خدمت مقدس سربازی یا "اجباری"؟
۱۳۸۶ آذر ۱۶, جمعهابتدا، پاسخ چند جوان را به این سؤال میخوانیم:
امیر: «نمیدانم، شاید اجباری بودن این قضیه است که همه را اذیت میکند و همه نسبت به آن حالت دفاعی میگیرند. من فکر میکنم اجباری بودنش است و اصلا نوع برخورد با جوانهای هم سن من در نظام وظیفه، اینها باعث میشود».
شاهین: «به خاطر این که هیچی... یعنی واقعا، چه جوری بگویم، اینکه تمام برنامههای آدم به هم میریزد... شما فکرش را بکنید، چهار پنج سال درس بخوانی، خوب سنات میشود ۲۴ - ۲۵ سال، بعدش بیایی تازه بروی سربازی، دوسال هم آنجا، و با ۲۷سالگی ماکسیمماش بیایی توی محیط کار به جای اینکه به فکر زندگی باشی. خب آنوقت زندگی چه فایدهای دارد؟»
ایمان: «یکی این که محیط سربازی نظامیان ایران محیط فاسدی است، یکی هم این که آدم میتواند خب دوسال از زندگیاش جدا بیفتد».
شهاب: «سربازی توی کشور ما یکجوریست که فقط باید بروی و دوسال تمام وقتات را تلف کنی. یک خدمت الکی بکنی. هیچ امکاناتی به آن جوان نمیدهند که توی آن دوسال مثلا خیالش راحت باشد، درآمدی داشته باشد. یعنی باید از جیباش بخورد و آن دوسال هم توی بازار ایران اندازهی پنجاهسال خودش عقبماندگی است».
"غولی" به نام سربازی
۲۲ سال دارد. بلافاصله بعد از دیپلم وارد دانشگاه شده، به موقع درسش را تمام کرده و حالا آماده است تا وارد بازار کار شود. اما غولی به نام "سربازی" جلوی او ایستاده و اجازه نمیدهد او در مسیری که دوست دارد بیفتد.
قانون خرید خدمت سربازی به خاطر ایجاد فاصله طبقاتی، چند سالی است که لغو شده. تا وقتی این قانون بود، آنهایی که پول داشتند با خیال راحت سربازیشان را میخریدند و به دنبال زندگی خود میرفتند ولی آنهایی که پول نداشتند باید "آش" سربازیرا با همه بدمزهگیاش میخوردند. این بود که کمکم صدای اعتراض مردم بلند شد و سازمان نظام وظیفه هم این طرح را برچید.
البته روایت دیگری هم هست که میگوید سازمان نظام وظیفه دچار مشکل مالی شده بود و میخواست پول جمع کند. چند سالی با طرح خرید خدمت سربازی کمبود بودجهاش را جبران کرد و بعد گفت که این طرح به فاصله طبقاتی دامن میزده و بساط آن را برچید.
در هر حال الان امیر ۲۲ ساله که در نهایت صحت و سلامت هم به سر میبرد و بنابراین نمیتواند معافیت پزشکی بگیرد، هیچ راهی ندارد جز این که یا به خدمت سربازی تن بدهد و یا کفیل مادرش شود: «پدر و مادرم تصمیم گرفتند به صورت کاملا مقطعی ازهم جدا شوند و یک چندماهی بگذرد از طلاقشان و من بتوانم معافیتام را بگیرم. با اینکه میدانم که اگر این اتفاق معلوم بشود، پیگرد قانونی دارد».
آیا دو سال رفتن به یک پادگان و تفنگ دست گرفتن یا کارهای دفتری کردن اینقدر وحشتناک است که یک زن و شوهر مجبور میشوند به خاطر اینکه فرزندشان به سربازی نرود از هم جدا شوند؟ مگر در آن دو سال چه به روز جوانها میآید؟ نظر امیر را در این باره میپرسیم: «مقولهی سربازی در ایران مقولهی جداییست. نمیدانم آدم توی ایران وقتی میرود سربازی از همه دنیاهای دیگر دور میشود، چه دنیای کاری، چه دنیایی که دوست دارد. کاملا دور میشود و اصلا یک فضای دیگر است، یک جای دیگر است و چون هیچ ارتباطی ندارد، دوباره تا بخواهد برگردد، به همان فضای قبلی زندگیاش، یک دوران خیلی زیادی میگذرد».
