احمد خلفانی در "اولین روزهای دنیا" میکوشد با سفر به دوران کودکی عشق گمگشته خود را در وطنی بازیابد که سالها ذهناش را اشغال کرده است. اسد سیف، منتقد ادبی، نگاهی دارد به این رمان که بر دو عشق "ممنوع" از دو نسل بنیان دارد.
تبلیغات
در واکنش به جهان موجود، پناه بردن به دنیای کودکی امری طبیعیست. این دنیا سراسر عمر با آدمی زندگی میکند. "من کودکی" شاید همان "دل" در ادبیات کهن ما بوده باشد که پیوستهایام از آن نالیدهاند. در تصویر فرشی بهجا مانده از آثار دوران صفوی، در بطنِ سیمرغی که دو بال را به جلو گشاده، انسانی نهفته است که باید به احتمال در تمثیلی عرفانی، به قول هانری کربن در کتاب "ارض ملکوت"، "کالبد انسان را در روز رستاخیز" نمایندگی کند. یعنی در درون "من" یکی دیگر هم باید باشد. انسانی که به قول نیچه سایه اوست و به قول داستایوسکی همزادِ من؛ چیزی که شاید همان "دل" کودکی منِ ایرانی نیز باشد.
در ادبیات معاصر ما همین "من کودکی" نوستالژیک نیز با توجه به باورهای ما جایگاه ویژهای دارد. نیما یوشیج، م.ا. بهآذین، علی اشرف درویشیان، هوشنگ گلشیری، سیمین دانشور، احمد محمود و بسیاری دیگر، آثارشان مملو از تصاویر زیبا و ناب "من کودکی" است.
"اولین روزهای دنیا" در همین راستا رمانیست از احمد خلفانی که کودکی، عشق و وطن سه دستمایه بنیادین آن هستند. حامد، شخصیت اصلی رمان، سالهاست که در شهر فرانکفورت زندگی میکند. او در جوانی زادگاه خویش، "کابان" را ترک گفته، حال در سفر به ایران میکوشد تکههای گمشده خویش را در آنجا بیابد: «زادگاه جاییست که کسی منتظر ماست... خاطرات گذشته ما در آن جا هستند... و انتظار ما را میکشند.».
کابان اما حال دیگر آن روستای ذهن حامد در گوشهای از بوشهر نیست، شهریست ناآشنا و "وطن"ی که تنها در خاطره راوی زندگی میکند.
در این داستان "اتوبیوگرافیک" حامد میکوشد در ساختمان مخروبه مدرسه روستا عشق دوران کودکی خویش را بازیابد و این همان عشقیست که با هیچکس از آن سخن نگفته است. او میکوشد لذتهای جسم و جان خویش را در این عشق بازجوید. پنداری سالها با همین عشق زندگی کرده و نتوانسته آن را از سر بیرون راند. حال نیز آمده تا تکلیف خویش را با آن روشن گرداند.
او با اینکه بیشتر عمر خویش را در تبعید بهسر آورده، چیزی از آن نمیگوید. خواننده نمیداند که در آلمان به چه کار مشغول است و یا اینکه به چه شکل زندگی میکند. نویسنده عامدانه اکنون حامد را از زندگی او حذف میکند تا بار هستی او را در گذشته، از آنچه بر ذهن انبار دارد، نشان دهد. راوی حال حامد را وامینهد تا سفر ذهنی او را به گذشته، به سالهای کودکی، ممکن گرداند.
زمان را پایگاهیست مستحکم در رمان. بیشتر رمانها از زمان گذشته نوشتهاند؛ از زمانی که دیگر نیست و در واقع از دست رفته است. با این همه نویسنده میکوشد همین زمان رفته را بازیابد تا خود را در آن بازجوید. و همینجا میتوان از خود پرسید: آیا کاربرد واژه زماناز دسترفته میتواند واقعیت داشته باشد؟ آیا زمان میمیرد؟ این زمان چرا در رمانها برجسته است و چرا برای روانکاوان چنین ارزشمند است در کشف روان انسانها؟
در سراسر تاریخ ادبیات جهان همین زمان است که به شکست آغشته است و سراسر تجربههاییست دردناک. این همان زمانیست که سالها در ذهن آن را پس زدهایم، اما نتوانستهایم به بایگانی ذهن بسپاریم، پس: هر از گاه خود را نشان میدهد و چه بسا روان آدمی را پریشان میکند. ادبیات آوردگاهیست فراخ برای همین ذهن پسزده و مزاحم.
