"خاندان بودنبروک": فیلمی مرواریدگونه
۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه«فیلم، فیلم است و رمان، رمان!» این جمله را اریکا مان، دختر نویسندهی پرآوازهی آلمانی، توماس مان در سال ۱۹۵۹ در دفاع از فیلمی که کارگردان هممیهنش، آلفرد وایدنمان (Alfred Weidenmann)، بر اساس رمان "خاندان بودنبروک" ساخته بود، ابراز داشت. وایدنمان برای این که در آن زمان در هرگونه انتقاد نسبت به وفادار بودن یا نبودناش به متن اثر را ببندند، زیر عنوان فیلم خود نوشته بود: "برداشتی آزاد از رمان توماس مان". اریکا مان که در آن زمان "حق مالکیت فکری و معنوی" آثار پدرش را در اختیار داشت، در دفاع از "حق برداشت هنرمندانهی کارگردان" چندان پیش رفت که تسامح وایدنمان در بهتصویرکشیدن اثر، موافق نیت نویسنده را هم نادیده گرفت.
توماس مان، قصد خود را از نوشتن رمان "خاندان بودنبروک" در زیرعنوان آن مشخص کرده بود: نشان دادن "زوال یک خانواده". تنها چیزی که از آن در فیلم وایدنمان خبری نبود، زوال، فروپاشی، انهدام و سقوط بود. برعکس، شکوفایی، جلا، پیشرفت و رونق، در سراسر فیلم خودنمایی میکرد: در دوران "معجزهی اقتصادی" پس از جنگ آلمان که از امید به آیندهای بهتر، جنب و جوش و بازسازی کشور رنگ میگرفت، بهتصویر کشیدن ازهمپاشی و فروریختن و افول خانواده که بنا به روایت سنتی حاکم بر آن زمان "سلول اولیهی جامعه" محسوب میشد، نه تنها با روح زمانه همآهنگ نبود، بلکه از نظر سیاسی و اجتماعی هم هوشمندانه جلوه نمیکرد.
حدود پنجاه سال بعد
اکنون در سال ۲۰۰۸، در بحبوحهی بحران مالی جهانی، کارگردان بنام آلمانی، هاینریش برلور (Heinrich Breloer)، برای چهارمین بار میکوشد ظهور و سقوط خاندان یک بازرگان غله را در پایان قرن نوزدهم در شهر لوبک آلمان، به تصویر بکشد. توماس مان در رمان خود، "خاندان بودنبروک"، رویدادهای سیاسی، اقتصادی این دوران را با داستان زندگی و سرنوشتهای بس گونهگون اعضای پنجگانهی این خانواده، موفقیتها و شکستها، لحظات خوش و پراندوه آنان درهمتنیده است. هاینریش برلور، امر مهم جان بخشیدن به این نقشها را به عهدهی ورزیدهترین هنرپیشگان سینمای آلمان گذاشته است: آرمین مولرـ اشتال (Armin Mueller-Stahl) در نقش پدر؛ ایریس بربن (Iris Berben) بازیگر نقش مادر، بتی؛ دو پسر آنان توماس، مارک واشکه (Mark Waschke) و کریستیان، آگوست دیهل (August Diehl). نقش تنها دختر جسور خانواده را که آنتونی نام دارد، جسیکا شوارتس (Jessica Schwarz) بازی میکند.
