روایتهای متناقض از مرگ جوان دستفروش در مترو تهران
BK۱۳۹۲ بهمن ۲, چهارشنبه
پنج روز پس از مرگ یک جوان دستفروش در ایستگاه گلبرگ مترو، این حادثه همچنان در ابهام قرار دارد. مطابق روایت رسمی این جوان خودکشی کرده اما برخی شاهدان از افتادن او زیر مترو پس از تعقیب ماموران خبر دادهاند.
تبلیغات
روز شنبه، ۲۸ دی برخی منابع خبری ایران گزارش دادند جوان دستفروشی در ایستگاه مترو گلبرگ پس از افتادن بر روی ریل در اثر برخورد با قطار جان خود را از دست داده است.
این حادثه در روزی رخ داد که نیروی انتظامی و انتظامات مترو پس از چند روز هشدار به دستفروشان داخل واگنها، عملیات برخورد با آنها را آغاز کردند.
در برخی از رسانهها نیز به نقل از شاهدان عینی گزارش شده که این جوان قصد خودکشی نداشته و هنگامی که بر سکوی ایستگاه منتظر رسیدن قطار بوده تعادل خود را از دست میدهد و به داخل ریل سقوط میکند.
روایت همکاران دستفروش
احسان مقدم، مدیر روابط عمومی شرکت بهرهبرداری متروی تهران در نخستین واکنش رسمی به حادثه روز شنبه ضمن تکذیب گزارشهای مربوط به برهم خوردن تعادل مرد دستفروش گفت او قصد خودکشی داشته و فیلمهای ضبط شده توسط دوربینهای ایستگاه گلبرگ این مسئله را تایید میکند.
روزنامه اعتماد روز چهارشنبه (۲ بهمن/ ۲۲ ژانویه) از مسئولان مترو انتقاد میکند که ۵ روز پس از مرگ جوان دستفروش در ایستگاه گلبرگ همچنان او را "مجهول الهویه" میخوانند و "این حادثه را یك امر عادی تلقی میكنند".
یک زن دستفروش به روزنامه اعتماد گفت: «مردی كه شنبه كشته شد را دورادور میشناختم، حدود ۲۷ سال داشت، دستفروش بود و سفره میفروخت، مامور دنبالش كرد و زمانی كه داشت فرار میكرد تعادلش را از دست داد و زیر قطار له شد.»
دستفروش دیگری گفته است خودش شاهد ماجرا نبوده اما از دوستانش شنیده که مرد دستفروش پس از فرار از دست ماموران روی ریل افتاده است.
احتمال خودکشی به خاطر اموال ضبط شده
بنابر این گزارش، در حالی که چند دستفروش دیگر همین روایت را نقل کردهاند یکی از مسافران مترو که ظاهرا شنبه در ایستگاه گلبرگ حضور داشته این حادثه را به گونهی متفاوتی شرح داده است.
بر این اساس مرد دستفروش پس از اینکه ماموران از واگن پیادهاش کرده و سفرههایش را ضبط میکنند، ابتدا التماس میکند که اموالش را پس بدهند و با بیتوجهی ماموران تهدید کرد که خودش را جلوی قطار میاندازد.
یکی دیگر از مسافران که دخترش شاهد حادثه بوده به نقل از او خودکشی کردن مرد دستفروش را تایید کرده است.
یکی از کارکنان مترو نیز گفته که روز شنبه به چشم خود دیده، مردی که "هویت او هنوز معلوم نیست" خودش را روی ریل انداخته و خودکشی کرده است.
روزنامه اعتماد در این گزارش مسئولان مترو را متهم میکند که "تمامی این گونه اتفاقها را خودكشی میدانند و پاسخگو نیستند".
گرچه احتمال خودکشی مرد دستفروش منتفی نیست، پاسخگو نبودن مسئولان برای اطلاعرسانی درباره چنین حوادثی، از جمله آتشسوزی ۲۹ دیماه در خیابان جمهوری، موضوعی سابقهدار است که شهردار تهران هم به آن اعتراف میکند.
به گزارش خبرگزاری مهر، محمد باقر قالیباف، شهردار تهران، دوم بهمن ماه گفت، در جریان حوادث مشابه، مانند برخورد دو قطار در نیشابور یا سانحه مرگبار اتوبان قم هم مسئولان وعده رسیدگی دادهاند "اما در آخر متوجه نشدیم که چه اتفاقی افتاد".
این بینوایان ایرانی اثر ویکتور هوگو نیستند
بیش از ۱۵۰ سال از خلق "بینوایان" شاهکار ویکتورهوگو میگذرد. تا زمانی که فقر وجود داشته باشد، این رمان نیز میلیونها خواننده خواهد داشت. شباهتها و تفاوتهای بینوایان ایرانی با بینوایان ویکتورهوگو در این گزارش تصویری:
عکس: ISNA
ژان والژان
پدر ژانوالژان هرسکار بود و هنگامی که ژانوالژان کوچک بود از درخت افتاد و مرد. مادرش نیز در اثر تب مرد. ژانوالژان را خواهرش که هفت پسر و دختر قد و نیم قد داشت بزرگ کرد. ژان والژان درس نخواند و هرسکار شد و وقتی ۲۵ سالش بود شوهر خواهرش نیز مرد و او سرپرست خواهر و بچههای او شد. او و خواهرش کار میکردند اما مزد کم آنها کفاف زندگیشان را نمیداد. تا این که او در زمستانی سخت کار پیدا نکرد.
