داستان از آنجا آغاز میشود که؛ در پانزدهم ژوئن ۱۷۶۷کوزیمو لاورس دوروندو، پسری دوازده ساله علیه اقتدار پدر و اعتراض به خواهر بزرگتر به عصیان برمیخیزد، به بالای درخت میرود و تصمیم میگیرد هیچگاه پایین نیاید و پا بر زمین نگذارد. کوزیمو نمیخواهد مطیع فرمانها و رفتارهای اشرافی پدر گردد، شاهوار بخورد و غذاهای تهوعآور خواهر میل نماید. او میخواهد آزاد باشد.
آغاز لجاجت او اگرچه کودکانه است، ادامه آن اما با آگاهی درمیآمیزد و به قیامی علیه اشرافیت و نظم اجتماعی آن بدل میگردد. کوزیمو میخواهد جهانی نو بر بالای درختها بنیان گذارد. از زمین فاصله میگیرد، چون میداند که؛ "برای بهتر دیدن زمین باید کمی از آن فاصله گرفت."
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
کوزیمو خود را تبعید میکند تا از بندهای بیهوده هستی رها گردد. تبعید برای او رهاییست، به او امکان میدهد تا دنیایی دیگر کشف کند و در بنای جهانی دیگر بکوشد. در عصیان او میتوان نبرد نسلها را در زمان بازیافت. نافرمانی پسر از اطاعت پدر و قوانین خشک و کهنهاش، راه به دنیای نو دارد. به همین سبب برای خواننده تازگی دارد و تحسینبرانگیز است. پدر اگرچه "بدجنس" نیست، ولی "شخصیتی ملالانگیز" دارد. "زندگیاش یکپارچه پیرو فکر و برداشتهای متروک" است.
شورش کوزیمو با نخوردن غذای حلزون آغاز میشود، ناخواسته مجسمه جدّ خویش که از پهلوانان جنگهای صلیبی بود را میشکند، از فرمان پدر و مادر سر باز میزند و بر بالای درخت پناه میبرد. و چنین است که همهچیز با یک اعتراض آغاز میشود. اعتراض باعث میشود تا زندگی از رخوت و رکود خارج گردد و راهی دگر بپیماید.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
اعتراض یعنی شورش علیه قوانین جاری، سرپیچی از آن، تابوشکنی و فرارفتن از ممنوعیتها. اعتراض نظر به لذت در آزادی دارد، تسلط برنمیتابد و رهاییست. تبعید برای کوزیمو در کشف خویش و جهان پیرامون شکل میگیرد و معنا میپذیرد. این خود شادی و لذت به همراه دارد.
بر بالای درخت رفتن پایان زندگی نیست، آغازی دیگر است. کوزیمو حرف نمیزند، عمل میکند. از مردم نمیگریزد، از سنتهای آنان گریزان است. این نکته را حتی در نامهای به ولتر نیز یادآور میشود و مینویسد که دوری او از زمین برای نزدیک شدن به آسمان نیست، برای بهتر دیدن زمین است. او از بالای درخت یار نزدیک و مشاور بزرگ کشاورزان، فقرا و سربازان است. به آنان کمک میکند، تاکستان راه میاندازد، شراب میسازد، سیستم آبیاری ابداع میکند، به زنبورداری رونق میبخشد، درختکاری میکند، عاشق میشود، عصیان سازماندهی میکند، آتش جنگل را مهار میکند، مسافرت میکند و نهایت اینکه؛ به همهچیز علاقه نشان میدهد، و گرهگشای مشکلات کشاورزان میشود. همان بالای درخت، کتاب میخواند، زبان یونانی میآموزد، مقاله مینویسد و حتی برای سرزمین خیالی خویش قانون اساسی تدوین میکند و در این راه با متفکران و دانشمندانِ بهنام جهان رابطه برقرار میکند.
