ردهبندی انسانها <br> نژادپرستی در همه فرهنگها و قارهها
۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعهبرخی شنوندگان ما برایمان نامه دادهاند و به قصد ابراز دوستی و پیوند ایرانیها با آلمانیها نوشتهاند که آنچه این دو ملت را با هم پیوند میدهد این است که هر دو از نژاد آریایی هستند. اما وقتی یک آلمانی چنین چیزی را بشنود، تعجب میکند. چون آلمانیها از اینکه زمانی ایدئولوژی دولتیشان انسانها را به نژادهای مختلف تقسیم میکرد و آنها هم به آن باور داشتند، شرمندهاند.
این گونه تقسیمبندیها زمینه را برای نژادپرستی، توجیه پست شمردن دیگران و رفتار غیرانسانی با آنها فراهم میکند. منظور این نیست که هر کس خیال کند که از نژاد آریاییست نژادپرست هم هست. اما بد نیست بدانیم طبقهبندی انسانها در دستههای کلیشهای به چه کار آمده و میآید.
نژادپرستی پدیدهای است که در کانون آن مرزبندی با دیگران، با بیگانگان نشسته است، در عین حال که خود این پدیده مرز نمیشناسد. نژادپرستی را میتوان در عصر استعمارگری اروپاییان و تجارت بردگان دید، زمانی که سیاهپوستان را انسان نمیدانستند، و در دوره حکومت هیتلر در آلمان که کشتار یهودیان را با استدلالهای نژادپرستانه توجیه میکردند، و در زمان رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی یا هنگامی که در رواندا زنده ماندن یا مرگ افراد را تعلقشان به قوم هوتو یا توتسی تعیین میکرد.
نژادپرستی در همه اعصار و قرون و در فرهنگها و قارههای گوناگون وجود داشته و هنوز هم وجود دارد.
نژادپرستی چیست و مشخصههای اصلی آن چه هستند؟
اگر چه نژادپرستی به اشکال مختلف ظاهر میشود، اما این اشکال گوناگون به هر حال دارای وجوه مشترکی هستند. خانم کریستینه مورگن اشترن (Christine Morgenstern)، جامعهشناس و نیز پژوهشگر علوم سیاسی در فرانکفورت تحقیقات خود را بهخصوص در باره جنبههای سیاسی و اجتماعی نژادپرستی انجام داده است. وی در باره مشخصههای اصلی نژادپرستی میگوید: «به نظر من چهار مؤلفه مختلف وجود دارند. یکی اینکه نژادپرستی همیشه اساسا فرض را بر این میگذارد که انسانها در دستههای مختلف میگنجند، یعنی همه انسانهای دنیا به گروههای متفاوت تقسیم میشوند. دوم اینکه هر انسانی به یکی از این دستهها تعلق دارد و آن هم از بدو تولدش، بنابراین کسی نمیتواند گروهی را که به آن تعلق دارد، انتخاب کند. در نژادپرستی از ظاهر فرد میتوان تشخیص داد که به چه گروهی تعلق دارد. سوم اینکه به هر گروهی خصوصیاتی معین نسبت داده میشود. این خصوصیات بهویژه خصوصیات روحی هستند یا فرهنگی یا اجتماعی یا شخصیتی. ممکن هم هست که خصوصیاتی باشند که به تواناییهای افراد برگردند، یا به روحیه آنها یا به هر چیز دیگری که برای فرد مهم است و شخصیت او را نشان میدهد. اما با نسبت دادن خصوصیاتی معین به گروههای مختلف انسانها، به نوعی آنها را ارزشگذاری هم میکنند.»
"گروهبندی انسانها از نظر علمی اشتباه است"
دانشمند آلمانی، کریستینه مورگن اشترن میگوید که وقتی از کسی بخواهیم که اسم چند نژاد را بگوید، معمولا سه تا چهار نژاد را نام میبرد. اما در واقعیت اصلا چنین نژادهای معینی وجود ندارند.
مورگن اشترن میگوید: «اینکه رنگ پوست یک نفر با رنگ پوست یک نفر دیگر فرق دارد را میشود نسبتا به آسانی دید و نشان داد. اما برای مثال مرز بین یک رنگ پوست و رنگ پوستهای دیگر را نمیشود تعیین کرد. از نظر علمی و زیستشناختی چنین چیزی ممکن نیست. برای همین اصولا گروهبندی انسانها به این صورت غلط است.»
مورگن اشترن میافزاید که فرق نمیکند که انسانها کجا زندگی کنند یا خیال کنند که به چه نژادی تعلق دارند، تقریبا همه مردم دنیا کلیشههایی شبیه به هم با سلسله مراتبی مشابه را در سر دارند، تفاوتی هم نمیکند که تا چه حد این دستهبندیها و سلسله مراتب غلط باشند.
نژادپرستی، در اروپا متولد شد
مورگن اشترن میگوید: « از دید من اینکه این ایدئولوژی نژادپرستانه به این صورت در سراسر دنیا انتشار پیدا کرده است، به نظر من و البته نه فقط به نظر من، به این برمیگردد که این ایدئولوژی در اروپا تولید و به جاهای دیگر صادر شده است. علت اینکه میگوییم صدور این محصول از اروپا صورت گرفته، این است که میبینیم که در همه دنیا سفیدپوستان را در صدر ردهبندی نژادها قرار میدهند.»