عکس: ISNA
یک قرص نان و ۱۹ سال زندان
بچههای خواهر ژان والژان گرسنه بودند. این بود که یک شب شیشه یک مغازه نانوایی را شکست و قرص نانی برداشت و فرار کرد. اما نانوا بیدار شد. او را دید و تعقیب کرد و با دستی خونآلود دستگیر کرد. دادگاه ژان والژان را به پنج سال حبس محکوم کرد. ژان والژان سهبار تلاش کرد تا از زندان بگریزد ولی هربار دستگیر شد. او بالاخره پس از ۱۹ سال تحمل زندان آزاد شد.
عکس: MEHR
بیخانمان
غمگین بود و احساس خفت میکرد. خبر ورود او به شهر پخش شده بود و کسی به او جا و غذا نمیداد. ژان والژان حتی برای گذران شب به زندان شهر هم مراجعه کرد، اما فایدهای نداشت. بالاخره پس از پرسههای زیاد از خستگی روی نیمکتی سنگی دراز کشید.
عکس: Iranvig.ir
"برو در آن خانه را بزن"
پیرزنی که از کلیسا بیرون میآمد پرسید: چرا اینجا خوابیدی؟ ژان والژان مشکلاش را به او گفت. پیرزن به خانه کوچکی اشاره کرد و گفت:« برو در آن خانه را بزن».
عکس: Mehrizonline.ir
دیداری سرنوشتساز
ژان والژان در زد. اسقف گفت "بفرمایید". ژان والژان مثل قحطیزدهها شام خورد. آن شب دو ساعت پس از نیمه شب، ژان والژان با زنگ کلیسا بیدار شد. بعد از یکی ۲ ساعت که با خود کلنجار رفت، بالاخره با احتیاط زیاد بالای سر اسقف رفت و از گنجه بشقابهای نقره را که دویست فرانک میارزید – دوبرابر پولی که در مدت نوزده سال در زندان جمع کرده بود − برداشت و به نمازخانه برگشت و از پنجره فرار کرد.
عکس: ISNA
"من روح شما را خریدم"
قبل از اینکه فرمانده پاسبانها گزارش دزدی را بدهد، اسقف جلو آمد و گفت: "پس چرا یادتان رفت شمعدانیها را ببرید؟" ژانوالژان بهتش زد و پاسبانها که دیدند انگار خود اسقف ظرفهای نقره را به ژانوالژان داده است او را رها کردند و رفتند. سپس اسقف گفت: «یادتان باشد که از این ظروف استفاده کنید و آدم درستکاری شوید. ژانوالژان، برادرم، شما دیگر به بدی تعلق ندارید. من روح شما را خریدم و به خدا هدیه کردم».
عکس: ISNA
فانتین
یک روز تومولیس با فانتین قطع رابطه کرد. فانتین آن روز زار زار گریه کرد چون او همه چیزش را عاشقانه نثار تومولیس کرده بود و از او یک بچه داشت. ده ماه بعد وقتی فانتین دید که دیگر از شدت فقر نمیتواند در پاریس بماند و کسی را هم ندارد تا از او کمک بخواهد دختر کوچکش "کوزت" را برداشت تا به شهرش مونتروی سورمر برگردد و کاری پیدا کند. اما ابتدا باید گناهش را میپوشاند و بچهاش را پنهان میکرد.
عکس: ISNA
کودکی از دست رفته کوزت
تناردیه آدمی بدهکار بود. به همین جهت رفتارش با کوزت عوض شد. لباسهای کهنه بچههایش را تن او کرد و کوزت مثل سگ و گربهها زیر میز غذا میخورد و زن تناردیه دائم کوزت را کتک میزد. از شش صبح تا شب باید کارهای مسافرخانه را میکرد وشب و روز با دستان لاغرش از چشمهای که یک ربع از مسافرخانه دور بود با سطل آب آشامیدنی میآورد.
عکس: Tasnim
فروش اعضای بدن
فانتین ابتدا خجالت میکشید با لباسهایی که به تن داشت به خیابان برود ولی بعد یاد گرفت فکر کند که کسی او را نمیبیند. تناردیه دائم نامه میفرستاد و پول میخواست. یک بار که نوشته بود برای لباس زمستان کوزت پول میخواهد، فانتین به سلمانی رفت و موهایش را فروخت. بار دیگر تناردیه نوشته بود کوزت مریض شده و پول برای خریدن دارو میخواهد. فانتین دو دندان جلویش را نیز به دندانسازی فروخت و پول را فرستاد.