آغاز فیلم، در تضاد با شروع رمان
فیلم، بر خلاف رمان با نمایی پرضربآهنگ و هیجانانگیز آغاز میشود. در ابتدای رمان، بتی، مادر خانواده، در اطاق نشیمن پرشکوه و جلال بودنبروکها، روی مبلی عتیقه و راحت نشسته است و به عبادت و حفظ اصول دین مشغول است. در فیلم، مسابقهی درشکهسواری جوانان خانواده در دشت بیانتها و سرسبز کنار رود ترافه (Trave) در شمال آلمان، به نماهای نخستین آن جان میبخشد. همین ضربآهنگ هیجان آور و پرشتاب، ریتم فیلم ۱۵۰ دقیقهای برلور را که با بودجهای بیش از ۱۶ میلیون یورو ساخته شده است، تعیین میکند. حرکت دوربین، نماهای پرتحرک آن را با چیرهدستی پیمیگیرد. نتیجه، اثری زنده و پرتپش است که در آن زندگی با تمام زیر و فرارفتهایش جریان دارد: وقتی شخصیتهای فیلم در مجلس با شکوه رقصی شرکت میکنند، تنها برای این نیست که با نوای نرم موسیقی بچرخند و به دیگران فخر بفروشند؛ در این مجلس، زمینههای انجام معاملههای کلان بر سر انواع غلات چیده میشود، نگاههای عاشقانهی "بالاییها" و "پائینیها" در هم گره میخورد و آغاز "رابطهای ممنوع" را نوید میدهد. والدین صاحبنام و بانفوذ شهر، همسران دختران و پسران دمبخت خود را انتخاب میکنند.
هنرپیشهها و نقششان
در چنین نمایی، بزرگ خاندان بودنبروک و همسرش، بتی، شوهر آیندهی تنها دختر خود را برمیگیزنند. بتی با رضایت خاطر میگوید: «پول با پول ازدواج میکند.» و همسرش زیر لبی پاسخ میدهد: «همیشه همینطور بوده...» و با ریتم نرم والس، با اطمینان گامی بهپیش میگذارد.
آرمین مولرـ اشتال دربارهی نقش خود در این رابطه میگوید: «این شخصیت، یک پروسی تمام عیار است که میخواهد دخترش را به عقد و ازدواج یک بازرگان درآورد ـ دختر یک تاجر، به یک تاجر تعلق دارد.»
اشکال و گره اصلی تنها اینجاست که دختر این تاجر، آنتونی، با این ازدواج اجباری موافق نیست و رویاهای دیگری در سر میپروراند. کریستیان، پسر دیگر خاندان بودنبروک نیز با نقشههایی که پدر برای او و آیندهیاش کشیده، از در مخالفت برمیخیزد. کریستیان، اهل دل است و دنیای شعر و هنر را به حساب و کتابهای زندگیای تاجرمنشانه ترجیح میدهد. او میخواهد به تحصیلاتش در دانشگاه ادامه دهد و به صف هنرمندان و هنردوستان جامعهی بورژواها که تازهشکلگرفته، بپیوندد. وقتی این فکر را با دوستان "تاجر" خود، از جمله یوستوس و اشتفان در میان میگذارد، با ریشخند و استهزاء آنان روبرو میشود. پاسخ کریستیان ولی دندانشکن است:
«آره، بخندید، بخندید! شما هم از تئاتر و نمایش که بدتان نمیآید، یوستوس، اشتفان؟! جلو و پشت صحنه.... بله، از هر چه بگذریم، در تئاتر صداقت، بیشتر است. تاجرها فقط همیشه وانمود میکنند که صادق و درستکارند. در حقیقت ولی، همه کلاهبردار و حقهبازند. در غیر اینصورت، اینهمه سود از کجا میآید؟»
الهام از سرنوشت شخصی
توماس مان، نویسندهی آلمانی برندهی جایزه نوبل ادبیات، رمان "خاندان بودنبروک" را با الهام از زندگی و سرنوشت خانوادهی خود نوشته است. پدر مان، بازرگان غلات بود و از نظر مقام سیاسی، به سمت سناتوری شهر لوبک هم رسید. او در این رمان که ابتدا در سال ۱۹۰۱ منتشر و تا بهحال به ۴۰ زبان ترجمه شده است، موضوعهایی را دستمایه قرار داده که تا آن زمان تابو به حساب میآمدند: سرکشی نسل جوان، سرپیچی از "اوامر بزرگ خانواده"، ترس از ازدسترفتن آبرو، ازدواج اجباری، گزینش شغل و راه آینده و ... مسائلی از ایندست که جامعهی مدرن آلمان سالهاست پشتسر گذاشته است.
