دکتر مصدق و نمایش سیاسی
۱۳۹۲ مرداد ۲۷, یکشنبهتصاویر و فیلمهای موجود در آرشیوها، اغلب دکتر محمد مصدق را زیر پتو و با پیژاما نشان میدهند. در گذشتههای دورتر برخی لقب صدراعظم پتویی به او دادهاند. دکتر صدرالدین الهی روزنامه نگار که نشریات آن زمان را دیده و خوانده است، از شعری میگوید که در یکی از نشریات در همین مورد منتشر شده بود: «صدراعظم نمیگفتند، میگفتند: «پیشوای پتویی»! و آقای افراشته، مدیر «چلنگر» حتی در این رابطه شعری ساخته بود. این شعر مرسوم بود و بچهها دم میگرفتند: «پیشوا زیر پتو، آی رپتو، آی رپتو». این تصنیف مخالفینش بود.»
دکتر هدایت متین دفتری اما نوع لباس پوشیدن او را ناشی از یک نوع بیقیدی به مسائل تشریفاتی میداند: «خیلی بیقید بود نسبت به این مسائل تشریفاتی در امور اداری و کارهای اساسی اداری. ولی در تشریفات بسیار اعتقاد داشت که کار باید مرتب انجام شود. عکسهای ایشان هست که حتی میبینید که فراک پوشیده و پهلوی شاه رفته. عکس ایشان هست که حتی میبینید دارد ادای احترام میکند به ملکه ثریا و دست ایشان را میبوسد. یعنی یک آدم بسیار متمدنی بود. آدمی بود مربوط به مدنیت معاصر و تمام اینها را رعایت میکرد. در تشریفات، در اینکه مقام سلطنت مشروطه را بایستی محترم داشت، چون سمبولیست برای حاکمیت و غیره، ایشان مقید بود به تمام این کارها. ولی در این کارهای اداری عادی و روزمرهاش قیدی به آن صورت نداشت که حتماً پشت میز نشسته باشد. توی تختش مینشست و کارمیکرد. تا آخر عمرشان هم ایشان عادت داشت که در محل خوابش بنشیند و کار کند و جلوش هم یک میز داشت.»
بشنوید: دکتر مصدق و نمایش سیاسی
دکتر مصدق و انقلاب درونی
اما علت همیشه در بستر بودن دکتر مصدق چه بود؟ بسیاری او را در حال نوعی غش دیده بودند. بعضی این حالتهای غش مانند را ناشی از یک بیماری ریشهای میدانند، برخی نام آن را منقلب شدن میگذارند و عدهای هم آن را بنا بر مصالح روزگار میدانند. دکتر متین دفتری این حالت دکتر مصدق را نوعی منقلب شدن از اوضاع و احوال روزگار میداند: «غش نبود. ایشان آدم بسیار ظریفی بود و منقلب میشد. منقلب میشد و بههرحال فشار قلبی بهشان میآمد. ایشان غش نمیکرد به آن صورت...
مواقعی بود که شدیداً فشارهای سیاسی پیش میآمد و این اتفاق افتاده بود یکی دوبار...
خود ایشان میگفت موقعی که جوان بوده، این موضوع را پنهان میکرده. به من یک روز فرمودند. گفتند روزی که مسئلهٔ تغییر سلطنت بود و لایحه تغییر سلطنت را آورده بودند به مجلس پنجم، بنده و آقای مرحوم مستوفی الممالک، مدرس، مشیرالدوله، معتمد الملک، حاج میرزا یحیی دولتآبادی، تقیزاده و علاء بهعنوان اقلیت مخالف این قضیه؛ رفتیم آنجا که مخالفت کنیم و جلو این کار را بگیریم. چون مجلس را در مقابل یک کار انجامشده میخواستند قرار دهند و روز غیرعادی مجلس را تشکیل داده بودند. وارد مجلس که شدیم، یک در را تیمورتاش گرفته بود و یک در را داور و دانه دانه میرفتند وکلا را مرعوب میکردند، از بیرون میآورند، میکردند توی مجلس و جلو در را هم گرفته بودند که اینها از مجلس فرار نکنند بروند بیرون. سالن تماشاچیها را هم پر از قزاق کرده بودند. میگفتند در این حالت من شدیداً منقلب شدم و دیدم الان خبر میکنند که بیا سخنرانی بکن و من نخواهم توانست و خیلی بد است. رفتم از مجلس بیرون. آقایان خوشحال شدند. تیمورتاش یا داور گفت آقا تشریف بردند! و ایشان فرمودند که نه آقا رفتند و برمیگردند. گفتند من رفتم آنجا به توالت مجلس و در آنجا ماندم وهای های گریههایم را کردم و تمام این انقلابی را که در من بهوجود آورده بود، بیرون ریختم که بتوانم بیایم به مجلس و حرف بزنم.»