عکس: MEHR
سیستم قضایی
در دادگاه جا نبود اما وقتی عنوانش را گفت او را با احترام به جای مخصوص مقامات در پشت سر قاضی راهنمایی کردند. دادگاه داشت شانماتیو را نه فقط به خاطر سیبدزدی، بلکه به خاطر سرقت مسلحانه در هشت سال پیش از پسرکی به نام پتیژروه و دزدی از خانه اسقف محاکمه میکرد و ممکن بود حتی او را به اعدام محکوم کند. مادلن یا همان ژانوالژان از دادگاه اجازه گرفت و گفت که او ژانوالژان واقعی است.
عکس: ISNA
نیروهای خودسر
روز بعد ژانوالژان همراه با کوزت از خانه فرار کرد ولی ژاور که با چند پلیس خانه را زیر نظر داشت او را تعقیب کرد. ژاور نمیتوانست فوری ژانوالژان را دستگیر کند. چون به خاطر ظاهر غلطانداز ژانوالژان هنوز شک داشت مرد همان ژانوالژان است. به علاوه چون بعضی از دستگیریهای خودسرانه در آن ایام در مجلس و مطبوعات آزاد جنجال به پا کرده بود میترسید که مرد را اشتباهی دستگیر کند.
عکس: MEHR
ماریوس
ماریوس کوچک و خوشگل، نوه دختری آقای "ژیونورمان" بود. ژیونورمان از بورژواهای سلطنت طلب و اصیل قرن نوزدهم بود که از ناپلئون، انقلاب کبیر فرانسه، جمهوری و انقلابیها بیزار بود.
عکس: MEHR
ماریوس و پدری که هرگز ندیده بود
پدر پنجاه ساله ماریوس یعنی سرهنگ سابق ژرژ پون مرسی که پس از بازگشت سلطنت مغبوض و منتظر خدمت شده بود، در شهر ورنون در گوشه عزلت و تنهایی باغبانی میکرد. ماریوس به ورنون رفت تا پدری را که هرگز ندیده بود و احساسی نسبت به او نداشت ببیند. اما هنگامی به خانه پدرش رسید که او مرده بود. پدرش فقط برای او وصیتنامهای نوشته بود که در جنگ واترلو گروهبانی به نام تناردیه جانش را نجات داده.
عکس: Fars
عشق ماریوس و کوزت
ماریوس از آن روز به بعد هر روز لباسهای نویش را میپوشید و برای دیدن کوزت به پارک لوگزامبورگ میرفت. اما ژان والژان کمکم از تغییر سر و وضع او، نگاهههای معنیدارش و اینکه هربار ژان والژان والژان و کوزت میرفتند او نیز پارک را ترک میکرد، متوجه نگاههای خاص ماریوس به کوزت شد.
عکس: ISNA
شورش در پاریس
در سال ۱۸۳۲ پاریس مدتها بود که ملتهب و آماده شورش علیه پادشاه لویی فیلیپ بود. مرگ زنرال لامارک و تشییع جنازه او که هم در میدان نبرد شجاع بود و هم در مجلس وطن پرستی خوش سخن، بهانهای به کارگران و دانشجویان داد تا تشییع جنازه او را بدل به شورش بزرگ شهری کنند. ارتش نیز با حمله به مردم به این شورش دامن زد و به زودی مردم در کوچههای و خیابانهای پاریس با شعار زنده باد جمهوری سنگر درست کردند.
عکس: anonym
نجات ماریوس
سنگر سقوط کرد و تقریبا همه انقلابیها کشته شدند. ژان والژان که مراقب ماریوس بود وقتی دید او زخمی شد و به زمین افتاد، او را به دوش کشید و دنبال راه نجاتی گشت. ناگهان چشمش به دریچه آهنی فاضلاب افتاد و قبل از آمدن نظامیها وارد آن شد و ماریوس خونآلود را از راه فاضلاب از میدان نبرد دور کرد.
عکس: anonym
سرانجام ژاور
ژاور که سالها تلاش کرده بود ژان والژان را بهخاطر گذشتهاش دستگیر کند "انقلابی در وجودش رخ داده بود از آنجا به کنار رودخانه سن رفت. ساعتها با خود کلنجار میرفت اما چون نمیتوانست بین وظیفه فانونی و آزاد گذاشتن ژانوالژان که جانش را نجات داده بود یکی را انتخاب کند بالاخره خود را در سن انداخت و خودکشی کرد".
عکس: FARS
ازدواج ماریوس و کوزت
به زودی مقدمات ازدواج ماریوس و کوزت فراهم شد. ژان والژان نیز به آنها اطلاع داد که کوزت ۵۸۴ هزار فرانک پول دارد و خانواده ماریوس که فکر میکردند او فقیر است تعجب کردند.
عکس: MEHR
مرگ ژان والژان
شبی که ژانوالژان به بستر بیماری افتاد، بالاخره ماریوس بخشی از حقایق در مورد ژان والژان را از تناردیه شنید. او وقتی با کوزت به کنار بسترژان والژان رسید دائم میگفت: "مرا عفو کنید پدرجان، مرا عفو کنید". اما کمی بعد حال ژان والژان رو به وخامت گذاشت. کوزت و ماریوس کریه میکردند. ژانوالژان در حالی که دستانش را به زحمت روی سر آنها گذاشته بود با دنیا وداع گفت.