"زن زندگی آزادی" فقط شعاری نیست که این روزها در خیابانهای ایران شنیده میشود. آرزوی برنیامده برخی فرهیختگان هم هست و رویایی که از نظر منیره برادران، نویسنده و پژوهشگر، در داستان "انفجار بزرگ" هوشنگ گلشیری نیز نمایان است.
تبلیغات
هوشنگ گلشیریعکس: Madomeh
شب پیش از راهپیمایی بزرگ برلین برنامهای هم در شهر فرانکفورت با حضور حامد اسماعیلیون و دو تن از خانوادههای جانباخته پرواز شمارهٔ ۷۵۲ برگزار شده بود. دیداری پیش آمد با غزل گلشیری (فرزند نویسنده) و فرصتی که بگویم چقدر این روزها به یاد پیرمرد داستان هوشنگ گلشیری هستم؛ همان که در رویایش دختر و پسری را میبیند که ساعت ۵ عصر در میدان ونک خواهند رقصید. نام داستان را غزل به یادم آورد: "انفجار بزرگ". گفتم این روزها باید دوباره آن را بخوانیم.
داستان از گفتگوی مردی تنها با مخاطبی که غایب است، شکل میگیرد. فضلالله خان بازنشسته بانک است و تک و تنها با پاهایی که قادر به راه رفتن نیست در آپارتمانی در اکباتان تهران زندگی میکند. "انفجار بزرگ" در همین سکوت و سکون خانه اتفاق میافتد، او رویایی دارد: «دو جوان قرار است ساعت پنج در میدان ونک برقصند.». به زنش که نیست، میگوید که باید به این و آن زنگ بزند، چو بیندازد «عمو، شنیدی که دو تا جوان خیال دارند سر پنج بعد از ظهر توی میدان ونک برقصند؟» تا شاید مردم جمع شوند.
تنهایی مرد همسان بسیاری از انسانهای سالمند در شهرهای بزرگ است. زنش "امینه آغا" حضور بیرونی ندارد و او با سایه زن حرف میزند. فرزندان هر یک درگیر زندگی و گرفتاریهای خود. پسر اگر هم یادی کند و زنگ بزند، آنقدر با او بیگانه است که گفتگویی شکل نمیگیرد. دخترش صفیه به او سر میزند، ولی دختر دیگرش از پانزده سال پیش از زندگیاش ناپدید شده و هر وقت سراغاش را از صفیه میگیرد، میشنود که «صدیقه سلام رساند.».
این خاطرهها درآمیخته با نالهها و آرزوها، که با ایما و اشارههایی کوتاه و گذرا در لابلای تکگوییهای مرد نمایان میشوند، داستان را از مکان بسته و زمان راکد آپارتمان به بیرون پرواز میدهند و به آن مضمونی چندلایه میبخشند.
آشنایی هم اگر میآید یا تلفن میکند، از گرانی تاکسی و خانه و خرید ارز ناله میکند. مرد از این دلمردگی و نق زدنها بیزار است. گرفتاری او از جنس دیگری است. دلش آتش میگیرد از گرفتاریهای روزمره زنان و دخترش صفیه که «برود اداره کاکلش را بدهد تو و باز مقنعهاش را زیر گلویش سنجاق کند و همهاش مواظب باشد که مویش نیاید بیرون.». دلش تنگ است برای چین چین دامن سرخ و سفید دخترش وقتی که بچه بود. دلش تنگ است برای صدای تار همسایه، که دیگر نمیشنود.
عکس: picture alliance/dpa
میخواهد خبری بشنود، خبری که دلخوشاش کند. دل پیرمرد تنگ است برای شادی، برای زندگی. دوست دارد حتی شده از شادیهای کوچک زندگی برایش بگویند. روزنامه و مجلهها و اخبار ساعت دو هم هیچ نمیگویند: «هیچ کس نمیبینم بنویسد که دماوند صبحها، وقتی خورشید هنوز پشت افق آن رو به رو باشد، چه شکوهی دارد! مردهاند انگار. چسناله میکنند.».
