دو روایت مستقیم از ۱۶ آذر
۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبهیورش نظامیان به دانشکده فنی دانشگاه تهران در آذر سال ۳۲ در حالیکه تنها ۱۱۰ روز از کودتا میگذشت، سه کشته برجای گذاشت. کودتا هنوز تثبیت نشده و جبهه ملی در مهرماه اعلام اعتصاب عمومی کرده بود. شروع محاکمه دکتر مصدق در آبانماه، موجب خشم مردم شده بود.
زاهدی، نخست وزیر دولت کودتا در ۱۴ آذر ماه، طی نطقی از رادیو، از تجدید رابطه با انگلستان گفت. در همین روز، دنیس رایت، کاردار سفارت انگلیس، وارد تهران شد. نظامیان از آغاز سال تحصیلی، برای کنترل و سرکوب در دانشگاه تهران حضور داشتند. این حضور تحمیلی، به دانشجویان گران میآمد و آنها را تحریک میکرد. روز ۱۵ آذر، بین دانشجویان و ماموران رژیم که از مدتها قبل در دانشگاه حضور داشتند، درگیری پیش آمد ولی کار به تیراندازی نکشید.
بابک امیرخسروی، مسئول کمیته حزبی دانشگاه (حزب توده) در آن زمان، به یاد میآورد که روز ۱۶ آذر تظاهراتی در کار نبود و سربازان به بهانه اینکه دانشجویان آنها را مسخره کردهاند، به دانشکده فنی هجوم بردند : « نظامیان به بهانه این که دانشجویان برای آنها شکلک درآوردهاند، وارد کلاس درس مهندس "شمسی"، استاد نقشهبرداری دانشکده فنی شده و خواسته بودند چند نفر را دستگیر کنند. مهندس"شمسی" عصبانی میشود و با تعطیل کلاس، نزد دکتر "خلیلی" رییس دانشکده میرود که از طرفداران دکتر مصدق بود. او هم عصبانی میشود و زنگ دانشکده را میزند. دانشجویان همگی به کریدور میریزند. در همین حین، سربازان وارد صحن دانشکده میشوند. دانشجویان شعار "مرگ بر شاه" سر میدهند. بعد تیراندازی برنامهریزی شده شروع میشود.»
ناصر پاکدامن، دانشجوی حقوق آن زمان در باره این روز میگوید:« تا امروز روشن نشده که چرا سربازان با وجود ممنوعیت ورود به صحن دانشکده، وارد آن شدند. نطامیان ساعت نه، نه و نیم صبح به دالانهای دانشکده فنی میریزند. مستخدم دانشکده را تهدید میکنند و میروند سرکلاس معلم که داشته درس میداده و دو دانشجو را به بهانه اینکه آنها را مسخره کردهاند، از کلاس بیرون میکشند. خبر به گوش معاون دانشکده آقای مهندس عابدی میرسد و ایشان زنگ میزند و کلاسها را تعطیل میکند. این قرار را رییس دانشکده، مهندس خلیلی با معاون خودش از قبل گذاشته بود. وقتی دانشجویان در سرسرای دانشکده جمع میشوند، سربازان آنها را محاصره کرده و نمیگذراند حرکت کنند. اینجا بچهها شروع میکنند به شعاردادن. شعار "یا مرگ یا مصدق" و " مرگ بر شاه" میدهند. در این هنگام، سربازان شروع به تیراندازی میکنند. این قضیه ساعت ده و بیست دقیقه صبح دوشنبه، شانزدهم آذرماه اتفاق میافتد.»
ناصر پاکدامن در ادامه از سوراخ شدن دستگاه حرارت مرکزی سرسرا بر اثر تیراندازی میگوید. رادیاتورها با بخار کار میکردند و این باعث شد که تمام سرسرا را بخار فرا بگیرد: « در این هنگام، هرکسی از گوشهای فرار میکند. چشم چشم را نمیدیده و افسرها و سربازان هم جلوی دخالت دیگران را میگیرند. پس از مدتی، متوجه میشوند که سه دانشجو در بین تیراندازیها زخمی شدهاند و گوشهای افتادهاند.»
این سه، آذرشریعترضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگنیا بودند. احمد قندچی پس از پایان درگیریها هنوز زنده بود و در بیمارستان درگذشت. بخار رادیاتور تمام صورت او را سوزانده بود. این سه کشته در کنار هم، در امامزاده عبدالله دفن شدند.
دولت کودتا مدعی شد که سربازان برای دفاع از خود به دانشجویان تیراندازی کردهاند. این ادعا را کسی باور نکرد. موجی از همدردی وتسلیت با خانواده کشتگان در جامعه به راه افتاد. مشارکت مردم، اصناف، بازاریان، دانشجویان و محصلان در شب هفت و چله آنها بسیار بالا بود. دانشگاه، دو هفته پس از ۱۶ آذر در اعتصاب بود و سرانجام در ۲۸ آذر بازگشایی شد.
پیامدهای حادثه
بابک امیرخسروی، سرکوب ۱۶ آذر را کودتای کوچک دیگری در دانشگاه میخواند. او میگوید: «کودتا تنها توانسته بود دکتر مصدق را سرنگون کند اما موفق به خاموشکردن صدای دانشگاه و جنبش دانشجویی نشده بود. اصلا حضور نظامیان در دانشگاه برای این بود که آن مرکزی را که دستشان نبود، تصرف کنند. یکسال، یکسال و نیم طول کشید تا دولت زاهدی موفق شد سازمانهای حزب توده و جبهه ملی را متلاشی کند و بر اوضاع مسلط شود.»
ناصر پاکدامن، انتصابی شدن روسای دانشگاهها را ازیکی از فوریترین پیامدهای ۱۶ آذر میداند و میگوید: « از زمان دکتر اقبال بهبعد، تمام روسای دانشگاهها از طرف شاه منصوب شدند.حال آنکه قبلا این روسا انتخابی بودند. در مورد گزینش استادان هم دقت بیشتری کردند. این در حالی بود که قسمت اعظم استادان آن دوران، تحصیلکرده اروپا بودند و در میان آنها تودهای، جبهه ملی یا حزب ایرانی زیاد بود.»
مهیندخت مصباح
تحریریه: فرید وحیدی