فریدون تنکابنی: حور و غِلمان در بهشت زمینی
۱۳۹۳ آذر ۱۰, دوشنبهفریدون تنکابنی را اغلب با کتاب یادداشتهای شهر شلوغ میشناسند. «من هم یک پیکان دارم، پس هستم» جملهای بود که نویسنده را از شلوغی شهر به خلوت زندان کشانید. در بحبوحه رونق بازار خودروی وطنی پیکان، دولت هویدا نیز شعارِ "به امید آن که هر ایرانی یک پیکان داشته باشد" را سر لوحه خدمات دولتی به حساب میآورد.
تعیین سهسال زندان برای فریدون تنکابنی که جرمی جز نوشتن نداشت، اعتراض همکاران او را در کانون نویسندگان ایران برانگیخت و این سبب شهرت بیشتر او شد. اعتراض همکاران، به آذین نویسنده متن اعتراضی را نیز به زندان منتقل میکند. به آذین سال هاست درگذشته، اما نسیم خاکسار همبند آنزمان و تنی چند از دوستان قدیم تنکابنی در شب گرامیداشت او نه تنها یاد آن دوران را برایش زنده کردند، که هفتاد و اندی سال زندگی، طنز و کتاب هایش را کاویدند و وا رسیدند.
فریدون تنکابنی مدتی است که در یکی از خانههای سالمندان شهر کلن زندگی میکند. بر خلاف تصور بسیاری، او نه از این نوع زندگی ناراضی است و نه اصولا ناامید و افسرده به نظر می آید.
اسد سیف، نویسنده و پژوهشگر مقیم آلمان در حقیقت بانی این امر خیر بود. سیف با برگزاری این جلسه در واقع میخواست خط بطلان بر جملهی معروف "ما ایرانیان مرده پرستیم" بکشد. سیف میگوید: «ما میآموزیم که فرهیختگانمان را در حالی که هنوز زنده هستند ارج بگذاریم.»
عشق دختر خاله و نویسندگی!
سالن آرکاداش مالامال بود از حضاری که هر یک میخواستند شاید به نوعی تاییدی بر حرفهای اسد سیف بگذارند. میانگین سنی جمعیت بالا بود که شاید غیر از این هم انتظار نمیرفت.سن و سال جوانان امروز به شناخت تنکابنی قد نمیدهد.
مجری برنامه رضا نافعی از رفقای تنکابنی و از همکاران بازنشسته صدای آلمان بود. او ضمن اداره برنامه، مروری داشت بر زندگی فرهنگی تنکابنی، زندان رفتنش و همچنین طنز او که در نهایت سادگی تفکر برانگیز است.
تنکابنی نویسنده شدن خود را مدیون عشق به دختر خاله در سال های دبیرستان میداند. "مردی در قفس" نخستین کتابی است که در نوجوانی منتشر می کند. مجموعه داستان های کوتاه و سپس "ستارههای شب تیره" که مجموعه نخستین طنزهای اوست. تنکابنی علاوه بر چند کتاب دیگر که در ایران منتشر کرده، در آلمان نیز بیکار ننشسته است. "فانی و وودی" و "چهارشنبه ها" از جمله کتاب هایی است که او در برونمرز عرضه کرده است.
رضا کاوه بازیگر و کارگردان تئاتر با نغمه های سه تار خود آغازگر برنامه گرامیداشت بود.
نخستین سخنران اسد سیف، از تجربه دو گانه تنکابنی در زیر فشار خفقان و سانسور در هر دو رژیم میگوید: «او به نسل دوم از داستان نویسان ما تعلق دارد. نسلی که هم سانسور و خفقان رژیم پیشین را تجربه کرد و هم برهوت آزادی رژیم کنونی را. او در ذات خویش نویسنده ای همیشه معترض است. اعتراض به وضع موجود، نه تنها دستمایه داستانها و طنزهای اوست، بلکه خود وی نیز نویسندهای همیشه معترض بوده است. او به مصداق این حرف نویسنده روسی که میگوید، طنز پرداز باید حاکمیت را زیر سئوال ببرد، نظامها را به زیر سئوال برده است.»
سیف بهبررسی طنز از پیش از دوره مشروطیت و پس از آن پرداخت. طنزی که به زعم او یا وجود نداشت یا بسیار کم بود و در چنین فضایی است که فریدون تنکابنی میبالد و نوشته هایش ارج گذاشته میشود.
ناصر موذن نویسنده، با نقل قولی از کتاب مردی در قفس سخنانش را آغاز میکند. «چه باک که اگر آثارم از نظرها پنهان باشد یا پنهان شود، خود میدانم که بنا بر آن استوار است. بنایی که کوشیدهام سنگ بر سنگ بگذارم و بالا ببرمش. چه باک که اگر سنگها زمخت و نتراشیده باشند. خواستم مردم در آن چنگ بزنند و جای پایی بجویند و خود را بالا بکشند.»
