دلتنگی یک آلمانی برای هیجان خیابانهای تهران
۱۳۸۷ آذر ۱۲, سهشنبهچند وقت پیش در برنامه «سرنخ» میزبان یک نابغهی ۲۲سالهی آلمانی بودیم که خوراکش یاد گرفتن زبانهای هند و اروپایی بود، از جمله زبان فارسی. البته عشق و علاقهی اصلی او زبان پشتو بود و فرهنگ افغانستان. به همین خاطر بد ندیدیم تا آلمانی را پیدا کنیم که رابطهی بسیار نزدیک و تنگاتنگی با ایران و فرهنگ ایرانی داشته باشد. تلاشهای ما نسبتا زود به نتیجه رسید و ثمربخش بود. حاصل این جستوجو مهمانی ۲۸ساله است به نام فلوریان بروشک.
شنیدن فایل صوتی مصاحبه کامل «سرنخ» با فلوریان در پایان صفحه را از دست ندهید!
************
دویچه وله: فلوریان خودت فکر میکنی این رابطه تا چه اندازه نزدیک است؟
فلوریان: خب، قاعدتا میشود گفت که رابطه خیلی نزدیک است. بقول ایرانیها که میگویند، وقتی مرد زن گرفت، اهل همانجا میشود. من که زن ایرانی گرفتم، اهل تهران شدم. میشود گفت که تا یک حدی من خودم هم ایرانی شدم.
دویچه وله: ولی گاهی هم با ته لهجهی اصفهانی صحبت میکنی!
فلوریان: (با خنده) آخر یک مدتی اصفهان بودم. اگر راستش را بگویم، به من هشدار داده بودند. قبل از اینکه برای اولین بار بیایم ایران، دوستان ایرانی من در آلمان که تهرانی هستند، گفتند وقتی میروی ایران اصلا نباید بروی اصفهان. بخصوص اگر بروی برای یاد گرفتن زبان، لهجهات خیلی زشت میشود. خب در حقیقت اولین باری که در ایران بودم، یکی دوماه در اصفهان بودم و با وجودی که باورم نمیشود، با لهجهی اصفهانی برگشتم. و خیلی هم خوشم میآید اصفهانی صحبت کنم. ولی بیشتر توی تهران بودم. همسرم اهل تهران هست...
دویچه وله: کی اولین باری به ایران سفر کردی؟
فلوریان: فکر میکنم سال ۲۰۰۴ بود ... البته از آنجایی که در دوران مدرسه دوستان ایرانی داشتم، با فرهنگ ایرانی و مسایلی از قبیل "تعارف" هم آشنا بودم. ولی خب، قبل از اینکه برای اولین بار به ایران سفر کنم، یک مدت از طرف ارتش آلمان در افغانستان بودم و طبیعتا بعد از برگشتن به آلمان فارسی دری، یعنی به لهجه افغانی صحبت میکردم. بعد تصمیم گرفتم که برای بهتر کردن زبانم به ایران سفر کنم.
دویچه وله: در اصفهان کجا زندگی میکردی؟
فلوریان: ما در خوابگاه دانشگاه اقامت داشتیم. درواقع یک گروه دانشجویان خارجی بودیم. راستش من سعی میکردم خیلی با آنها در تماس نباشم. چون با اینکه همه برای یادگرفتن زبان فارسی آمده بودند، ولی بیشتر باهم انگلیسی صحبت میکردند. خب من میدانستم وقتی همهاش انگلیسی صحبت بکنم اصلا فایدهای ندارد. و... اول گفتم من اصلا انگلیسی بلد نیستم و خب مجبور بودند با من فارسی صحبت کنند، ولی بعدا دو سه دانشجوی آلمانی آمدند که من دیگر نمیتوانستم بگویم آلمانی هم بلد نیستم! برای همین سعی کردم بیشتر با بچههای ایرانی و افغانی باشم.
دویچه وله: میانه تو با غذاهای ایرانی چطور است؟
فلوریان: خب... تا حالا هیچکسی را ندیدم که غذاهایی ایرانی را دوست نداشته باشد، دست کم از کسانی که امتحان کردهاند. خب معلوم است که من هم خیلی خوشم میآید.
دویچه وله: خودت هم اهل آشپزی هستی؟
فلوریان: بله. البته همسرم دستپختاش خیلی خوب است. وقتی او غذاهای ایرانی درست میکند، من شاگردم. و برعکس. وقتی میخواهیم غذاهای آلمانی درست بکنیم، چون من بیشتر عادت دارم، من میگویم که چه کار باید بکنیم. ولی اینجوری باهم درست میکنیم و خیلی کیف میدهد.