کوزیمو در مخالفت با جهان موجود تا پایان عمر تبعیدی میماند. حتی اجازه نمیدهد جسدش نیز بر زمینی قرار گیرد که پذیرای فکرش نیست. او هیچگاه پذیرش شرایطِ موجود را بر آزادی در تبعید ترجیح نداد. جستوجو و پرسه زدن در کوچهباغهای امیدهای دور و دراز لذتبخشتر از پذیرش زندگی کسالتبار و مذلتهای آن است. او ترجیح میدهد در رؤیای بنیانگذاری "جمهوری درختستان" وقت بگذراند و برای این جمهوری "پیشنویس قانون اساسی و اعلامیه حقوق مردان، زنان، کودکان، حیوانات اهلی و وحشی و نیز پرندگان، ماهیها، حشرات و گیاهان از درختهای بلند تا بوتهها و سبزیها" بنویسد تا اینکه راه نیاکان در پیش گیرد. او این پندار را خیالی موهوم و رؤیا نمیداند، زمینه و امکان آن را برای تحقق فراهم میآورد. کشاورزان اگرچه برخی او را دیوانه میدانند، به وقت لزوم از او در کارها مشورت و یاری میطلبند و پیشنهادهایش به کار میبندند. او در گریز از نظم کهنه، جهانی شایسته انسان معاصر میجوید. حتی دمکراسی را پیشتر از انقلابیون فرانسه در قانون اساسی پیشنهادی خویش تدوین میکند. میخواهد "جمهوری جهانی انسانهای آزاد، برابر و درستکار" را خلق کند.
کوزیمو از یکسو زوال اشرافیتِ کلاسیکِ غرب را نشان میدهد و از دیگرسو به فعالیتهای اجتماعی مردم ایتالیا، اسپانیا و فرانسه در قرن هیجده و نوزده و افکار متفکرینی چون دیدرو، ولتر، منتسکیو، و ژان ژاک روسو نظر دارد تا از این طریق نگاهی به سیر تمدن غرب داشته باشد. او حتی پایان عشقهای رمانتیک را اعلام میدارد. رابطه او با معشوق در همین راستا شکل میگیرد. آندو عاشق هم هستند ولی در عشق انحصارطلب نیستند. به جولانِ آزاد آن پایبندند که در این شرایط رشد میکند. عاشق و معشوق در رفتار خویش آزادند و عشق را به بند ازدواج گرفتار نمیکنند. او بر این باور است که؛ "عشق فقط زمانی ممکن است که آدم خودِ خودش باشد، با همه نیرویش". اصلاً "بدون شناخت عشق، تجربههای دیگر به چه کار میآید؟"
درگیریهای کوزیمو با مذهب نیز بخش بزرگی از زندگی اوست. آنچه از رفتار مذهبی که در کودکی موجب آزارش میشد، در بزرگسالی شکلی آگاهانه به خود میگیرد. برای او درگیریهای فرقههای مسیحی همانقدر مسخره است که دادگاههای تفتیش عقاید کلیسا و کتابهایی که توقیف میکند. شرکت ارباب کلیسا در لژهای نوبنیاد فراماسونری هم بسیار خندهدارند. تمامی اظهارنظرهای او را میتوان به شکلی در جنگِ عقاید نو و کهن در تاریخ روشنگری غرب بازیافت.
در هیجدهسالگی کوزیمو، پدر با پذیرش اراده پسر، بارون بودن وی را به او گوشزد میکند و اینکه؛ یک دوک در واقع فرمانده مردم است. پسر میگوید، اگر چیزی میداند وظیفه اوست تا آنها را در اختیار مردم بگذارد. "فرماندهی یعنی همین"، یعنی اینکه؛ گرهگشای مشکلات مردم باشی.