غش سیاسی یا بیماری روانی؟
اردشیر زاهدی وزیر خارجه و سفیر دوران شاه در واشینگتن اما سخن از یک بیماری روانی به میان میآورد: «او بیچاره، بیمار بود، تمام مدت نخستوزیریاش... مقداری به نظر من، قبلاً مریضی روحی داشته.»
دکتر سیروس آموزگار، روزنامه نگار و نویسنده نقل قولی دارد از شاهدان عینی:
«راستش من یکی دوتا شایعه از دوستان روزنامهنویسام شنیدهام. دوستی داشتم به نام آقای سفری که متأسفانه در دوره بعد از انقلاب واقعاً کشته شده به دست افراد این رژیم. او برای من تعریف میکرد، آن روزی که دکتر مصدق اختلاف پیدا کرد بهخصوص با جمال امامی در داخل مجلس و آمد بیرون و وسط میدان بهارستان چهار پایهای گذاشت و رفت بالا و گفت مجلس واقعی اینجاست، سفری درست کنار دکتر مصدق بود. او میگفت وقتی هم که غش کرد و ضعف کرد، افتاد تو بغل من. خود او برای من تعریف کرد که وقتی افتاد، خُب ما شعار میدادیم که آقا غش کردند، ناراحت نشوید و این حرفها. دکتر مصدق یواشکی در گوش من گفت بلندتر داد بزن جوان، بلندتر داد بزن. این را البته من از آقای سفری شنیدهام و صحت و سقماش را هم نمیدانم. ولی این حالت را داشت که این کار را بکند. بالاخره هر کسی از سیاستمداران سنتی ایران از این کارها داشتند.»
قهرمان بازی سیاسی
دکتر الهی ضمن تاییدگاه ساختگی بودن غش و ضعفها میگوید: «بسیار آدم بازیگرِ درجه یکی بود. چون من پنج یا شش جلسه از محاکمهٔ ایشان را در محکمه حضور داشتم و از نزدیک دیدمشان. کارش را خیلی خوب انجام میداد. یعنی اگر بخواهیم بگوییم آدمی میخواهد یک بازی سیاسی بکند، مصدق قهرمان این بازی سیاسی بود.»
در پایان بعضی از گفتوگوها از مصاحبه شوندگان پرسیدم که دکتر مصدق را به کدام یک از سیاستمداران جهانی میتوان تشبیه کرد. هر یک پاسخی دارند که درخور توجه است.
دکتر صدرالدین الهی: «فقط میتوانم بگویم یک سیاستمدار. تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که آدمی بود که میتوانست به سرعت تصمیمگیریهای سیاسی انجام بدهد. نمیتوانم با کسی مقایسهاش کنم. آدم جالبی بود. فوقالعاده جالب! آدمی بود که میدانست چهکار دارد میکند، به هدفهایش قدم به قدم نزدیک میشد، گاهی اوقات کارهایی میکرد که بیشتر از حد لزوم سیاسی بود و گاهی اوقات اصلاً غیرسیاسی بود. بسیار آدم جالبی بود، فوقالعاده. چون من بارها ایشان را دیده بودم و ایشان حتی در لحظه کار خود را انجام میداد. یعنی از این لحظه به لحظهٔ بعدش عوض میشد.»
دکتر منوچهر رزم آرا، وزیر کابینه شاپور بختیار: «به هیچ کدام. من دکتر مصدق را به خودش تشبیه میکنم. من افتخار دارم که بههیچ عنوانی عضو جبهه ملی نبودم. روابط من با زندهیاد شاپور بختیار فراتر از جبهه ملی بود.»
اردشیر زاهدی: «خیلی شرافتمندانه، او امیدوار بود که روزی گاندی بشود، ولی من هزار در هزار مخالفم که میتوانست به گاندی برسد.»
دکتر سیروس آموزگار: «من میتوانم بگویم بیشتر با نهرو قابل مقایسه است. همان کار را کرد. اشکال مصدق این بود که متأسفانه شکست خورد. البته نمیشود هم گفت که دکتر شکست خورد. برای اینکه آن هدفهای اصلیای که داشت انجام شد. اولاً نفت ملی شد، در ثانی واقعاً اتوریته انگلستان در دنیا شکست. بههرحال انگلستان همه کارهٔ دنیا بود، الان نیست و آواز فروریختن قدرت و اتوریته پیر استعمار یعنی انگلستان واقعاً از همان موقع شروع شد. بسیاری از آدمها مثل خود «ناصر» چندین بار گفته است که من برای آنچه در مصر کردم، از دکتر مصدق تقلید کردم و از او الهام گرفتم.
آقای داریوش فروهر برای من تعریف میکرد که در آن روزها بنابه دلایلی رفته بود به کشورهای جنوب خلیج فارس و میگفت در تمام مغازههای شهرهای مختلف امارات و کویت و بحرین و همه این جاها عکسهای دکتر مصدق بود و مردم معتقد بودند که به رهبری دکتر مصدق خواهند توانست که پیر استعمار را واقعاً به شکست بکشانند.»