«رستم و سهراب» در ایتالیا - گفتوگویی با بهروز غریبپور
۱۳۸۷ مهر ۱۲, جمعهغریبپور که بعد از اجرای موفقیت آمیز این اثر در شهر رم، برای اجرای اپرای مکبث اثر جوزپه وردی آهنگساز ایتالیایی، به همراه گروهاش به شهر تورین در شمال این کشور سفر کرده، در گپی با دویچه وله از فعالیتها و سفرش به ایتالیا سخن میگوید.
دویچه وله: آقای غریب پور چطور شد که از گروه نمایشی شما دعوت به عمل آمد تا در شهر رم اپرای عروسکی رستم و سهراب را به روی صحنه ببرید و هماهنگیهای اولیهاش چطور انجام شد؟
بهروز غریبپور: رستم و سهراب از ابتدای شکلگیری و اجرا موضوعی جذاب برای تمام رایزنیهای فرهنگی و سفرایی بود که کار را دیده بودند. بنابراین قرعه کار به نام ایتالیا زده شد. برای اینکه همانطور که میدانید ایتالیا اولین کشور اروپایی است که شاهنامه درآن نزدیک به دویست سال پیش ترجمه شده است و اولین سفر اروپای غربی رستم و سهراب نیز در ایتالیا انجام شد. البته ما دراروپای شرقی در جمهوری چک این اثر را نمایش داده بودیم. تبادل نظر بین تئاتر رم، تئاتر آرجنتینا، موزه شرقشناسی شهر رم و رایزنی فرهنگی ایران در ایتالیا دست به دست هم داد تا این سفر امکانپذیر شود. میدانید که تئاتر آرجنتینا یکی از قدیمیترین و مهم ترین سالنهای تئاتر رم محسوب میشود. مسئولان این تئاتر بعد از همه رایزنیها و پذیرش اجرای نمایش، شرط را بر این گذاشتند که هیات ژوری، دی وی دی را ببیند و در صورت تایید، آنها رستم و سهراب را به عنوان نمایش افتتاحیه فصل تئاتری رم روی صحنه ببرند، که خوشبختانه انجام شد.
دویچه وله: شما در نمایش عروسکی رستم و سهراب، از اپرای چکناواریان استفاده کردید. همکاری شما با چکناوریان از کجا شروع شد و تلفیق نمایش عروسکی با اپرای او چطور به ذهن شما رسید که نهایتا منجر به شکلگیری این تئاتر شد؟
بهروز غریبپور: در دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی تحولاتی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی صورت گرفته بود. آقای مسجد جامعی به عنوان وزیر فرهنگ و معاون ایشان آقای کاظمی از من خواستند که اپرای رستم و سهراب را به صورت زنده را به روی صحنه ببرم. برای من افتخاری بود اگر چنین کاری را میکردم. بعد از مدتی فکر کردن و تحقیق، متوجه شدم که هرگز این شیوه از اجرا نمیتواند پیامدهایی را درتئاتر ایران داشته باشد. نهایتا چهار تا پنج شب اجرا و انعکاس خبری اش و باقی ماندن نام من به عنوان اولین کارگردانی که اپرای زنده را در ایران به روی صحنه برد میماند. هیچ کدام از اینها خوشایند من نبود. با آشنایی که با مکتب اپرای عروسکی سالزبورگ داشتم استدلال کردم که اگر این کار به صورت عروسکی روی صحنه بیاید بسیار موفق تر، ماندگارتر و همچنین آغازگر رویکرد مجدد به شیوه نمایشی اپرایی خواهد بود. برای همه آقایان از جمله آقای چکناواریان ابهام عمیقی وجود داشت که شاید این انتخاب ، انتخاب صحیحی نباشد. برای اینکه آقای چکناواریان آشنایی با این شیوه نداشتند و مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم طبعا چنین آشنایی نداشتند. اما به دلیل اعتمادی که به من کرده بودند و سابقه کار من در تئاتر عروسکی که آن زمان به سی و پنج سال میرسید شاید برایشان قابل پذیرش بود که من از روی یک نوع درک و استنباط مبتنی بر دلایل مختلف این تصمیم را میگیرم. به تدریج همه پذیرفتند که این انتخاب بسیار درستتر بوده است.
دویچه وله: استقبال مردم در ایران از این اپرای عروسکی چطور بود؟
بهروز غریبپور: به عنوان مثال برای شما میگویم که در شهری مثل مشهد که مردم نه در زمان شاه و نه بعد از انقلاب هرگز اپرا ندیده بودند در سالن هاشمینژاد که ظرفیت ۵۰۰ تماشاگر را دارد ما هر شب هزار تماشاگر داشتیم که ۵۰۰ نفر سرپا و ۵۰۰ نفر نشسته کار را میدیدند. طی چهار اجرایی که در مشهد داشتیم چندین هزار نفر کار را دیدند. یا در گرگان همین طور و در تهران هم که مدتها این نمایش روی صحنه بود و نشان میداد که به هر حال گام درستی برداشته شده و آغازگر مکتب جدیدی در هنر نمایشی ما شد. البته از نظر جهانی هم همین اتفاق افتاد، چرا که در حال حاضر اپرای عروسکی رستم و سهراب برای کارگردانان عروسکی در دنیا یک پیام دارد و آن این است که از محدودههای تعیین شده خارج شوید و رو به سوی میتولوژی و اساطیر بیاورید و از این زبان به بهترین نحو استفاده کنید. چرا که داستانهایی که در غالب تئاتر تقریبا باور کردنی نیستد از زبان نمایش عروسکی قابل پذیرش هستند.