خدمت سربازی، دورانی برای سربهراه شدن؟
بعضی از پدر و مادرها البته معتقدند که سربازی آدم را "میسازد" . بهخصوص برای جوانانی که کمی بیقیدند و خیلی مرتب و منظم نیستند و به قولی «باری به هرجهتند».
شاهین در این مورد میگوید: «شاید کمی صبر و مقاومت آدم را زیاد کند که آن هم اگر آدم خودش بخواهد، خب میتواند زیاد کند. هر کسی هم که میگوید، بروی آنجا نظم و ترتیب یاد میگیری، راستش ما که کسی را ندیدیم برود آنجا اینجوری بشود. خیلی از دوستان من بودند که یک کمی بیخیال بودند. پدرشان فرستادشان سربازی که درست بشوند. درست که نشدند هیچی، بدتر هم شدند و حتا خیلیهاشان معتاد شدند. اعتیاد توی سربازی الان حرف اول را میزند. یعنی آنجا چون نمیدانم حالا به خاطر اینکه بیدار بمانند، چه کار بکنند، تحمل بکنند، خب رو به اعتیاد میآورند که این خیلی بد است».
مهرداد درویشپور، استاد جامعهشناسی معتقد است که چیزی بالاتر از یادگیری نظم و ترتیب و برنامه دادن به زندگی لازم است تا جوانان ترغیب شوند به خدمت سربازی بروند. به نظر او رابطه دولت و مردم یک رابطه دوطرفه است که اگر یکی از طرفین وظیفهاش را خوب انجام ندهد، طرف مقابل هم از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکند. او میگوید: «اساسا برای اینکه جوانان یک کشور آمادگی حضور در خدمت وظیفه داشته باشند، یک نوع وفاداری به نظام سیاسی و حس میهنپرستی باید در آنها نیرومند باشد. در جامعهای که دولت نمایندهی ملت نیست و تا آنجا که به رفتارش با جوانان برمیگردد، کوچکترین کمکی به رشد جوانان نمیکند، که سهل است، بلکه امکانات یک آیندهی مثبت را برای آنها از دورخارج میکند، جوانان ما هیچ راهی ندارند جز این که سعی بکنند از طریق یک راه حل شخصی مثلا فرار از کشور یا پیداکردن یک سرگرمی و یا پیداکردن یک راه شخصی برای خودشان، آینده خودشان را متحقق بکنند. در چنین شرایطی انتظار اینکه جوانان بخواهند یک حس وفاداری داشته باشند و به خدمت سربازی بروند، اساسا توقعی بیجاست».
حالا اگر در این گیرودار ناگهان جنگی اتفاق بیفتد چه؟ حس وطنپرستی چه میشود؟ آیا جوانان از سربازی فرار میکنند یا حاضرند این بار به خاطر کشورشان به سربازی بروند و حتی بجنگند؟ نظر چند جوان ایرانی:
مهدی:«نه، به هیچ عنوان! برای چی دفاع کنم، از کی دفاع کنم؟ از چیزی که نداریم؟»
ایمان: «به هیچ عنوان این کار را نمیکنم، اصلا غیرممکن است این کار را بکنم. برای اینکه آنهایی که، میلیونها نفری که رفتند و خونشان ریخت، پایمال شد خونشان. باعث ثروتاندوزی یک سری آدمهای دیگری شده. پس من هم دلیلی ندارد بروم خون خودم را بریزم بخاطر هیچ».
علی: «نه هیچ وقت چنین کاری نمیکنم. چون هیچوقت کشورم از ما دفاع نکرده که ما هم اینجا از آن دفاع بکنیم».
در اینجا یادآوری میکنیم که قصد ما انجام کار آماری نبوده و فقط از چند جوان که حاضر به گفتوگو بودند، سؤال کردیم.