او دلخوشیهایی دارد: روی هره پنجره برای پرندگان دانه میپاشد که بیایند بنشینند آنجا و او صدای قورقورشان را بشنود. صدای نم نم باران را دوست دارد و خیس شدن زیر باران را، ولی پاها توان بیرون رفتن ندارند. عظمت خبری که آغاز هستی را با انفجاری بزرگ مرتبط میداند، در سرش میچرخد و با فرومایگی موضوعات پیرامونش به تقابل مینشیند: «همین دیروز در روزنامه خواندم که پانزده میلیارد سال از آغاز هستی این آسمان و این زمین میگذرد. عکس آغاز خلقت را هم گرفتهاند.».
تصور این بینهایتی کیهان با قوانین پوچ و بیمعنی این دنیا خشماش را برمیانگیزد: «کجای این فلک سوراخ میشود اگر موی دختر گُمب گل من یک کم، فقط یک کم به اندازه این بته جقه روی این دستمال عسلی از لبه مقنعهاش جوانه بزند؟».
در لایه دیگری از داستان، تصور چرخش کهکشان به دور خودش رویای رقص را در او بیدار میکند: «نمیرقصند مثل کهکشان شیری خودمان که هی دور خودش چرخ و نیمچرخ میزند. گوش میکنی امینه آغا؟».
از رخداد انفجار بزرگ و آغاز حیات رویای "انفجار بزرگ" میدان ونک پرورده میشود و پیرمرد داستان گلشیری رویایش را داستان میکند و داستانی از آن خود در داستان گلشیری میآفریند: «یک بابایی همین یک ساعت پیش تلفن کرد که:
-امروز عصر دو تا جوان ساعت پنج میآیند توی میدان ونک که برقصند.»
پیرمرد در داستانش به نقش تماشاچی اکتفا نمیکند، برای ناتوانی پاها تدبیری میاندیشد تا خود بیاید وسط و برقصد. سکوت مخاطب غایب اما، او را به واقعیت تلخ داستانی که گلشیری نوشته، پرتاب میکند:
«کنار میدان، روی یک نیمکت مینشینیم... خوب، اگر سر پنج دو نفر آمدند که هیچ، اگر نه این دیلاق را تو میدهی زیر این بغلم و آن یکی را زیر این، تو هم بلند میشوی و بعد دوتایی. شنیدی چی گفتم، امینه آغا؟ چرا حرف نمیزنی؟».
داستان "انفجار بزرگ" در فقدان چیزی نوشته شده که آن زمان غایب است. رویای پیرمرد، از جنس خیالبافی پرت از حقیقت نیست، از جنس "رویای ما" است که حامد اسماعیلیون هم در تظاهرات بزرگ برلین از آن سخن گفت. ناممکنی است که باید ممکن شود. و امروز سی سال بعد -داستان در سال ۱۳۷۲ نوشته شده است- انفجار بزرگ با جنبش "زن زندگی آزادی" در میدانها و خیابانهای شهرهای ایران رخ داده است.
هوشنگ گلشیری در نوشتن این داستان دهه ۶۰ را پشت سر گذاشته؛ همان دههای که چند سال بعد در "شاه سیاهپوشان" تصویری قوی و تکاندهنده از آن ارائه داد. یادمان باشد که این یکی را هم دوباره بخوانیم. در روزهای "زن زندگی آزادی"، "شاه سیاهپوشان" هم بسیار حرفها برایمان دارد.
در "انفجار بزرگ" نوشته سال ۷۲ که در زمانه دلمردگی نوید شادی و سرخوشی میدهد، رد پای قساوت و اعدامهای دهه ۶۰ را میبینیم با اشاراتی کوتاه و پوشیده، که سوای مُهر سانسور، نشانی هم از سبک "ابهام ادبی" هوشنگ گلشیری دارد. مثلا اشاراتی به جای خالی پر رمز و راز دختر ناپدیدشده و یا وقتی خاطره دور سفری به دل طبیعت زنده میشود، با ابهام و اشارهای پوشیدهتر به محو شدن دوستان اشاره میشود: «من بودم و پنج تا از دوستان. دوتاشان نیستند. شاید هم باشند، اما نشنیدم که باشند.»
فشردگی و ایجاز هنرمندانه دو کلمه "نشنیدم که باشند" را در سرتاسر داستان مشاهده میکنیم. برای این داستان کمتر از ده صفحهای، دهها صفحه نقد و تفسیر میتوان نوشت.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.
