روحانیت شیعه ایران: میان خیالاندیشی و واقعبینی
۱۳۸۷ مهر ۲, سهشنبهدر آلمان رسالههای بسیاری بهعنوان پایاننامهی دکترا در زمینهی ایرانشناسی انتشار مییابند. یکی از این پایاننامهها متعلق به رضا حاجتپور است، زیر عنوان "روحانیت ایران: میان خیالاندیشی و واقعیبینی". وی در رسالهی دکترای خود به گفتمان اندیشهی حاکمیت و دولت شیعی در ایران سدهی بیستم پرداخته است.
پروفسور «اولریش بک» که از نظریهپردازان مطرح آلمان در حوزهی جامعهشناسی است، معتقد است: اگر به آیندهی نزدیک بیاندیشیم، آنگاه با وضوح بیشتر درمییابیم که انسان مدرن در مسیر یک "مدرنیته"ی دیگر در حرکت است. و این جامعهای است مبتنی بر دانش.
حاجتپور در درآمد کتاب خود مینویسد: "نشانههای یک عصر جدید را از هماکنون میبینیم: در فرآیند پیکرگیری سدهی بیستویکم، "جامعهی جهانی اطلاعات" به چالشی برای حوزههای سیاست، اقتصاد و جامعه بدل شده است. حیات اجتماعی و فرهنگی ِ جوامعی که آگاهانه بر شیوهی زندگی خود پای میفشارند نیز از تأثیرپذیری این فرآیند جهانی در امان نخواهد ماند."
ایران نیز همانند بسیاری کشورهای اسلامی از این قاعده مستثنی نیست. فرآیند مدرنیزاسیون گسترههای فکری، اجتماعی، سیاسی، حقوقی و اقتصادی را دستخوش دگرگونی ساخته است. ولی با این حال سنت دیرپا در برابر موج ناگزیر مدرنیته و "روح زمان" قد برافراشته و در ایران و برخی کشورهای اسلامی نیز یک جبههی ضدمدرنیته را شکل داده است. واقعیت امروز حاکی از آن است که وضعیت حاکم بر ایران امروز هم جبههی سنتی فقها و مراجع دینی و هم متفکران لیبرال − مذهبی و نیز نیروهای سکولار را به چالش کشانده است.
موضوع تعیین نظام سیاسی از زمان انقلاب مشروطیت بدین سو همواره یکی از گفتمانهای حاکم بر جامعهی ایران بوده است. در چارچوب این گفتمان بویژه شماری شخصیتهای دینی ایرانی به مسئلهی ساختار دولت و حاکمیت در ایران پرداختهاند. همین امر آنها را به فضایی میان خیالاندیشی و واقعبینی کشانده است. رضا حاجتپور در رسالهی خود اندیشهی حاکمیت نزد شماری از این روحانیون را بررسیده است، از جمله افکار میرزا محمد حسین نائینی (۱۸۶۰ تا ۱۹۳۶)، شیخ هادی نجمآبادی، سید محمد حسین طباطبایی، سید روحالله موسوی خمینی، شیخ علی تهرانی، آقا مهدی حائری یزدی، محمد مجتهد شبستری و عبدالکریم سروش.
چالش اسلام و مدرنیته
به باور نویسنده، جنبشهای اسلامی همواره آماج نقد و سنجش بودهاند؛ و تا هنگامی که اسلام خود را در تضاد با جهانبینی مدرن ببیند، همچنان در کانون افکار عمومی جهانیان و موضوع بررسیهای علمی باقی خواهد ماند. این نقد و سنجش تنها به محافل خارج از حوزهی دین اسلام محدود نمیشود، بلکه یک مسئلهی دروندینی و دروناسلامی نیز هست. برخی محافل دینی با گرایشهای سکولار با عنوان "مسلمانان روشنگر" یا "روشنفکران دینی" نیز جزو این دسته هستند. (صص ۱۶)
رویدادهای چند دههی گذشته نشان دادهاند که هر اندازه برخوردهای خشونتآمیز و سرکوب بنام دین گسترش بیشتری مییابند، به همان اندازه به بدبینی و سرخوردگی نسبت به دین اسلام بیشتر دامن زده میشود و در پی آن، افکار عمومی یک عامل تهدیدکننده در جوامع اسلامی میبینند. واقعیتها نشان میدهند، تا هنگامی که رهبران دینی و روحانیان درنیابند که برای حفظ و نجات دین و ایمان دینی مسلمانان هم که شده، باید در دوران کنونی نگرش خود را نسبت به "روح زمان" تغییر و خود را با عصر خود تطبیق دهند، با واکنشهای متقابل افکار عمومی رویارو خواهند ماند. بیشک این رویارویی هم صلح جهانی و هم تفاهم میان ملتها را به خطر خواهد افکند. این روند، در عین حال، تنشی درازمدت و فرساینده را به جوامع اسلامی تحمیل خواهد کرد، چنانکه کرده است.
حاجتپور معتقد است که به جنبشهای اسلامی سدهی بیستم نباید صرفا به منزلهی یک رشته واکنشهای سیاسی علیه یک وضعیت معین اجتماعی و تاریخی نگریست، بلکه اینها جریانهای ایدئولوژیکی هستند که هدف خود را "عبور از مدرنیته" و غلبه بر آن میدانند. در افکار عمومی، اسلام به منزلهی یک جهانبینی و شکل اجتماعی اغلب نه تنها بهعنوان تهدیدی برای جامعهی مدرن و باز تلقی میشود، بلکه بهمنزلهی مجموعهای از انگاشت نظری و عملی علیه مدرنیته نیز به آن نگریسته میشود.