"اولین روزهای دنیا" نیز در چنین موقعیتی، حال و هوای شور و شوق و آرزو، در بخش نخست رمان پشت سر گذاشته میشود تا راه را برای سفر و جستوجوی هویتی گمگشته آماده کند. بیشترین زمان رمان نیز در همین جستوجوهاست که میگذرد. این بخش که در ذهن همچون بهشت پرورده شده بود، در عمل به برزخی بدل میشود تا پایانی باشد بر یک گذشته. نویسنده از عنصر سفر در کشف گذشته استفاده میکند، آنسان که "اولیس" در "ادیسه" و یا آقای "ک"ی کافکا در "قصر" و یا حتی "دنکیشوت" در جستوجوهایش. هدف همانا بازیافتن است و شناخت از آنچه دیده شده و یا میشود.
حامد از گذشته خویش سایههایی بیش نمییابد. از عشق نافرجام او به خانم مهینی، آموزگار سال چهارم نیز چیزی یافت نمیشود. این دو شکست را انقلاب و جنگ کامل میکنند. در این دو رخداد تاریخیست که او تنی چند از دوستان همکلاس خویش را از دست میدهد و سرانجام خود نیز کشور را ترک میگوید. در واقع راوی با سفر به ایران میکوشد به آن چیزی دستیابد که از دست داده است، اما در تمام عرصهها با شکست روبرو میشود.
راوی سالهای سال آن گذشته را در ذهن زندگی کرده است. در کنار واقعیت زندگی امروز، گذشته در ذهن او با آرزوهای فروخفته و برنیامده به زندگی خویش ادامه داده است، تا آن اندازه که بار سفر برمیبندد و در جستوجوی آن به زادگاه خویش سفر میکند. پنداری او هنوز در سر رؤیای دستیابی به خواستهای شکستخورده دارد و فکر میکند میتواند زمان از دسترفته را در مکانی موهوم بازیابد. او توان آن ندارد تا بپذیرد که آرزوها از هیچ قانونی پیروی نمیکنند و به همین علت در عمل به واقعیت هستی نمینشینند. آرزوهای هر کس بخشهای حذفشده زندگی اوست.
بخش پایانی رمان در فضایی وهمگونه میگذرد، پنداری رؤیا و واقعیت درهم تنیده میشوند تا انجام یک عشق بازنماینده شود، کودکی به سرآید و راوی از بهشت گمشده خویش، عشق دوران کودکی، بیرون آید و دست از هویتی بردارد که در ذهن برای خویش ساخته بود.
"آخرین روزهای دنیا" بر دو عشق "ممنوع" و "تابو" از دو نسل، که پدر و پسر باشند، بنیان دارد. بر دو عشقی که از "قانون زندگی" و "شرع حاکم" پیروی نمیکنند، پس از پیش محکوم به شکست هستند. به فاجعه و تراژدی پایان میپذیرند.
در جاهایی از رمان راوی خود را در وجود پدر کشف میکند و عشق خود به خانم مهینی را نیز در بدری، دختر زیبارو و روانپریش روستا که معشوق پدر بود و به روایتی به دست پدر نیز کشته شده بود، بازمییابد. پنداری دو مرد، پدر و پسر، تکرار هماند در دو موقعیت متفاوت و دو معشوق، خانم مهینی و بدری نیز تکرار هم.
همین تکرار "اولین روزهای دنیا" را به "بوف کور" هدایت نزدیک میکند که در آن زن اثیری با زن لکاته یکی میشود. بدری "هرزه" در واقع یادآور همان زن لکاتهایست که زندگی را به کام راوی "بوف کور" تلخ کرده بود.
