شازده كوچولوى پير
۱۳۸۳ خرداد ۵, سهشنبهاين بار شازده كوچولو كه احمد نيك آذر نقش آن را بازى مى كند پير شده است. با طنابى در دست بر روى سكويى در صحنه از آغاز خاموش و بى صدا نشسته است. آزاده داربويى دخترى كه از يكى از ستاره مى آيد وارد صحنه مى شود و او را مرتب سوال پيچ مى كند: “اين چيه به چشماتون؟ عينك! براى چى خوبه؟ براى اينكه بتونم خوب ببينم. براى چى نمى تونين خوب ببينين؟ براى اينكه زياد ديدم. براى چى زياد ديدين؟ براى اينكه جستجو مى كردم. مثل اينكه تو مال اينطرفها نيستى نه؟! جستجوكردن يعنى چى؟”
دختر اما بدنبال آدمها مى گردد. از او مى پرسد: “شما آدم هستيد؟ نه! چقدر سخته آدم پيدا كردن. آره خيلى سخته.” پيرمرد و دخترك با هم دوست مى شوند و وعده ديدارهاى بعدى را مى گذارند. سوالها و جوابها تكرار مى شود. پيرمرد از توبره خود وسايل بازى درمى آورد و به دخترك مى دهد. دخترك با همان شادى كودكانه با توپ كوچولو و كاغذهاى رنگى بازى مى كند. وقتى صحبت از آدمهايى مى شود كه با تفنگ به شكار مى روند، در Background يك فيلم ويديويى از جنگ و كشتار نشان داده مى شود. پرسش ها و پاسخ ها اما همچنان ادامه دارد. پيرمرد غمگين از اينكه روباهش كشته شده است و دخترك به دنبال پروانه اى كه از او فرار كرده مى گردد.
در آخرين صحنه پيرمرد طناب را به گردنش مى اندازد و دختر ناگهان وارد صحنه مى شود و مى گويد: آقاى نيك آذر نمى شه نمايش رو يك جور ديگه تموم كنيم. قنبر حسينى در بروشور نمايش نوشته است: “چقدر سريع اتفاق مى افته؟ بى اونكه بفهميم يهو برمى گرديم و مى بينيم شديم آدم بزرگ. چقدر سريع اتفاق مى افته؟ بى اونكه بفهميم ذوب مى شيم تو انبوه پر حجم پيچيدگى هاى زمان و فاصله مى گيريم از سادگى يك برگ سبز و يا لبخند يك قطره شبنم. اما با وجود آنكه ما خيلى زود بزرگ مى شيم و خيلى سريع اتفاق مى افته كه در انبوه پرحجم پيچيدگى هاى زمان ذوب شويم، بهمان سرعت نمى توان يك نمايشنامه خوب ساخت.” بازى خوب هنرپيشه، بدون ترديد نمايانگر يك كارگردانى خوب بود، اما در مورد ديالوگ ها جاى سخن بسيار است!
الهه خوشنام