از اینرو یکی از موضوعهای علوم اجتماعی و سیاسی ِ کانونهای پژوهشی کشورهای غربی، بررسی جنبشهای اسلامی و رویکردهای بنیادگرایانه و ناروادار این جنبشها بهمنزلهی یک پدیدهی پسامدرن است. مضمون این پژوهشهای پرشمار نسبت به نوع نگرش و روش تحقیقی پژوهشگر متنوع است. برخی این جنبشهای بنیادگرای اسلامی را "فرار از عصر مدرنیته" (توماس مایر) ارزیابی میکنند. برخی دیگر آنها را موردهای "نیمه مدرنیته" (بسام طیبی) میخوانند و یا گاه "ضدرفورماسیون" (صادق العَظِم) میدانند. «ریشارد مونش»، جامعهشناس آلمانی، اسلامگرایی را یک پدیدهی پسامدرن به منزلهی دیالکتیک بنیادگرایی و مدرنیته و «مارتین ریزنبرودت» آن را یک جنبش اعتراضی پدرسالار میشناسد.
تزهایی پیرامون اندیشهی سیاسی شیعی در ایران سدهی بیستم
حاجتپور در تحلیل اندیشهی سیاسی در ایران سدهی بیستم آرای الهیاتشناسان معینی را برگزیده است تا به پرسشهای زیرین پاسخ گوید: این الهیاتشناسان چه فهمی از مدرنیته دارند؟ آیا در میان ایشان تعریف واحدی از مدرنیته را میتوان مشاهده کرد؟ آموزههایی که در مورد دولت در میان ایشان در سدهی بیستم شکل گرفته است، تا چه اندازه متکی بر نگرش ایرانی − شیعی در امر سیاسی است؟ مبانی این آموزههای دولت کدامهاست؟ و اینکه، آیا میتوان به این نظریهها بهمنزلهی آموزههای اصیل شیعی نگریست؟
رضا حاجتپور تزهای زیرین را در رسالهی خود مورد تدقیق قرار داده است:
۱. دین در اسلام به معنای دولت نیست، بلکه سدهها پس از ظهور اسلام زمینههای ایدئولوژیک یک نظم سیاسی و یک نظریهی دولت شکل گرفت. هرچند که شیعهی دوازده امامی را یک جنبش سیاسی ارزیابی میتوان کرد، ولی این مذهب در وهلهی نخست بیشتر یک رشته انگیزههای دینی را دنبال میکند. با اینکه نظریهی "امامت" بعنوان آموزهی رهبری در شیعهی دوازده امامی بیانگر یک حکومت ایدهآل امامان دوازدهگانه است، ولی این نظریه ارائهدهندهی انگاشت (Konzept) یک نظام مشخص ایدهآل نیست. آموزهی امامت بیشتر یک ایده و خیال متعلق به آینده و تجدید حیات و تحقق دولت الهی بر روی زمین توسط آخرین امام شیعیان است.
۲. شیعهی دوازده امامی فاقد یک طرح سنتی دولت برای دوران غیبت آخرین امام است. تمامی آثار و نوشتههای سیاسی که فقهای شیعه در موضوع اندیشهی دولت نگاشتهاند، متأثر از عاملهای بیگانه بودهاند. نظریهی ولایت فقیه آیتالله خمینی، که الگوی حاکمیت روحانیتسالاری است، برآیند تحولات سیاسی سدهی بیستم در ایران میباشد. نخستین نشانههای این انگاشت را در دورهی حکومت سلسلهی صفوی مییابیم. این انگاشت آیتالله خمینی که داعیهی یگانه دولت مشروع اسلامی را داشت، توانست در سدهی بیستم در برابر تأثیرات فکری و سیاسی غرب قد علم کند.
۳. آن دسته از آثار سیاسی که در سدهی بیستم توسط علمای شیعه به رشتهی تحریر درآمدهاند، بطور کلی متأثر از دوران مدرنیته و همزمان نفوذ اندیشهی سیاسی غرب در زمینهی دولت بودهاند. در عین حال میتوان شاهد بود که این آثار چگونه با اندیشهی سیاسی سنتی وداع گفتهاند. این آثار بیانگر پیدایش یک الهیات سیاسی مدرن در جهان اسلام هستند و در عین حال زمینههایی را برای نقد الهیات فراهم آوردهاند.
۴. این الهیات سیاسی مدرن عرضهکنندهی یک فلسفهی سیاسی مستقل شیعه نیست، ولی میتواند مبنای واقعی، پراگماتیستی و پویای یک آموزهی دولت برای سدهی بیست و یکم قرار گیرد.
۵. ایدهی "ولایت فقیه" و مشروعیت دادن به نهاد رهبر دینی در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بیشتر یک پدیدهی استثنایی است که میتوان آن را یک آموزهی رهبری دینی−حقوقی−سیاسی نامید. این شکل حکومتی نه مورد حمایت الهیات سنتی است و نه مورد پشتیبانی آموزههای مدرن دینی−سیاسی. این آموزهی رهبری "ولایت فقیه" نشانگر اوج بحران اندیشهی شیعه در سدهی بیستم است که زمینههای یک الهیات جدید انتقادی سیاسی را در دوران پساانقلابی فراهم آورده است.
مشخصات کتاب:
Reza Hajatpour: Iranische Geistlichkeit zwischen Utopie und Realismus. Zum Diskurs über Herrschafts- und Staatsdenken im 20. Jahrhundert. Wiesbaden, Reichert Verlag 2002.