در پایان رمان که راوی دربهدر در جستوجوی خانم مهینی به تهران سفر کرده، در همان آدرسی که از او در دست داشت، بر مخروبه خانه معشوق، به جای خانم مهینی، بدری پیدا میشود تا رؤیا و واقعیت را بههم آمیزد و رمان را به پایان برد. بدری سخنی بر زبان نمیراند، چون سایهای میآید و میرود. پنداری میخواهد وجودی همچنان در سایه بماند. آیا رمان پایان یافته است؟ این پرسش را میتوان به پرسشی دیگر گره زد و پرسید: آیا در فرهنگ ما زمان درک مفهوم حضور زن در کنار معشوق، زن اثیری و لکاته و سرانجام عشق رؤیاها در کنار زن زمینی به سر آمده است؟
"اولین روهای دنیا" را که پیشتر به زبان آلمانی منتشر شده بود، حسین تهرانی به فارسی برگردانده و نشر مهری در لندن منتشر کرده است.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.
تبعید و مهاجرت به روایت رنگ و بوم
زهرا حسنآبادی، پرستو فروهر، شهرام کریمی، نغمه رومی، داود سرفراز و مسعود سعدالدین، از هنرمندانی هستند که مسئله تبعید و مهاجرت را در برخی از آثار خود بازتاباندهاند. گالری پیوست، بخشی از این کارها را معرفی میکند.
عکس: Shahram Karimi
شهرام کریمی
عنوان این تابلو "ساحل" است. ساحل، دریا، افقی آبی که مرز آن با آسمان پیدا نیست، اغلب در آثار نوستالژیک کریمی "مکانی" است که نقاش را به مکث، به تفکر و به بازبینی یادهایش وا میدارد. شهرام کریمی، متولد شیراز است و از سال ۱۹۸۸ در آلمان زندگی میکند.
عکس: Shahram Karimi
چمدان، به عنوان نماد مهاجرت، رفتن، میهن... بارها دستمایه کارهای هنری قرار گرفته است. تابلوی "چمدان" شهرام کریمی، نشانی از "توشه راه" او را هم با خود به همراه دارد. عکسی یادگاری یا یادهایی که دلکندن و خداحافظی از آنها ممکن نیست؟
عکس: Shahram Karimi
شهرام کریمی به این تابلو، عنوان "رویا" را داده است. در این کار، نمادهای آشنای اغلب آثار او هم حضور دارند؛ گذشته از مکان تفکربرانگیز همیشگی، گلسرخی که شابلونوار بر سینه بوم نقش گرفته، گاو سرخی که گاهی، حتی نیم تنه بر صحنه نظارت میکند و چهرههایی که با خطوطی آشنا، فضای بومی و گذشته نقاش را به یاد او میآورند.
عکس: Shahram Karimi
اغلب چهرههای تابلوهای شهرام کریمی، مانند این کار که عنوان "بدون تفسیر" را یدک میکشد، با خطوطی ساده و ابتدایی نقاشی شدهاند. دنیای صمیمی و بومی این تابلوها، چنین ایجاب میکند که تکنیک در خدمت بیان واقعیتها بهکار گرفته شود و نه تزیین و آرایش چهرهها. این آثار در نمايشگاههای متعدد انفرادی و گروهیای که نقاش در آنها شرکت کرده، در شيراز، تهران، کلن، استانبول، بازل و نيويورک به نمایش درآمده است.
عکس: Shahram Karimi
مسعود سعدالدین
مسعود سعدالدین، نقاش موقعیتهای عادی است. در این کارها، انسانهادر نقشهای واقعی خود حضور دارند و تصویری آشنا از زندگی را به بیننده نشان میدهند. در این تابلو که "شاعر" عنوان دارد، هنرمند/شاعر در حال خلق جهانی از جنس نور و شفافیت است.