در هر حال این بخشی از واقعیت جامعه ماست. علتش هم، از نظر مهرداد درویشپور، به همان رابطه میان دولت و ملت برمیگردد: «این دقیقا نشاندهندهی فروپاشیدن اعتماد یک ملت به یک دولت است. یعنی در جامعهای که طبیعتا اگر مورد تجاوز بیگانگان قرار بگیرد، میباید قاعدتا حس میهنپرستی شدت بگیرد و با شدتگرفتن حس میهنپرستی آمادگی مقابله با متجاوزان وجود داشته باشد، آنچنان رفتار حکومت سیاسی ما نسبت به جامعه خشن، سرکوبگرایانه بوده و چنان فاصله میان دولت و ملت عمیق است که بسیاری از جوانان کوچکترین حس میهنپرستی برایشان باقی نمانده».
کار اجتماعی به عنوان گزینهی غیرنظامی خدمت سربازی
اما قضیه سربازی و پادگان برای خیلیها یادآور خشونت است و این "خیلیها" دقیقا همانهایی هستند که از خشونت فراریاند و به همین دلیل از سربازی رفتن هم فرار میکنند. در بعضی از کشورهای اروپایی برای این دسته از آدمها، راه دیگری وجود دارد. مثلا در آلمان، سربازی اجباری است اما دو نوع سربازی وجود دارد: یکی همان خدمت در ارتش و تفنگ به دست گرفتن است و دیگر، خدمات اجتماعی مثل نگهداری از سالمندان.
اگر چنین امکانی در ایران هم به وجود بیاید، آیا جوانان حاضرند به جای رفتن به پادگان مثلا به سرای سالمندان بروند و برای مدت کوتاهی از آنها نگهداری کنند؟
شاهین در این مورد میگوید: «این باز بهتر است، یعنی باز حداقلش این است که آدم اجباری کاری را انجام نمیدهد. حداقل اینکه شما دوتا گزینه داری. یعنی آن دیگر اجباری نمیشود. یعنی یا شما دوست دارید و میروید توی ارتش خدمت میکنی و یا دوست نداری، میآیی توی جامعه خدمت میکنی. این دیگر اجباری نیست، چون دوتا گزینه داری».
مهدی هم با شاهین همعقیده است: «اگر بتوانی تو انتخاب کنی که کجا بروی خدمت کنی خیلی بهتر است. چون محیط نظامی اصلا محیط خوبی نیست».
اما بعضیها هم تا میشنوند که در خانه سالمندان باید همه کار بکنند، از حمام کردن سالمندان گرفته تا لگن گذاشتن برای آنها، زود شانه خالی میکنند: «اگر اینجوری باشد، نه!»
ایمان معتقد است که چنین چیزی الان هم در ایران وجود دارد اما با این حال او حاضر نیست این کار را انجام دهد: «سرباز - معلم اینها دارند و گروه کارشناسی مهندسی و اینجور چیزها را هم دارند. مثلا مهندسها میتوانند بسته به رشتهشان در صنایع کار بکنند. ولی کلا بچههای ایرانی به آن صورت دیگر هیچ چیزی نسبت به کشورشان ندارند، مثل خود من. من چیزی از کشورم ندیدم که بخواهم بیایم بروم توی روستا، یا توی خانه سالمندان و بخواهم خدمت بکنم. چون هیچ کسی خدمتی به من نکرده. روی این حساب بچهها کلا... نه! من یکی این کار را نمیکنم».
مهرداد درویشپور در این مورد میگوید: «در یک جامعهی دموکراتیک در واقع باید یک جوان این حق را داشته باشد که اگر اصلا از نظامیگری و ارتش خوشش نمیآید، او بعنوان یک خائن یا بعنوان کسی که حس میهنپرستی ندارد تلقی نشود، بلکه کسی ممکن است بخواهد در زمینهی بهداشت یا خدمات دیگر آن دوسال را صرف بکند و این امکان باید وجود داشته باشد برای انتخاب فرد. در جامعهی ما به دلیل نظام استبدادی حاکم چنین فکری دور از تصور است».
میترا شجاعی