نمونههای فراوانی در این مورد وجود دارد. از جمله اینکه هنوز هم در سراسر جهان میتوان حس برتری سفیدپوستان نسبت به سیاهپوستان را مشاهده کرد. یا اینکه پدران و مادران هندی دوست دارند که رنگ چهره مردی که قرار است با دخترشان ازدواج کند، کمی روشن باشد. تا امروز هم در آفریقا برخی زنان صورت و بدنشان را با پودری مخصوص میسایند تا کمی سفیدتر شوند و در جمهوری دومینیکن که رنگ پوست مردم را در پاسپورتشان مینویسند، ثبت واژه “سیاه“ به عنوان رنگ پوست مجاز نیست و به جای آن از واژه “تیره“ استفاده میکنند.
نژادپرستی آگاهانه و هدایت شده
به گفته مورگن اشترن انتشار ایده ردهبندی نژادپرستانه که سفیدپوستان را برتر از همه میداند، اتفاقا در عصر روشنگری در اروپا آغاز شد. چون در عصر روشنگری نظم قدیم و به نظر خداخواستهای که جایگاه گروههای مختلف را تعیین میکرد، درهم ریخت و همزمان با کشف سرزمینهای جدید، توجیهات جدیدی هم برای بیعدالتیهای تازه و همچنین از پیش موجود در سراسر جهان لازم بود. آنچه را خداخواسته میپنداشتند با آنچه ادعا میشد طبیعی است، جایگزین کردند. بنابراین هم در آن موقع و هم در حال حاضر نژادپرستی در خدمت علائق سیاسی قدرت طلبان و قدرتمندان بوده و هست.
مورگن اشترن میگوید:« برای همین من این نظریه را بیان کرده و از آن دفاع میکنم که نژادپرستی همیشه به نفع کسانی است که میخواهند کسی متوجه علائق و امتیازاتی که دارند، نباشد. بنابراین نژادپرستی به طور معمول، و البته نه اینکه همیشه این طور باشد، اما دست کم به نفع کسانی است که دوست دارند، هر چه هم که این ایدئولوژی بد باشد، پابرجا بماند، چون آنها هستند که از آن سود میبرند.»
به کمک نژادپرستی میتوان میان دو گروه در یک جامعه شکاف ایجاد کرد، برای مثال میان گروهی که تنگدست و محروم است اما به اکثریت جامعه تعلق دارد و گروه دیگری که اقلیت را در همان جامعه تشکیل میدهد. وقتی برای نمونه نابسامانیهای اجتماعی وجود دارند، بیکاری بیداد میکند و بیثباتی، فساد یا ناآرامی به چشم میخورد، بسته به اینکه در کدام کشور و در چه عصری باشیم، مقصر یا چینی یا سیاهپوست است، یا افغانی و ترک و یهودی است. به هر حال مقصر دیگراناند، کسانیاند که از خودمان نیستند، بیگانهاند. فقط طرف قدرتمندان نرویم و امتیازات آنها را زیر سؤال نبریم!
نژادپرستی حسی
طبیعی است که در کنار این شکل آگاهانه و هدایت شده نژادپرستی، شکل دیگری هم وجود دارد که بیشتر حسی است. این شکل حسی در پیوند است با عناصری از نژادپرستی و تقسیمبندیهای نژادپرستانه که تقریبا همه انسانها آن را درونی کردهاند و برخی اوقات بدون آنکه به آن آگاه باشند با آن زندگی میکنند. برای همین به گفته کریستینه مورگن اشترن مهم است که انسانها نسبت به آن گروه از واکنشها و رفتارهای روزانه خود که متاثر از ایدئولوژی نژادپرستی هستند، آگاه باشند و با آن مبارزه کنند.
مورگن اشترن در این مورد پیشنهادی دارد که میتواند این کار را آسانتر کند. وی میگوید: «هر کسی هر چند روز یک بار در وضعیتی قرار میگیرد که مجبور است در مورد انسانی که شکل و شمایل دیگری دارد قضاوت کند. و اگر در این وضعیت از خودش بپرسد که چه قضاوتی در مورد این شخص میکردم، یا به عنوان معلم چه نمرهای به او میدادم، یا اینکه آیا به عنوان صاحبخانه به این شخص خانهام را اجاره میدادم، اگر قیافه دیگری داشت، مثلا اگر طبق دستهبندیهایی که در سر من جا افتادهاند، مال گروهی دیگر از انسانها بود. آن وقت اگر جوابم این باشد مثلا که اگر این شخص با همین وضعیت مالی سفیدپوست بود و موهای بور داشت و چشمهایش هم آبی بود، میتوانست مستاجر من بشود، پس باید در آن لحظه به خودم بگویم که باید بتوانی خانهات را به این شخص هم اجاره بدهی و فرق نمیکند که قیافهاش طوری است که شاید من نپسندم.»