برداشت کارگردان فیلم
هاینریش برلور ۶۶ ساله به عنوان مستندساز زبردستی که یک بار در سال ۲۰۰۱ زندگی پرماجرای "خانوادهی مان" را به تصویر کشیده، بهخوبی به این مسئله که احتمالاً میتواند از جاذبیت فیلم بکاهد، آگاه است. راهکاری که برلور، ولی برای این مسئله یافته، داستان زندگی "خاندان بودنبروک" را دیدنیتر کرده است: برلور در این فیلم از دیدگاه مدرن امروز به رویدادهای دیروز مینگرد؛ نه به عنوان ناظر روزگار گذشته، بلکه در نقش تحلیلگر زمانی سپریشده.
برلور برای القای این معنا، از همهی امکانات تصویری و تکنیکی سینما، از نور و سرعت و تأثیرات ویژه گرفته تا دکور و لباسهای مجلل سود میجوید. هنرپیشگانی که در این راه باید او را یاری دهند، نیز به خوبی به این امر واقفند و آن را با چیرهدستیای بدیهی و آساننما به نمایش میگذارند: انتقال این فاصلهی زمانی با دنیای احساسی گذشته در بازی تک تک تیم هنرپیشههای برلور، نمایان است: از جمله در بازی جسیکا شوارتس، تونی، و شیوهی نمایشی خوددارانهی او که همواره رنگی از تحقیری تمسخرآمیز بهخود میگیرد، به ویژه هنگامی که او را بهخاطر "زن بودن" زیر فشار قرار میدهند: هم وقتی که عشقش را به «پسر بیسروپای یک مأمور راهنمای کشتی» نشان میدهد، هم زمانی که خشمش را از دست همسر دوم خود فریاد میزند و هم هنگامی که با جسارت از ازدواج با کلاهبرداری به نام گرونلیش سرباز میزند: «... آخر زگیل دارد و ... و... با آن حرفزدنش!»
گردنبند مروارید
برلور در "خاندان بودنبروک" موفق شده است، فیلمی از نظر سینمایی و تکنیکی بینقص و کامل ارائه دهد، هرچند وفاداریش به متن، جای تردید دارد: از جمله برلور در حذف شخصیتها با دست باز عمل کرده است: نه از آباء و اجداد "خاندان بودنبروک" در فیلم خبری است و نه از "کلیددار" خانه، ززمی وایشبرود (Sesemi Weichbrodt) که توماس مان آخرین جملهی رمانش یا درواقع پیام اصلی خود را بر زبان او جاری میسازد. این امر شامل حال برخی از نماهای "اضافهشدهی" فیلم هم میشود: مثلاً صحنهی سکس بزرگخاندان بودنبروک با همسرش که جایش در رمان خالی است.
با اینحال فیلم "خاندان بودنبروک" دچار ضعف پرداخت روانکاوانهی شخصیتها ست؛ ضعفی که اغلب نسخههای تصویری آثار ادبی جهان از آن رنج میبرند: برلور شخصیتپردازی قهرمانانش را فدای پرداختن به رویدادهای سیاسی، اجتماعی و خانوادگیای کرده است که در رمان مطرح شدهاند. این رشتهی حوادث که با درخششی بیهمتا در نماهایی صیقلخورده بهتصویر کشیده شدهاند، به گردنبند مروارید بتی بودنبروک شبیه است که نگاههای تحسینبرانگیز حاضران را در مجلس رقص ابتدای فیلم به سوی خود میکشد. بتی برای جلب توجه بیشتر، پیش از آغاز رقص، با لبخندی رضایتبخش دانههای درخشان آن را روی سینهی خود جابهجا میکند. و بعد «یک، دو، سه ...»
اگر بینندهای مثل اریکا مان معتقد باشد که «فیلم، فیلم است و رمان، رمان!» قطعاً فیلم "خاندان بودنبروک"، این جشن پرشکوه تصویر و نور و صوت و لباس و موسیقی چشمانش را خیره خواهد ساخت.
برای دیدن گالری نماهای فیلم، روی لینک زیر با عنوان "خاندان بودنبروک" کلیک کنید: