نگاهی به فیلم جنجالی و پر فروش ۳۰۰
۱۳۸۶ فروردین ۱۲, یکشنبهزاک سنایدر، کارگردان۴۱ ساله آمریکایی، اگر بخواهد داستان فیلم جنجالبرانگیزش، ۳۰۰ را تعریف کند، احتیاج به وقت زیادی ندارد. او به راحتی میتواند تمام روایت را در یک جمله خلاصه کند: ۳۰۰ اسپارتی در ۴۸۰ سال پیش از تولد مسیح به مدت سه روز با لشگرعظیم خشایارشاه میجنگند و سرانجام شکست میخورند. همین کارگردان ولی برای به تصویر کشیدن داستان این شکست، به دوبرابر زمانی که برای ساختن یک فیلم سینمایی لازم است، نیاز دارد. روشن است که این "اضافه وقت" برای پرداختن به شخصیت ها و یا محکم ساختن ساختار داستانی فیلم صرف نشده است. زیرا بافت آن، هم قدیمی و هم شفاف است: نبرد خیر و شر، ستیزبین خوبی و بدی. موافق دیدگاه کارگردان، ایرانیها به جبهه دوم و یونانیها به گروه اول تعلق دارند. این را میتوان با یک نگاه به "مردان غیور و خوشاندام یونانی" فیلم که انگار تمام وقت خود را در استودیوهای بدنسازی و زیر آفتاب مصنوعی گذراندهاند، دریافت. در برابراین قهرمانان رشادت و زیبایی، سربازان ایرانی، سیه چرده و ژولیده و هیولاوار، عکس برگردان تصاویر کلیشهای هستند که بربریت و وحشیگری را نمایندگی میکنند. این نگاه نژادپرستانه هنگامی که به سوی قهرمانان زن فیلم برمیگردد، وجه زنستیزانهای هم به خود میگیرد: زن شاه لئونیداس نه تنها زیبا، فداکار و کارآمد است، بلکه در سیاست هم دست دارد و در نبود سرورگرامیاش، تمام درایت و ذکاوت خود را به کار میگیرد تا یک گروه نظامی گرد آورد و به یاری آن ۳۰۰ دلاور از جان گذشته گسیل دارد. در مقابل، زنان ایرانی که در فیلم اغلب در حرمسراها میچرخند، جز "تن و بدن و حرکات جلف" چیز دیگری برای ارائه ندارند!
پانلهای متحرک
نه، زاک سنایدر این وقت اضافی را برای صیقل زدن به گفتگوهای هوشیارانه و پرمعنا در فیلم هم به کار نمیبرد. لحن و آهنگ جملات "پرمغزی" که باید شگفتی و احساسات تماشاگر را برانگیزند، به همان سبک و سیاق فیلمهای هالیوودی تنظیم شدهاند: این شاه لئونیداس است که باد در گلو میاندازد و نعره میزند: «اینجا، جایی است که ما (اسپارتها) میجنگیم. اینجا، جایی است که آن ها (ایرانیها) هلاک میشوند!» یا «ای اسپارتیها، از صبحانهتان لذت ببرید. چون ما امشب در جهنم شام میخوریم!» در این لحظهی پراحساس اگر تماشاگر بتواند جلوی خندهاش را بگیرد، خیلی هنر کرده است!
هنر زاک سنایدر اما در این است که اثر سينمايیاش ۳۰۰ را به شيوه فیلمسازی کامپیوتری از روی کتاب کميک فرانک ميلر با همین عنوان ساخته است. در این فیلم هنرپیشههای واقعی (چون جرارد باتلر، لنا هيدی، مايکل فسنبدر و دیگران) در صحنههای غیرواقعیای که با کمک کامپیوتر ساخته شدهاند، بازی میکنند. "کم هنری" سنایدر ولی در این است که به شیوه کارگردان ۳۹ ساله تگزاسی، روبرت رودریگز که کتاب دیگر میلر، "شهر گناه" را هم در سال ۲۰۰۵ به تصویر کشیده، عمل می کند. یعنی ضوابط و بافت "کمیک نگاری" را به صحنه سینما میکشاند و بدون آن که آنها را به زبان فیلم ترجمه کند، تک تک تصاویر کتاب را به روی پرده منتقل میسازد. در واقع فیلم چیزی جز تصاویر بازتولید شده و متحرک کتاب نیست. از اینرو مثلا چون در کتاب، در پانلهایی که گروه های اسپارتی راهی میدان جنگ اند، مناظر مجازی بیشماری "نقاشی" شده اند، دوربین هم در پس هر گردنه، دقایقی بس طولانی روی این شابلونهای براق کامپیوتری مکث میکند و از این سو به آن سو تاب میخورد. این شگرد در"کمیک نگاری" شاید اجتناب ناپذیر باشد ـ مرجانه ستراپی در کتاب کمیک خود "پرسپولیس" از این اصل پیروی نمیکند ـ، در سینما ولی خستهکننده و ملالآور است. به ویژه هنگامی که مرتب این صحنهها تکرار شوند و از اینرو، تازگی مجازی خود را نیز از دست بدهند. تاثیراین تکرارهای نارسا و کسالتبار روی تماشاگر، وقتی به شکنجه تبدیل میشود که دوربین، مدتهای مدید صحنههای بیشمار جنگ و خونریزی و سلاخی وحشیانه جنگجویان هر دو طرف را دنبال کند؛ صحنههایی که با عربدههای جنگجویان تشنه انتقام و فریادهای دلخراش زخمیهای در حال مرگ و نعرههای کرکننده شاه لئونیداس همراهی میشوند. زاک سنایدر برای واقعی نشان دادن اثر جنگستایانه خود، بیش از ۱۵۰۰ افکت مجازی به کاربرده است. همین جا معمای این که چرا سنایدر برای به تصویرکشیدن داستان ۳۰۰ به وقت اضافی نیاز داشته، روشن میشود: برای نشان دادن این "تاثیرهای مجازی" که با بیش از ۱۵ کامپیوترمک پاوربهطورهمزمان اجرا شدهاند. ولی بعید نیست که تماشاگرمعمولی هنگام ترک سینما از خود بپرسد، چرا وقتم را صرف دیدن این فیلم کردم؟