عکس: Masoud Sadedin
با آن که ابعاد تابلوهای سعدالدین اغلب از یک متر مربع کمتر نیست (مانند این تابلو با ابعاد ۱۵۰x ۱۸۰ با عنوان We Are Open)، با این حال بهنظر میرسد که فضای آن برای نقاش کافی نیست. از این رو اغلب اجزای تابلو، با این که در سطحهای متفاوت به تصویر کشیده شدهاند، چارچوب بوم را میشکنند و به هستیای بیانتها میپیوندند.
عکس: Masoud Sadedin
مسعود سعدالدین، اهل سمنان است و از سال ۱۳۶۵ در آلمان زندگی میکند. اوهنرآموخته دانشکده هنرهای زیبای تهران است. چهره و تنبرهنه مردان قوی و سالم، که میتوانند به عنوان نیروی کار مهاجر تلقی شوند، اغلب دستمایه کارهای او را میسازند. او تا بهحال در نمایشگاههای فردی و گروهی بسیاری در ایران و آلمان شرکت داشته است.
عکس: DW
با آن که اغلب آثار مسعود سعدالدین، ابعاد عظیمی دارند، با اینحال موتیفهای تابلوها، با تکنیکی قوی و دقتی مینیاتوری نقاشی شدهاند؛ مانند این تابلو با عنوان "ما نمیترسیم".
عکس: Elahe Helbig
پرستو فروهر
«ببین چیزی که من از دست دادهام، تا چه اندازه زیبا و اغواکننده است.» پرستو فروهر، این جمله را در یادداشتی بر نمایشگاه خود نوشته است که عنوان آن "رفتن" است. او در این کار تنها بر زیبایی حروف و واژههای فارسی تاکید میکند؛ کلمههایی که معنایی ندارند و با انحناها، خطهای کشیده و درهمتنیدگیهای رنگین خود با بیننده سخن میگویند.
عکس: Parastou Forouhar
نمایشگاه "رفتن" در سال ۲۰۰۲ در شهر بن برپا شد. فروهر، اغلب در آثار خود از عناصر سنتی، نمادها و پارچههای عزاداری استفاده میکند و میکوشد با الهام از سبک نقاشی مینیاتورهای ایرانی، قهر و خشونت دستگاههای دولتی را به تصویر بکشد.
عکس: Parastou Forouhar
پرستو فروهر، فارغالتحصیل رشته هنر از دانشگاه تهران است و از ۱۳۷۰ در آلمان زندگی و کار میکند. او همچنین فوقلیسانس مدرسه عالی هنر اوفنباخ هم هست. فروهر میگوید که ابتدا درمهاجرت زیبایی "خط فارسی" را کشف کرده است.
عکس: DW/Shahryar Ahadi
نغمه رومی
"حروف الفبا"، عنوان تابلویی که میبینید، از نگاه هنرمند ایرانی نغمه رومی به این شکل است؛ شبیه به موجوداتی غیرواقعی، کنجکاو، پر تحرک، جستجوگر و بهگونهای درمانناپذیر ساده و ابتدایی؛ حروف فارسی با الهام از هنرمند اسپانیایی، خوان میرو.
عکس: Naghmeh Roomi
تابلوی "تکامل"، از رومی، تفسیر تصویری این جمله از ویکتور هوگوست که میگفت: «تبعید، زندگی است.» و تاییدی بر این تعریف که رنگ، جزء جداییناپذیر القای مفهوم در نقاشی است.
عکس: Naghmeh Roomi
نغمه رومی با رنگهای قوی و خیرهکننده، به تصویرهای انتزاعی خود جان میبخشد؛ از جمله به این کار که "چشمان پرنده" نام دارد. حتی مجسمههای غیرمتعارف و زاده تخیل رومی هم بدون رنگ، کمتر تاثیرگذارند.
عکس: Naghmeh Roomi
نغمه رومی، در سال ۱۹۶۸ در تهران به دنیا آمده و از سال ۱۹۹۵ که به آلمان مهاجرت کرده است، در چندین نمایشگاه گروهی و فردی نیز شرکت داشته است. او میگوید: «من با رنگ و فرم از تصوراتم با مخاطبینم صحبت میکنم.» مانند این کار که "ماسک" عنوان دارد و شرححال مهاجرانی است که هویت اصلی خود را پشت ماسکی رنگین پنهان میکنند.
