مقابله با درد با رقص و خنده: "جنگندهها که آمدند، بخند"
۱۳۹۸ اسفند ۱۵, پنجشنبهگوییدو عاشق است، خانوادهای سه نفره دارد، خوشبخت و شاد. نکبت جنگ جهانی دوم، دوزخی که "دیگران" ساختهاند، بر زندگی این خانواده یهودی هم سایه میاندازد. گذارشان به اردوگاههای مرگ میافتد. او برای تحملپذیر کردن این جهنم، برای پسرش، بازی میکند، نقش بازی میکند، زندگی را بازی میکند؛ با فریب و داستان و نقشآفرینی کاری میکند که پسرش رنج زندگی را تاب بیاورد. بازی زندگی مراحل سختی دارد که گذر از هر مرحلهاش امتیازی به ارمغان میآورد. گوییدو در فیلم "بنینی"، نقابی میکشد روی زشتیها و رنجهای بیپایان زندگی به این امید که شاید فردا روز بهتری باشد، با این پیام که "زندگی زیباست."
سالی که رو به پایان است. سال سختی برای ایران بود، سالی جهنمی. مردم ایران فکر میکردند مرحلههای دشوار این "بازی سخت" را، "بازی سال۹۸" را پشت سر گذاشتهاند؛ از سیل بهار تا ایدز در لردگان تا خودسوزی سحر خدایاری، تا خودکشیها در زندان تا اعتراضات آبانماه و داغ پویا بختیاریها، تا مرگ دهها نفر در تشییع قاسم سلیمانی، تا سرنگونی هواپیما و کشته شدن و خروج ۱۴۹هموطن برای همیشه از این بازی. اما این پایان ماجرا نیست. یک بیماری جدید به اسم کرونا آمد، مثل خیلی کشورهای دیگر.
مردم ایران، گذرکرده از مراحل بازی سخت ۹۸ اما به نفس نفس افتادهاند.
آمار کشتهها و مبتلایان به بیماری روز به روز بالاتر میرود. در این شرایط ویدیوهای رقص در شبکههای اجتماعی میچرخند؛ ویدیوی رقص کادر درمانی بیمارستانها که در شرایطی نه چندان آسان به جنگ با کرونا فرستاده شدهاند. این ویدیوها واکنشهای گستردهای را که غالبا مثبت و حاکی از ستایش است، به همراه داشتهاند.
روش و تواناییای برای فاصله گرفتن از واقعیت دردناک
از رضا کاظمزاده، روانشناس ایرانی ساکن بلژیک، میپرسیم، این شادی و نقشآفرینی که در این ویدیوها میبینیم، تا چه حد "گوییدو"وار است، تا چه حد زندگی است؟ چه کارکردی دارد؟
رضا کاظم زاده میگوید: «رقص و آواز، مانند شوخی و جوک که در این دوران بسیار گسترش یافته، روشهایی است برای فاصله گرفتن از واقعیت دردناک و بسیار تحملناپذیر، یعنی فشاری که به لحاظ اجتماعی و روانی در این مدت بر مردم و جامعه ما به شکل نگرانیهای گوناگون و اضطرابهای دائمی و گسترش یافته، وارد شده. در واقع این یک تواناییست که افراد در این مواقع از خودشان نشان میدهند؛ اینکه میتوانند با دست زدن به این اقدامات به نوعی میان خود و واقعیت فاصله بیندازند برای اینکه به نوعی بتوانند خودشان را از زیر فشار موقتی این نگرانیها خارج کنند.»
به اعتقاد این روانشناس در این کلیپهای رقص همچون در فیلم "زندگی زیباست" از "بنینی"، "همین مکانیزم روانی را میبینیم."
کاظمزاده در توضیح این مکانیزم ادامه میدهد: «البته در این فیلم، رابطه فردی بالغ با کودک است که نیاز به حمایت بسیار بیشتری در برابر دشواریها دارد و از طرف دیگر واقعیتی که در فیلم با آن روبرو هستند، یعنی زندگی در اردوگاه مرگ نازیها، به مراتب وحشتناکتر و برای یک کودک غیرقابلپذیرتر است. با این حال هر دو مکانیزم بر این اساس است که شما تلاش میکنید با خلق یک دنیای میانی، میان واقعیت برون و واقعیت درون، تماس میان این دو واقعیت را به نوعی قابلپذیرش و قابل تحمل بسازید.»