دویچه وله: غذای محبوب تو؟
فلوریان: کباب کوبیده. البته در منزل خیلی کم درست میکنیم.
دویچه وله: یعنی هر روز حاضری کباب کوبیده بخوری؟
فلوریان: صبح کوبیده، ناهار کوبیده و شام هم کوبیده، همیشه. یعنی حتا اگر شب هم من را بیدار کنند، من اصلا در برابر کباب کوبیده نمیتوانم مقاومت کنم.
دویچه وله: حالا از بین این غذاها کدامش را خودت بهتر میتوانی درست کنی؟
فلوریان: من الان دارم قورمه سبزی یاد میگیرم که از غذاهای مورد علاقهی من است. البته قیمه هم خوب بلدم.
دویچه وله: اصلا اهل موسیقی ایرانی هم هستی؟
فلوریان: آنقدر اهل موسیقی نیستم که بگویم وای خیلی طرفدار این و آن هستم. ولی خب بدم نمیآید گوش کنم. مثلا موقع رانندگی آهنگ ایرانی گوش میدهم و خب همیشه این اتفاق میافتد که از ترانه و خوانندهای خوشم بیاید.
دویچه وله: الان اگر در ماشینات را باز کنیم، آهنگهای کدام خواننده را میتوانیم توی داشبورد ماشین پیدا کنیم؟
فلوریان: تو ماشین فکر کنم الان از داریوش بیشتر است. البته دلیلش این است که اولین دفعه که ایران بودم، همه به من میگفتند که داریوش خیلی خوانندهی خوبی است. علاوه بر داریوش از فرهاد، گوگوش و ابی هم خیلی خوشم میآید.
دویچه وله: اگر بخواهی یک شعر فرهاد را انتخاب بکنی برای گوش دادن، کدامش را انتخاب میکنی؟
فلوریان: از آهنگ "جمعه"ی فرهاد خوشم میآید، از ترانه "مرد تنها" هم همینطور.
دویچه وله: گفتی که همسرت ایرانی است. ازدواجتان در ایران بود؟
فلوریان: بله.
دویچه وله: یک فیلم هست توی ایران بنام «ازدواج به سبک ایرانی». تو هم در ایران ازدواج کردی. ازدواج شما به همان سبک بود؟
فلوریان: میتوانم بگویم که میزان دوندگی ما کم نبود و هی از این اداره به اداره دیگر رفتیم و پدرمان درآمد. میگفتند: کدام فرم؟ نه اینجا نداریم. باید بری پل چوبی. نه، نه، ما که اینجا نداریم باید بری وزارت کشور. اما، نخیر. خب پس کجا باید بریم؟ آره، همینجا. و بالاخره رسیدیم همان ادارهی کل امور اتباع خارجی، طبقهی دوم. بعد فرم که به ما دادند، تازه شروع شد.
دویچه وله: یعنی اول دربهدر دنبال فرم گشتید، بعد از اینکه فرم را پیدا کردید...
فلوریان: میپرسیدیم، فرد مسئول کیست؟ هیچ کسی نمیدانست. خلاصه اینطور نبود که درست به ما بگویند که چه کار باید بکنیم. بعد از سه ماه دوندگی توانستیم بالاخره اجازه ازدواج را بگیریم.
دویچه وله: ولی در این دوندگیها پشیمان نشدی که اصلا چنین تصمیمی گرفتهای؟
فلوریان: نخیر.
دویچه وله: حدس میزنم که برای ازدواج مسلمان هم شدی. در این بین شناسنامه و یا گذرنامه ایرانی هم گرفتهای؟
فلوریان: نخیر، اینقدر راحت نمیدهند. البته اگر یک زن خارجی با یک مرد ایرانی بخواهد ازدواج بکند، که مشکل چندانی برای دریافت گذرنامه و شناسنامه ندارد ولی ....
دویچه وله: یعنی گذرنامهی ایرانی نمیتوانی بگیری؟
فلوریان: نخیر. یک مرد "خارجی بیسواد و بیفرهنگ" که فقط بخاطر اینکه با یک دختر پاک ایرانی ازدواج کرده، اینقدر راحت نمیتواند ایرانی بشود! البته بعد از مدتی میشود گذرنامه گرفت و باید چند سالی در خود ایرانی زندگی کرده باشی.