شانزدهم خرداد ۱۳۹۴ پانزده سال از درگذشت نابهنگام هوشنگ گلشیری میگذرد؛ نویسندهای که حتا شماری از مخالفانش بر خالی ماندن جایش اذعان دارند و فقدانش خلایی عظیم در زندگی ادبی و فرهنگی ایرانیان برجا گذاشت.
عکس: ILNA
هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۱۶ در اصفهان به دنیا آمد. او در سال ۱۳۳۸ در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه اصفهان تحصیلات خود را آغاز کرد و و شروع کار ادبی او نیز با گردآوری فولکلور مناطق اصفهان بود. او در همان دوران نیز با انجمن ادبی صائب همکاری داشت.
عکس: picture-alliance/akg-images / Bruni Meya
هوشنگ گلشیری در سالهای ۵۹ و ۶۰ در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تدریس میکرد و در تصفیههای موسوم به انقلاب فرهنگی اخراج شد. او در دههی شصت خورشیدی محور نشستهایی بود که به جلسات پنجشنبهها معروف است. شماری از مطرحترین داستاننویسان امروز ایران در آن به داستانخوانی و نقد ادبیات میپرداختند. بسیاری از آنان امروز در خارجاز کشورند و بیشتر کتابهایشان اجازه انتشار ندارد.
عکس: picture-alliance/dpa/Ini
هوشنگ گلشیری از سالهای جوانی با نشریههای مختلف همکاری داشت و دو سال آخر عمرش سردبیر "کارنامه" بود. در دههی هفتاد شمسی مقالهنویسی و همکاری او با مطبوعات، در کنار فعالیتهای کانون نویسندگان، بخش اصلی وقت و انرژی گلشیری را به خود اختصاص میداد و او را از داستاننویسی بازمیداشت.
عکس: Sardouzani
نخستین آثار گلشیری به صورت کتاب در اواخر دههی چهل منتشر شد: مجموعه داستان «مثل همیشه» (۱۳۴۶) و رمان «شازده احتجاب» (۱۳۴۸) از نخستین آثار او بودند که به ویژه دومی جایگاه او را به عنوان یکی از مطرحترین نویسندگان پیشرو ایران تثبیت کرد. این اثر تا سال ۵۷ به چاپ هفتم رسید. طرح روی جلد چاپ هفتم "شازده احتجاب" که توسط انتشارات ققنوس منتشر شد.
عکس: Ghoghnous Verlag
نهمین چاپ "شازده احتجاب" در بهار ۷۰ آماده شد اما حدود یک دهه، تا سال مرگ نویسنده اجازه پخش نداشت. در سال ۱۳۸۴ انتشارات نیلوفر امکان آن را یافت که چاپ چهارهم آن را به بازار عرضه کند. "شازده احتجاب" روایت فروپاشی نظام شاهی و خانی در سنت فرهنگی ایران است. تصویر: جلد "شازده احتجاب" آنگونه که با طرح انتشارات نیلوفر منتشر شده است.
عکس: Niloufar Verlag
بسیاری از منتقدان ادبی"شازده احتجاب" را رمان کوتاه و شماری آن را داستان بلند خواندهاند. این کتاب مشهورترین، و به تعبیر نویسنده "خوشاقبالترین"، اثر گلشیری است. این کتاب به زبانهای دیگر از جمله آلمانی نیز ترجمه شده است. انتشارات "بک" که از مؤسسات انتشاراتی معروف در آلمان است، "شازده احتجاب" را به زبان آلمانی عرضه کرده است. این انتشارات مجموعهای از داستانهای گلشیری را نیز به انتشار رسانده است.
عکس: Beck Verlag
آشنایی هوشنگ گلشیری با ابوالحسن نجفی، زبانشناس و مترجم نامدار در سالهای ابتدایی دههی چهل خورشیدی و در همکاری با یک محفل ادبی آغاز شد که بعدها با نام نشریهی «جنگ اصفهان» که منتشر میکرد، شهرت گرفت. نجفی، گلشیری و محمد حقوقی سه رکن اصلی این محفل به شمار میروند. بسیاری معتقدند، این محفل از جدیترین و پیگیرترین جمعهای ادبی آن دوران بوده و در عرصهی داستاننویسی مدرن ایران نقشی برجسته داشته است.