دویچه وله: یکی از کارهای یونیک و تازه شما در این اثر (رستم و سهراب) حضور خود فردوسی به عنوان راوی و نقال در نمایش است. چطور به ذهنتان رسید که فردوسی را هم وارد نمایش کنید و به تماشاگر نشان دهید؟
بهروز غریبپور: در اثر آقای چکناواریان نقالی داستان را روایت میکند. طبیعی است که غیبت فردوسی میتوانست ضایعه ای برای این اثر باشد. ضمن اینکه من معتقد بودم فردوسی هنگام نوشتن داستان رستم و سهراب بیش از همه ما رنج کشیده و بر سرنوشت تمام شخصیتهایی که آفریده گریسته است. از جمله بر سرنوشت رستم، بر سرنوشت سهراب و بیشتر از همه تهمینه. من وقتی دائما در اثربا این همدردی برخورد میکردم نقال را حذف کردم. در واقع خواننده ای که در اثر آقای چکناواریان نقال بود در اثر من به فردوسی تبدیل شد. همان طور که دیدید در جاهای مختلف فردوسی وارد میشود و شروع به روایت قصه میکند تا جایی که ماجرا را به پایان میبرد و آخر هم بر جسد سهراب زانو میزند و در این غم بزرگ شرکت میکند. فکر میکنم یک راه حل – شما فرمودید- یونیک پیدا شد تا من شاید برای اولین بار فردوسی را بر صحنه تئاتر ایران ظاهر کنم و بگویم که اوست که همه این عظمت را آفریده و این داستانهای زیبا را خلق کرده است. خیلیها در اجرای تهران به من میگفتند که جای فردوسی خالی است. من اعتقاد دارم و در چند مقاله و سخنرانی هم گفتم که فردوسی پیشاپیش این اثر را به عنوان کتابچه اپرا نوشته و همه اینها را تصحیح کرده است. و ای کاش روزی برسد که من سایر آثار فردوسی را روی صحنه بیاورم تا نشان دهم که چقدر متنهای فردوسی برای اجرای اپرایی خوب هستند. فکر میکنم من ناخلف برای فردوسی نبودم و اقتدا کردم به آنچه که او در ذهن اش داشته ولی زمان اجازه نمیداده تا شیوه ای را که او مدعی اش بوده نشان دهد. و معتقدم در اپرای عروسکی رستم و سهراب این شیوه، عظمت فردوسی را بیشتر نشان داده است.
دویچه وله: بعد از نمایش رستم و سهراب در رم، شما مکبث را به شهر تورین در شمال ایتالیا میبرید. در سالن تئاتر آرجنتینا و بعد از نمایش رستم و سهراب با یک ایتالیایی که مکبث شما را در تهران دیده بود صحبت کردم. او معتقد بود اپرای عروسکی مکبث بهروز غریب پور، حتی بهتر از اجراهایی است که از اپرای وردی در ایتالیا انجام شده. چه المانها و عناصری مکبث شما را از چشم یک ایتالیایی متمایزتر از اجراهای ایتالیا میکند؟
بهروز غریبپور: پیش از اینکه مکبث را به روی صحنه ببرم ملاقاتی با ژان کلود کاریه داشتم و گفتم که میخواهم مکبث را به صورت اپرای عروسکی روی صحنه ببرم . با صدای بلند و حالتی جاخورده گفت" من فکر میکنم شکسپیر اصلا اینها را برای عروسک نوشته و این هوشمندانه ترین راه حلی است که تو پیدا کردی." البته اثر را ندیده بود. ببینید در دنیایی که وردی و شکسپیر آفریدند نگاهشان به این بوده که مدیوم شان باید انسان زنده باشد. به هر حال نمیشد سر بریده همان مکبثی را که ما روی صحنه دیدیم، بینیم. باید از جنس دیگری سری از بازیگر ساخت و گفت که سرش بر شمشیر است. یا مثلا فرض کنید زمانی که مکبث گرفتار اشباح میشود و نشان میدهد که درهیجان وحشتناکی فرو رفته و دنیا را قبرستان میبیند، قبرستانی که اطرافش است و روحهایی که میآیند و یا عناصر دیگری که او را به وحشت میاندازند. من آمدم بازیگر زنده و عروسک را تلفیق کردم. بنابراین در جاهایی میبینید که دست بازیگر از حفرههای زیرزمین بیرون میآید و یا همان جا صلیبها و همچنین سر یک انسان که بریده شده نیز بیرون میآیند. من دنیای تخیلی شکسپیر را تجسم کردم. شاید این ایتالیایی این حرف را به این دلیل گفته که هرگز تئاتر قدرت این را ندارد که این جهان کاملا تخیلی را بیافریند. جادوگرانی که پرواز میکنند، جادوگرانی که میرقصند و در دیگ جوشانی فرو میروند، یک بازیگر نمیتواند این کارها را بکند به هر حال برای عروسکها امکان پذیرتر است که این کار را انجام دهند. من از این تلفیق تصورم این بود که باید به شکسپیر هم مثل فردوسی گفت که بله تو آرزو میکردی مثل عروسک روی صحنه بیایی و من آرزویت را محقق کردم. میدانید که درهملت حقیقت از زبان عروسکها بیان میشود و نمایش عروسکی ای که در دربار انجام شد، نشان میدهد که شکسپیر به نمایش عروسکی فوق العاده علاقه مند بوده و من فکر میکنم برای شکسپیر هم خلف بدی نبودم و به هر حال آرزوهای او را محقق کردم.