال" به نوعی سالن را روی هوا میبرد.
بعد از تمام شدن کنسرت، پشت صحنه حسابی دیدن دارد. امضاهایی هستند که بچههای گروه "دش" باید به تماشاگرانی بدهند که سی دی هایشان را خریدهاند و همینطور عکس انداختن با آلمانیهایی که از اجرای این جوانهای ایرانی به وجد آمدهاند.
بچهها، شهر اوسنابروک را در حالی ترک میکنند که از همین حالا در فکر تهیه آلبوم جدیدشان هستند و این استقبال تماشاگران نشان میدهد که باید هرچه سریعتر دست به کار شوند!