عکس: DW/B. Keshmiripour
در جمهوری اسلامی سرنوشت دیگر آثار گلشیری نیز کمابیش مانند سرنوشت "شازده احتجاب" بوده است؛ یا اصلا اجازه انتشار نگرفتهاند، یا جلوی تجدید چاپ آنها گرفته شده است. از گروه اول، میتوان به مجموعه داستان "پنجگنج"، داستان بلند "شاه سیاهپوشان" و رمان "جننامه" اشاره کرد که در خارج از کشور منتشر شدهاند؛ دو کتاب آخر توسط نشر باران در سوئد.
عکس: DW/B. Keshmiripour
به رغم بلاهایی که بر سر انتشار کتابهای گلشیری آمده، او از ابتدای دهه پنجاه خورشیدی در اصفهان و چند سال بعد در تهران سهم مهمی در انتشار شماری از مهمترین نشریات ادبی و شکلگیری محفلها و جلسههای داستانخوانی و کلاسهای آموزش داستاننویسی داشته است.
عکس: Madomeh
نقش گلشیری در جریانسازی ادبی و فرهنگی، به ویژه تلاشهای او و تعدادی دیگر از اهل قلم برای احیای کانون نویسندگان ایران را میتوان از دیگر علتهای ناخشنودی مسئولان جمهوری اسلامی و فشارها و محدودیتهای تحمیل شده بر این نویسنده دانست. تلاشها برای فعال کردن کانون نویسندگان در نیمه دوم دهه ۶۰ خورشیدی گسترش یافت و در ابتدای دهه ۷۰ با تشکیل "جمع مشورتی" که گلشیری هم در آن عضو بود، وارد مرحله جدیدی شد.
عکس: picture-alliance/dpa/epa AFP Fahimi
جمع مشورتی در سال ۷۳ متنی با عنوان "ما نویسندهایم" را که به نامه ۱۳۴ نویسنده هم معروف است، در اعتراض به سانسور و حمایت از آزادی اندیشه، بیان و نشر تهیه و منتشر کرد که در داخل و خارج بازتاب وسیعی داشت. انتشار این نامه نخستین حرکت جمعی نویسندگان دگراندیش و غیرحکومتی پس از متلاشی کردن کانون و قتل شماری از اعضای آن در سالهای نخست پس از انقلاب محسوب میشود.
عکس: DW/B. Keshmiripour
یکی از این قربانیان محمد مختاری بود که ماموران اطلاعاتی ۱۲ آذر او را ربودند و پیکر بیجانش نزدیک یک هفته بعد در سردخانه پزشکی قانونی توسط بستگانش شناسایی شد. گلشیری در مراسم خاکسپاری مختاری در گورستان امامزاده طاهر (تصویر) گفت، قتل فجیع او در ضمن پیامی به دیگر روشنفکران فعال است که اگر از فعالیت دست نکشند، سرنوشت مشابهای در انتظار آنان خواهد بود.
عکس: Mokhtari
هوشنگ گلشیری در روز ۱۶ خرداد ۷۹ پس از دو ماه بستری بودن در بیمارستانهای مختلف تهران به علت آنچه "آبسه ریوی، ایجاد مننژیت و آبسههای متعدد مغزی" تشخیص داده شده، در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان ایرانمهر درگذشت و چند قدم دورتر از محمد مختاری در گورستان امامزاده طاهر به خاک سپرده شد.
عکس: DW/Behzad Keshmiripour
چند روز پس از مرگ گلشیری بنیادی به نام او تشکیل شد. فرزانه طاهری (تصویر)، مترجم و همسر گلشیری، علیاشرف درویشیان و محمود دولتآبادی و بهمن فرمانآرا هیئت موسس آن را تشکیل میدهند. گلشیری در ماههای پایان عمر در فکر راهاندازی یک جایزه ادبی سالانه برای آثار برتر ادبیات داستانی بود و بنیاد، از جمله برای تحقق این فکر تشکیل شد و توانست این جایزه را نیز ۱۳ سال (آخرین بار در سال ۲۰۱۴) اهد کند.