دویچه وله: دلت هم برای ایران تنگ میشود؟
فلوریان: آره.
دویچه وله: برای چی ایران؟
فلوریان: خیلی چیزها. برای خیلی چیزهای ساده. مثلا همان رفت و آمد و بینظمی وقتی که آدم میخواهد از خیابان رد بشود.
دویچه وله: آلمانیها معمولا خیلی به نظم و ترتیب اهمیت میدهند. جالب است که تو از این بینظمی خوشت میآید!
فلوریان: آره، دقیقا. من هم وقتی توی ترافیک میمانم، قشنگ فحش میدهم به همه چی. ولی خب الان که آلمان هستم... میدانم، شب است و هیچ ماشین توی خیابان نیست، چراغ راهنمایی هم قرمز است و همه هم باید بایستند. خب قرمز است دیگر، هیچ آدمی نباید برود. من هم طبیعتا میایستم و بعد یکهو فکر میکنم، وای اگر الان توی ایران بودی و خیابان هم پر ماشین بود، ولی تو یکجوری رد میشدی، هی میپریدی جلو عقب، یک کم البته باید حواست باشد. خلاصه ماجراییست هر دفعه که از توی خیابان رد میشوی، ولی کیف میدهد و پرهیجان است.
دویچه وله: تو به شهرهای مختلف سفر کردی، از کدام شهر بیشتر از همه خوشت آمد؟
فلوریان: تهران. تهران جاییست که من احساس میکنم که آنجا واقعا میتوانم زندگی کنم.
دویچه وله: حاضری اصلا ایران زندگی کنی؟
فلوریان: آره، چرا که نه. البته شرایط باید جور باشد. از آن گذشته فکر نمیکنم بتوانم مثلا هشت سال پشت سرهم توی ایران بمانم. دلم برای آلمان هم تنگ میشود. ولی برعکس هم همینطور، الان هم دوست دارم بروم ایران.
دویچه وله: تو در این مدت سفرهای متعددی به ایران داشتی و شکی نیست که بارها و بارها کباب کوبیده خوردی. بهترین کوبیدهی ایران را کجا خوردی؟
فلوریان: بهترین کوبیده ایران... یکجایی هست تو شمال تهران، زعفرانیه. آنجا یک کبابی هست که هم کبابش عالیست و هم نانش خیلی خوشمزه است و فلفل سبز خیلی تند میدهند. و خب من عاشق فلفل سبز هستم. بهترین کباب را آنجا خوردم.
دویچه وله: یعنی برگردی ایران، اول از فرودگاه مستقیم میروی آنجا، بعد...
فلوریان: نه، خب اول میروم سری بزنم به خانواده، ولی بعد فکر کنم حتما میروم آنجا.
دویچه وله: در بین ایرانیها خصلتی هم هست که تو اصلا خوشت نیاید و نتوانی با آن کنار بیایی؟
فلوریان: نه، بعضی چیزها هست که من را شاید کمی اذیت کند...
دویچه وله: مثلا؟
فلوریان: خب مثلا اینکه ایرانیها حتما میخواهند مهربان باشند، حتا وقتی که ناراحتاند. خب برای من راحتتر است، آدم رک باشد و درباره مشکلات صحبت کند تا بتواند آنها را حل کند.
دویچه وله: هیچوقت فکر کردی چرا نمیخواهند راجع به مشکلات صحبت کنند؟
فلوریان: به نظر من این فرهنگ یکجوریست که میگویند ما سعی میکنیم راجع بهش صحبت نکنیم. اما توی آلمان بیشتر اینجور است که میگویند صحبت کنیم بهتر است. هردو میتواند خیلی خوب باشد و هردو هم میتواند خیلی آدم را اذیت کند.
دویچه وله: یعنی با صحبت نکردن هم مشکلات حل میشود؟
فلوریان: گاهی اوقات میبینم که خیلی خوب حل میشود، گاهی اوقات هم اصلا حل نمیشود. همین که مثلا ایرانیها خیلی حساس هم هستند البته نسبت به آلمانیها. و وقتی راجع به مشکلی بحث میکنند، هیچوقت اینجوری نیست که یکی صحبت بکند و آن دیگری صبر بکند و بگوید خب آن حرفش را زده و الان من حرفم را بزنم. اینجوری نیست. در حقیقت همه همزمان حرف میزنند و به صحبت هم گوش نمیدهند!
کیمیا خجسته / شهرام احدی