همه حرفهای "غیرطبیعی" و "ناباورانه" کوزیمو ریشه در واقعیت دارند. یک عمر بالای درخت بهسر بردن یعنی حضور در شرایطی ذهنی که با تلفیق شرایط عینی ما زمینیها باورکردنی میشوند. از زندگی و ماجراهای کوزیمو خوشمان میآید، آنسان که ناپلئون خوشش آمد. ناپلئون در فتح خویش از جهان، روزی گذارش به آنجا میافتد که بارون زندگی میکرد. آوازه او شنیده بود، کنجکاو میشود، وی را ببیند. سر به آسمان میچرخاند تا با او سخن گوید، آفتاب چشمش میآزارد. کوزیمو از او میپرسد؛ "کاری هست تا من بتوانم برای شما انجام دهم" ناپلئون از او میخواهد اندکی جابهجا شود تا در سایهاش از آزار نور آفتاب خلاص گردد. این سخن یادآور داستان "دیوجانوس" است با اسکندر. اسکندر وقتی این فیلسوف را که در خُمی زندگی میکرد، میبیند، میپرسد که آیا کاری هست تا برایش انجام دهد؟ دیوجانوس پاسخ میدهد؛ آری، جلوی آفتاب را گرفتهای. اندکی کنار برو تا بر من بتابد و من گرم شوم. ناپلئون در پایان دیدار خویش با کوزیمو میگوید؛ "اگر ناپلئون نبودم، دلم میخواست کوزیمو باشم."
داستان "بارون درختنشین" در یکی از مناطق دوکنشین ایتالیا، در اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم اتفاق میافتد. راوی برادر کوزیمو است که زندگی او را از عصیان تا مرگ روایت میکند. زمان در سیر تاریخ پیش میرود، راوی دانستههای خویش با روایتهای شنیده از دیگران درهم میآمیزد تا زندگی برادر و آرزوهای او را بازگوید. کتاب متأثر از ارزشهای فکری عصر روشنگری نگاشته شده، چیزی که در لابهلای داستان به شکلی تکرار میشود؛ "این جوان افکار ولتری دارد" و یا در خطاب به کشیش؛"مواظب باشید پدر! کسانی هم هستند که فرمان عقل و داد را اجرا میکنند."
در "بارون درختنشین" میتوان موقعیت انسان و هستی او را در تاریخ بازیافت و اینکه در این روند چه پاسخی به عنوان نسل جوان میتوان ابراز داشت. کالوینو از حوادث عجیب و باورناکردنی بهره میگیرد تا به مسائل اجتماعی عصر خود بپردازد. ماجراهای غیرعادی به طنز درمیآمیزد تا هستی انسان معاصر تعریف گردد. پایان آن اما روایت امروز ماست انگار؛ "این سده چه ارمغانی برای ما به همراه خواهد داشت؟ هنوز نمیدانم. آغاز خوش نداشته است و همچنان بد پیش میرود. اروپا دستخوش واپسگرایی است. نوآوران، چه بناپارتیستها و چه ژاکوبنها همه شکست خوردهاند. دور دور سلطنتطلبها و یسوعیان است. از آرمانهای دوران نوجوانی ما، از عصر پرستش دانش و آگاهی، از امیدهای بزرگ سده هیجدهم جز خاکستری برجا نمانده است."
کالوینو دانشآموخته ادبیات و فلسفه است، روزنامهنگاری بود که به نویسندگی روی آورد. فلسفه در آثار او جایگاهی اساسی دارند. پدر و مادرش هر دو گیاهشناس بودند. طبیعیست کودکی او نیز میان درختان و گل و گیاه شکل گرفته باشد. شاید در همین رابطه باشد که طبیعت در آثار او نقش عمده دارند.
"بارون درختنشین" را زندهیاد مهدی سحابی به فارسی برگردانده و انتشارات نگاه در تهران منتشر کرده است. این اثر به همراه دو رمان "ویکنت شقهشده" و "شوالیه ناموجود" سه اثر پیوسته بههم هستند که در شمار مهمترین آثار تخیلی جهان می باشند.
"بارون درختنشین" انگار "روبنسون کروزو" و یا "دون کیشوت" است بر بالای درخت. میتوان آن را رمانی اجتماعی، عشقی، فانتزی و یا حتی افسانه خواند. میتوان آن را طنزی سیاه دید که میخنداند و در پسِ خنده آه از نهاد برمیخیزاند. با اینهمه، اثریست لذتبخش، سرگرمکننده و تفکربرانگیز که پس از خوانش آن نگاه ما به جهان پیرامون، به طبیعت و گیاهان حساستر میشود. و ادبیات یعنی همین. کوزیمو میمیرد، اما جهان سراسر پرسش او در ذهن ما به زندگی خویش ادامه میدهد.
مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.