عکس: Naghmeh Roomi
زهرا حسنآبادی
زهرا حسنآبادی فعالیت هنری خود را در آلمان با مجموعهای از آبرنگهای متفاوت با عنوان "دگرگونی" آغاز کرده است. او ولی چندی است که به کارهای انتزاعی و چیدمانهای مبتکرانه با استفاده از لوازم و وسایل کهنه و مستعمل روی آورده است. "بهشت"، عنوان اثری است که شیشه، پارچه و پنبه جزییات اصلی آن را تشکیل میدهد.
عکس: Zahra Hassanabadi
"حسرت۳"، عنوان این کار است که از وصل کردن صدها کارت تلفن به یکدیگر ساخته شده است. حسنآبادی از این کارتها در سالهای نخست مهاجرت خود به آلمان برای تماس با خانواده و نزديکانش در ايران استفاده کرده است. کارتها که با الياف گياهی به هم وصل شدهاند، درازا و اندازه فرشهای کناره ایرانی را تداعی میکنند.
عکس: Zahra Hassanabadi
در سری "نسلها"ی زهرا حسنآبادی، پارچه و نشانههای شخصی، نقش القای شناسههای نسلها را به عهده دارند. "چهار نسل" از نامهها، دستنوشتهها و نقاشیهای کودکانه چهار نسل از ایرانیان مهاجر مقیم آلمان که با نخها و روبانهای پهن به یکدیگر دوخته شدهاند، تشکیل میشود.
عکس: Zahra Hassanabadi
زهرا حسنآبادی، اهل شیراز است و از سال ۲۰۰۱ در آلمان کار و زندگی میکند. اثری که میبینید، بخش دیگری از کار "چهار نسل" است.
عکس: Zahra Hassanabadi
داود سرفراز
این تابلو از داود سرفراز "انسان و جهان" عنوان دارد. او معتقد است که "انسان برای خلق اثر نیازمند به فهم آزادین است و فرق نمیکند در کجای جهان ایستاده باشد. من هرگز نتوانستهام هنری را تحت نام هنر غربت بپذیرم."
عکس: Davoud Sarfaraz
داود سرفراز، در تابلوی "یک تنگ بلور طبیعت" میکوشد به وحدت انسان با طبیعت دست یابد . کشف و شهودی که با رنگ آبی و گردشهای نرم قلم مو و شعری سپید همراه است: «... و من که حذف فاصلهام...»
عکس: Davoud Sarfaraz
"زمین و آسمان" از داود سرفراز، دنیای پر رمز و رازی را به تصویر میکشد که در آن ذهنيت سورئاليستی هنرمند، با کمک رنگهای روشن و تیره که گاه در کنار هم و گاه درهم ترکیب و تنیدهشدهاند، حرف اول و آخر را میزنند.
عکس: Davoud Sarfaraz
داود سرفراز تابلوی "کویر، رویا میبیند" را در سال ۲۰۰۶ نقاشی کرده است. او از شرایط خود در این سالها مینویسد:«من موفق شدم به خودم وصل شوم و به سرچشمه امید برسم... من فهمیدم که چگونه میشود سنگینیهایم را حتی به وسیلهی رنگ بیرون بریزم. در این دوره برای ساختن رنگ ذهنیام که نوعی آبی تیره بود، شاید نیازمند ترکیب ده ـ دوازده رنگ بودم. بایستی آنی میشد که دردهایم را به آرامش میرساند.»
عکس: Davoud Sarfaraz
داود سرفراز، هنرآموخته دانشكدهی هنرهای زيبای تهران است و زير نظر استادانی چون هانيبال الخاص و رويين پاكباز آموزش ديده است. او از سال ۱۹۸۶ در آلمان زندگی میکند و در سالهای گذشته در چند نمايشگاه فردی و گروهی در آلمان شركت كرده است.