به اعتقاد این کارشناس "خلق دنیای نمادین که میتوان گفت به نوعی مکانیزم پالایش اضطراب و احساسات بسیار ناخوشایند است، امکان رویارویی غیرمستقیم با واقعیت و شرایط دشوار زندگی را فراهم میکند."
خطر گسست میان فرد و دنیای واقعی
تا کجا و تا چه حد میتوان برای دوری از رویارویی مستقیم با واقعیت در شرایط بحرانی به این مکانیزم متوسل شد؟
رضا کاظمزاده میگوید: «اگر این مکانیزمها آنقدر شدت پیدا بکنند که به تحریف واقعیت بپردازند و در واقع به نوعی میان فرد و دنیای واقعی گسست ایجاد کند و فرد شروع کند در نوعی توهم زندگی کند، آن وقت این قطع رابطه با واقعیت، میتواند نگرانکننده باشد. در این حالت، فرد آن دنیای نمادین را به جای خود واقعیت میگیرد.»
به باور این کارشناس «در فیلم "بنینی"، پدر به خوبی از این تفاوت، تفاوت آن چیزی که به فرزند ارائه میکند و واقعیت، آگاه است. ولی از آن به عنوان یک حفاظ برای فرزندش استفاده میکند، یک وسیله دفاعی مثل زرهای که به تن او میکند تا روانش بتواند به سلامت از آن دورهای که پدر آرزو دارد، کوتاه باشد، گذر کند.»
آگاهی از تفاوت و استفاده هدفمند از آن، آنگونه که شرحش رفت، به اعتقاد رضا کاظمزاده در مورد کلیپهای رقص هم صادق است.
راهی برای کسب انرژی و توان مجدد برای رویارویی با استرس
میپرسیم این رقص آیا از سر ترس است یا از سر امیدواری؟ رقصی است برای فراموشی و گریز از آنچه میگذرد یا رقصی است نشانهی مواجه شدن و برخاستن؟
کاظمزاده با اشاره به شرایط کار در بیمارستان، "یعنی در شرایط کاری که افراد مجبورند هر روز با مرگ دست و پنجه نرم کنند"، میگوید: «در این حالت رقص و پایکوبی که کاملا به صورت موقت و کوتاه قاعدتا در آن شرایط انجام میشود، وسیلهای است برای کسب انرژی مجدد و توانایی برای اینکه بتوانند در یک دوره طولانی، با استرس روبرو شوند.»
به گفتهی او اما "مبارزه با چنین پدیدههایی، کار یک ساعت، دو ساعت، یعنی موقعیت اورژانسی که سریع برطرف میشود، نیست. بلکه یک اورژانس دائم است".
کاظمزاده ادامه میدهد: «در این حالت مسئله اداره اضطراب و نگرانی و فشارهای عصبی، امر بسیار مهمی است و در کشورهای غربی به شکل سیستماتیک حساب شده، خود نظام بهداشتی، به سلامت روان و توانایی اعضایش فکر میکند. در ایران چون متاسفانه چنین امکانات، محاسبات و تدارکاتی دیده نمیشود، خود افراد برای مقابله با استرس، به شکل خلاقانه دست به راهکارهایی میزنند.»
"این خود زندگی است" یا "انسانهایی که تنها در شرایط غیرطبیعی حق دارند"
واکنش به انتشار این ویدیوها بسیار گسترده بود. بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی این کلیپها را بازنشر کردهاند و درباره آن نظر دادهاند.
نظرها متفاوت است، از "نمایش مضحک" که به "سیستم" نسبت داده شده و از آن به "دست و پا زدن برای از بین بردن نگرانی جامعه" تعبیر شده تا "رقص جامعه افسردهی نرقصیدهای که از هر فرصت برای رقصیدن" استفاده میکند، تا تمجید و تحسین "روحیه دادن به جامعه" تا تقبیح و لعنت فرستادن به رقصندگان و دست زدن به اقدامی متقابل و فرستادن "نوحهخوان" به بخشهایی که بیماران کرونا در آن بستریاند.
