سال نو و ضیافت بهاری
۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه شاعران و نویسندگان و هنرمندان ایرانی در این سال تازه از راه رسیده، با ارمغان هائی به تازگی شکوفه های بهاری به استقبال نوروز می روند. دکتر صدرالدین الهی روزنامه نگار، به سراغ عمو یادگار میزبان جاودانه ی نوروز رفته و او را صدا می زند: «عمو یادگار! رند روزگار! خوابی یا بیدار؟
بهاران که از راه می رسید تو صبح عید را با نقل و بوسه و سنبل آغاز می کردی. سفره ی عید رنگین بود با ماهی و سبزه و سکه و سلام. و تو به همه عیدی می دادی با اسکناس های تازه ی تا نخورده و نو که لای قرآن خطی کهنه گذاشته بودی تا سال بر آن بگذرد. آواز مستانهی تو به بلندترین های های مردان در شب ستم می مانست وقتی می خواندی: از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر/ یادگاری که در این گنبد دوار بماند.
و عشق تو را می یافت گاه به صورت لبخند پر شکوه کودکی٬ گاه به شکل پرواز پروانهای و زمانی مانند خم شدن بیدی در آب یک کاریز٬ و تو این همه را عاشقانه دوست می داشتی.»
لعبت والا، شاعر و روزنامه نگارو ترانه سرا، در آغاز سال جدید همچنان امیدوار است و در شعرش رویا و امید میفروشد و آن را "عید امید" مینامد: « نوروز چون با رویش گلها و رسیدن بهار و زنده شدن طبیعت همراه است، حالتی دارد که یک شادی و امید در دل آدم زنده میشود و همیشه ما با نوروز امید به قلبمان راه پیدا میکند و به قول حافظ:
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبهشکن/ به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن
یعنی ما سعی میکنیم که در نوروز غم و غصه را به دست فراموشی بسپاریم و بهجایش شادی بگذاریم. البته شادیها اگر که تصنعی باشد، امیدها حتی اگر واهی باشد، بههرحال نباید از امیدوار بودن دست کشید. فردا همیشه روشنتر از امروز است، فردا همیشه روشنتر از امروز است.
چه فریباست شور و حال بهار/ چه فریبنده وعدهی نوروز
سالها با امید بهروزی رفته و ما امیدوار هنوز/ ما به امید صبح پیروزی در شب بیستاره در خوابیم
در خم و پیچ راههای خطا/ ره به نور سحر نمییابیم
هر بهاری که میرسد گویی/ سال پایان نکبت و سختیست
سال همبستگی، هماهنگی نوبت روزگار خوشبختیست
ما به امید زندهایم هنوز/ این فریبی که نیست پایانش
خانه در آتش است و ما را نیست/ بخت ره یافتن به سامانش
شاید این بار جلوههای بهار/ پرتو راستین خورشید است
صبح صادق برآید از پس ابر/ عید نوروز عید امید است
شاید آهنگ همصداییمان سقف یخبسته را فروریزد/ نغمههای امیدواری ما با سرود رهایی آمیزد/ با سرود رهایی آمیزد
اسماعیل خوئی، شاعری که این روزها شعرش رجعتی به گذشته دارد و بیشتررباعی و غزل می سراید، امید خود را با خشمی بیان میکند که همیشه در شعرهای اعتراضی او دیده می شود: «امیدم به برافتادن فرمانفرمای آخوندی بیشتر شده است. من گمان میکنم که دیگر عمر این حاکمیت ضد شادی، ضد نوروز، ضد فرهنگ، ضد زن، ضد تاریخ، ضد همه چیز و بیهمه چیز دارد به سر میآید.»