سروش صحت، بازیگر، کارگردان و نویسنده در اکانت اینستاگرام خود نوشته است: »این رقصها فقط رقصی ساده نیست، این تلاش است، مبارزه است، همدلی است، امید است، این ادامه زندگی است. این رقصها خود زندگی است.»
در مقابل او امیر پوریا، منتقد سینما در اینستاگرام مینویسد: «حالا [بعد از ویدیوهای اعلام کرونا گرفتن مسئولان]، حتی در اینجا هم و در این ویدئوها هم رد آن حقارت سیستم یافت میشود: هم حضور آقایان و هم بهویژه حضور خانمها در این تصاویر، نتیجهی پوشش کاملی است که بابت مراقبت از خود و مراجعان به تن دارند. نتیجه این است که صورت و هویتشان غیرقابلتشخیص شده. وگرنه در هر بیمارستان و مرکز و دانشگاهی که بودند، دچار دردسر و احتمال اخراج و تعهد دادن و تذکر گرفتن میشدند! این است سیستمی که هر جلوهای از انسان ِ طبیعی بودن را برنمیتابد و فقط در شرایط غیرطبیعی، میشود در آن کمی حق انسانی داشت.»
آسیب ناشی از جلوگیری از اموری که پیوندهای اجتماعی و بینفردی را تقویت میکند
از رضا کاظم زاده با اشاره به این نظرات و "مجالی که برای بروز دادن نیازهای طبیعی" مردم (رقصندگان در فیلم) فراهم شده، میپرسیم، اگر از این مرحله بگذریم و دوباره با سرکوب این نیازها روبرو شویم، حال روحی شهروندان این جامعه چگونه خواهد بود؟
به اعتقاد این روانشناس، «در جامعه ایران رفتارهای چنین خودجوشی از طرف شهروندان، حتی اجازه داده نمیشود، بلکه تحمل میشود و اگر بخواهد از یک ابعاد اتفاقی و کوچک خارج شود، مسلما با آن در جامعه ما برخورد خواهد شد. وقتی شما در شرایطی که اینقدر اضطرابزا و نگران کننده برای شهروندان هست، اموری را که پیوندهای اجتماعی و خانوادگی و بینفردی را تقویت میکنند، قدغن بکنید، یعنی بودن با هم، تلاش برای شاد بودن، تلاش برای منحرف کردن ذهن برای چند لحظه، وقتی اینها را از آنها میگیرید، در جهت عملکرد اضطراب و افسردگی و خشونت، پیش میروید، اینها به پیوندهای انسانی و روابط بین آدمها صدمه میزند.»
کاظمزاده ادامه میدهد: «کلا بیماری روانی مثل موریانهای میماند که پیوندهای اجتماعی را خورده و کم کم از بین میبرد و فرد را ایزوله میکند. وقتی فرد در برابر یک خبر بد قرار میگیرد، مرگ یکی از نزدیکان یا از دست دادن کار، نیاز دارد که برود به سمت جمع، نیاز دارد که با حضور دیگران، با درکنار دیگران بودن، بخشی از آن افسردگی و نگرانی را از درون خود تخلیه کند. این میتواند در شرایطی حتی شکل موزیک و رقص و آشامیدن الکل و غیره به خودش بگیرد که وقتی کنترل شده باشد بسیار مفید است و میتواند برای سلامت روان بسیار موثر باشد. ولی اگر اینها را بگیرید، شما در ادامه آن مشکلاتی که فرد در آن زندگی میکند و اضطرابهایی که تحمل میکند، او را بیشتر ایزوله میکنید و او را از حضور در کنار دیگران و تقویت پیوندها ناتوان میکنید. به نوعی خلع سلاحش میکنید در برابر این ناراحتی.»
به اعتقاد این روانشناس، «در جامعه ما متاسفانه از یک سو این بحرانها و این وضعیت بسیار بد وجود دارد از سوی دیگر اینها امکانات طبیعی که در اکثر جوامع دیگر وجود دارد را از شهروندانشان میگیرند، که برخی برمیگردد به اعتقادات مذهبی که در جامعه ما تبدیل به یک سری قوانین اجتماعی و سیاسی شده.»