خوئی از آن جا که نوروز را نمادی از جاودانگی فرهنگ ایران می داند، ارمغانی هم برای هم میهنان خود به همراه دارد. ارمغانی که همچون دیگر شعرهای او بسیار بلند و بالاست. بدون آن که بخواهیم دستبردی به ارمغان او زده باشیم بناچار، کوتاه شده اش را به شما هدیه می کنیم:
این رقصِ دل انگیز که در قامتِ بید است
پیداست که از بوی نشاط آورِ عید است
هر دیر رس از پیش رسی پرسد از رشک
تا از چه ره آمد که چنین زود رسیده است
هر جا نگری ، لکّه ی رنگ و نفسی بوی
از آمدنِ سالِ نوَت پیکِ نوید است
آن مرغکِ بگریخته از سردی دی باز،
بر شاخه هر ساله خود لانه تنیده ست
وآن قمری ی پارینه که جفتاش را کشتند
پیداست که جفتِ دیگری بر نگزیده ست
بر آن چمن ، آن اسبِ کَهَر بین که چه با آز
بلعد علف، انگار که دیری نچریده ست
وانسو ترک، آن گاو نگر، سیر چریده
و آسوده و آرام به نشخوار لمیده ست
وآن شا پسر و دخترِ شیرین نگر از دور
که عشق در اطوارِ خوشِ هردو پدید است
و آن سروِ خوش اندام که سبزینه ردا را
انگار که شُسته ست و اطو نیز کشیده ست
سبزینه ، سمن، سرو، سکون، سایه و سنبل
بر سفره، چمن شش"سین"از هفت بچیده ست
شاید که همان"سار" بُوَد ، سینکِ هفتم
کز شرع هراسیده و از شاخه پریده ست
آموختن از بلبل و گل باید، کامروز
عید است و به خُنیاست و شادی که سعید است
و آن سیل بهاری ست به شُستار شتابان
تا مقدمِ گل بستُرَد از هر چه پلید است
و هر چه ز هر سو شنوی یا که ببینی
خُنیات به گوش است و نوازشگر دیده ست
هنگامِ سرودن بود از شادی ی بودن
نه گاهِ سخن گفتن از مرگ و شهید است
من دانم و خلقانِ ستم کش که جُز آخوند
از شاخه ی دین کس برِ شیرین نچشیده ست
پا تا به سرِ باد بهاری شده جارو
در خانه تکانی ش برای شب عید است
ما را هوسِ خانه تکانی نکند دل
کاین مرکز درد است، نه کانون ورید است
دل نیست که داغ است که افزون شده بر داغ
دل نیست که سوک است که بر سوک مزید است
شادا که طبیعت بری است از دلِ آدم
وز آنچه در این مجمعِ حرمان وامید است
بس نیز خوش است این که طبیعت، به طبیعت
زاینده و پاینده ی هر نیک و مفید است
هر چیز در او به ز خودی آوَرَد ، آری:
رز بر دهد انگور ، که خود مامِ نبید است
یعنی که تکامل بود آیینِ طبیعت:
این است و جز این کس نه شنیده ست ونه دیده ست
آرد به سر آیا دهه ی چارمِ خود را
از من بپذیرید که نه، سخت بعید است
زیرا که، هنوزا که هنوز است به گیتی
پایانِ شبِ تیره همان صبحِ سپید است
علیرضا میبدی، برنامه ساز و شاعر و ترانه سرا نیز همچنان امیدوار است. او درد امروز ایران را همانند درد زایمان میداند و بیم از آن دارد که این درد سبب مرگ مادر شود: «امید بیشتر و این که به نظر میرسد تمام منطقه دستخوش تحولات بزرگ است و به نظر نمیرسد که ایران استثنا باشد. من تصور میکنم تحولات بزرگی در انتظار میهن و سرزمین ماست. این دردی را هم که امروز احساس میکنیم در اندام و وجود سرزمین ما هست، به نظر من درد زایمان است. البته امیدوارم که بچه مرده به دنیا نیآید و یا این که مادر نمیرد. همه به همت مردم ایران بستگی دارد و من امیدوارم که جامعه جهانی به خواست مردم ایران برای رسیدن به دموکراسی، سکولاریسم و از همه مهمتر حقوق بشر یاری و کمک دهد. کمکهایی که ما درخواست میکنیم، کمکهای معنویاست.»
علیرضا میبدی بر این باور است که ما همیشه دو بهار داریم. « یکی بهار طبیعیست، یکی هم یک بهار از دست رفته است که چیز زیادی از آن نمیدانیم، مگر آنچه در کتابهای تاریخ آمده. مثل تاریخ طبری، تاریخ بلعمی، تاریخ مسعودی و آن هم فرشیست به نام بهارستان که بهار را تداعی میکرد که در دورهی ساسانی، قبل از حملهی اعراب، این فرش را ایرانیها بافته بودند.»
میبدی فرش بهارستان را می گوید که به اندازه ی یک استادیوم ورزشی امروز بوده است. فرشی که جزء غنائم جنگی به دست اعراب افتاده و تکه تکه شده است:
نخ از باران نم نم بود و کُرک از ابر سرگردان
و ابریشم، و ابرایشم که سوغات نسیم از سمت دریا بود
و رنگ، رنگ از دامن گلدار کوهستان
و خیاط این وسط خورشید تابان
بهاران است و من با چشم تر دلتنگ یارانم
چه شد فرجامشان، چیزی نمیدانم.
در این اثنا کسی در گوش من آهسته میگوید:
برو، برو تا کوی همدستان
ته کوچه دو در پیداست
پس در پلکانی چند
نرو پایین، نرو پایین که بدمستان در آنجا
سخت مینازند و میتازند و جنگ افزار میسازند
نه، نرو پایین. برو بالا!
برو از پلکان بالا
برو بالاتر از بالا
هزاران پله بالاتر
تماشا کن، تماشا کن
فلات عاشقان آنجاست
ببین انبوه همدستان
زنان، خیل تهیدستان
که هرشب تا سحر
زیر چراغ ماه
میبافند دوباره در خفا
فرش بهارستان!
ضیافت بهاری را در بخش دوم با سخنانی از حمیرا، پرویز صیاد، ایرج جنتی عطائی و هما میر افشار ادامه می دهیم.
الهه خوشنام
تحریریه: جمشید فاروقی