جامعه پر اضطرابی که مردمش با جک و شوخی به جنگ آن میروند
کارشناسان و روانشناسان درون ایران، وضعیت جامعه را از نظر نشاط و شادی مطلوب نمیدانند. از آمارهای بینالمللی که بگذریم، گزارشی منتشرشده در مجله پزشکی فرهنگستان علوم پزشکی ایران که "روندهای سلامت ایرانیان از ۱۵ سال به بالا" را بین سالهای ۱۹۹۹ تا ۲۰۱۵ بررسی کرده، نشان میدهد تقریبا یک چهارم از جمعیت ایران از ناراحتیها و مشکلات عصبی و روانی رنج میبرند. در این آمار مسلما نشانی از سال سخت ۹۸ نیست.
به اعتقاد رضا کاظمزاده، «جامعه ایران، جامعهای است بحرانزده، جامعهای است که مدام مردمش را با اضطرابهای گوناگون روبرو میکند.»
او میگوید، «اضطراب در اکثر مواقع وقتی که حالت مزمن و دائم پیدا میکند به شکل اجتماعی میتواند خودش را به دو شکل نشان دهد یا در قالب افسردگی و در خود فرورفتن و یا در حالت خشم و صدمه زدن به خود یا به دیگران. این هر دو حالت را ما فعلا در جامعه خودمان میتوانیم مشاهده کنیم.»
"نشانههایی ازاینکه جامعه هنوز توانمند است و جای امیدواری دارد"
از او میپرسیم این شادیهای گروهی و خودجوش تا چه حد واگیردارند، آیا قدرت سرایت آنها به دیگران آنقدر بالا هست که در شرایط سخت کنونی سدی باشند در برابر مشکلات؟
کاظمزاده یکی از مهمترین خصوصیات شادی را "بالابردن توان و ظرفیت فرد برای به وجود آوردن و تشدید پیوندهای اجتماعی، خانوادگی و میانفردی" میداند. به اعتقاد او شادی، "یکی از مهمترین راهکارها برای خالی کردن استرس به منظور مقابله با افسردگی، برای رویارویی با جنگ با اضطرابهای درونی است".
به گفتهی این روانشناس،» [شادی] تا بخشی میتواند کاملا خودجوش در جامعه خودش را نمایان کند و جامعهای که این را نشان میدهد، نمایانگر آن است که [این جامعه] هنوز توانمند است، هنوز از سلامت و روشهای مقابله برای مشکلاتی که با آنها روبروست، برخوردار است.از طرف دیگر گاهی این امکانات در چنین موقعیتهایی، به شکل پیشبینیشده، در قالب برنامههای تلویزیونی در درون رسانهها، در اختیار شهروندان قرار میگیرد. متاسفانه این بخش دوم، در جامعه ایران وجود ندارد یعنی به شکل پیشبینیشده، دولتی امکاناتی در اختیار شهروندان قرار نمیگیرد. ولی خود بدنه جامعه توانمندی را دارد تا حدی خودجوش و خودبهخودی، شادی را نمایان کند.»
به اعتقاد کاظمزاده، "البته این مسئله، نسبی است و اگر طولانی شود، متاسفانه جامعه ما هم به کل از توان خواهد افتاد."
این روانشناس اما خوشبین است: «فعلا [ این جامعه]، در شرایط حاضر نشان داده که راههایی برای مقابله در اختیار دارد که برای من بسیار علامت مثبتی است و جای امیدواری دارد.»
شاید فردا روز بهتری باشد
گوییدو زندگی را زیبا میخواست. در اردوگاه مرگ هم تمام توانش را برای بازی زندگی گذاشت و تا دم مرگ هم دست از شاد کردن پسرش نکشید.
گوئیدوها این روزها در جهان زیاد میشوند؛ چون رقصندگان ایرانی در بیمارستانها، چون پدری سوری که با دختر کوچکش در ادلب بازی میکند و میگوید با شنیدن صدای بمباران/جنگندهها بخندد:
شاید فردا روز بهتری باشد برای دخترش در جهنمی که "دیگران" ساختهاند.