جای خالی نویسنده
موذن، فریدون تنکابنی را همچنان نویسنده امروز میداند و جای او را در ایران امروز خالی. «این را نه در این جلسه بنا بر ذکر جمیل فریدون تنکابنی میگویم، بلکه حاصل شیوه ویژه ادبی و هنری می دانم که تنکابنی با آن آثاری آفرید که آنان را مطلوب گروه پر شماری از خوانندگان کرد.»
ناصر موذن با نقل قولی از باختین درباره نیکلای گوگول، شیوه ادبی تنکابنی را "جِد خندی" یا "سریو کمیک" می خواند. جالب است که اغلب سخنرانان مثالها و نقل قول هایشان به نویسندگان روس باز میگردد. در جمع "رفقا " انتظار دیگری هم میتوان داشت؟!
موذن آثار تنکابنی را چیزی شبیه کارهای نخستین جمالزاده و حاجی آقای هدایت میداند که از نگاه او همان مخالفانی را داشت که کارهای تنکابنی.»
برخی از سخنرانان تنها به بازگویی خاطراتی مشترک با فریدون تنکابنی بسنده کردند. نسیم خاکسار نویسنده مقیم هلند، به دوران زندان و هم سُفرگی با تنکابنی باز میگردد: «فریدون طنز در وجودش هست و نیازی به جعل کردن و ساختن ندارد. شبی در زندان مشغول شام خوردن بودیم. نان هایی شبیه باگت به ما می دادند که ما به آن میگفتیم نان باتومی. آن شب غذای ما پنیر بود و حلوا. من و فریدون روبروی هم نشسته بودیم. من خمیر نان را در آوردم. وقتی کار خمیر درآوردن تمام شد فریدون گفت نسیم جان تو این را پرش نکن، بگذار من پرش کنم. گفتم چرا؟ گفت این جوری که تو این نان را خالی کردهای تمام پنیر و حلوا را میریزی توی آن.»
فهیمه فرسایی روزنامه نگار و نویسنده مقیم آلمان نیز قرار بود یکی از سخنرانان این جلسه باشد. تنها زن از یاران دیرین تنکابنی در جمع مردان. فهمیه اما به خاطر سفری که برایش پیش آمده بود در جلسه حضور نداشت. بهرخ حسین بابایی، بازیگر تئاتر که در عینحال از سازماندهندگان برنامه نیز بود، متن فرسائی را روخوانی کرد.
تعهد و شکاف میان نویسندگان
فهیمه فرسائی نوشته است: «من به عنوان دانشجوی حقوق قضایی در زمانهای با فریدون تنکابنی آشنا شدم که واژه تعهد وزنی داشت و فرد متعهد ارج و قربی دیگر. بازتاب تعهد در آثار ادبی به زعم منتقدان متعهد آن دوران به زبان امروزی با خشونت و اعمال آن رابطه مستقیم داشت.»
خانم فرسائی اشارهای هم داشت به کنار گذاشته شدن نویسندگانی که بر خلاف جوی آب شنا میکردند و تن به ادبیات متعهدانه نمیدادند. اگر در آن دایره متعهدانه به زعم چپ های آن روزگار قلم نمی زدی، جایی هم در میان نویسندگان نداشتی و خود به خود کنار گذاشته میشدی.او از مهشید امیر شاهی نام می برد که در آن دورانِ تبِ تعهد، به سار بی بی خانوم میپردازد و مفهوم دیگری از ادبیات را مطرح میکند که به مذاق متعهدان ادبی چندان خوش نمیآمد.
فرسائی، تنکابنی را در نخستین کتابهایش نیز در زمره نویسندگان متعهد جای نمیدهد. گو این که تنکابنی در آغاز متعهد به حزبی بود که همین راه و روش متعهدانه را رایج ساخته بود. شاید همین راه و روش تقلید نکردن از دیگران بود که فرسائی را مجذوب تنکابنی میکند.
عسگر آهنین شاعر مقیم آلمان نیز با خواندن چند شعر دین خود را به فریدون تنکابنی و برگزار کنندگان جلسه ادا کرد. آخرین شعر او آلودگی صوتی نام داشت:
«احساس می کنم که واژگان/ نقش کلیدی خود را/از دست داده اند/ آن ها به قفل هیچ درِ بسته ای نمی خورند/ تا اطلاع ثانوی سکوت خواهم کرد/ آلودگی صوتی کافی است/
نگاه واقع بینانه روشنفکران
مهدی استعدادی شاد نویسنده و پژوهشگر مقیم فرانکفورت، تنکابنی را در جرگه روشنفکرانی دانست که در میان رنگهای سفید و سیاه، رنگ خاکستری را نیز میبینند و به خواننده نشان میدهند: «اولین عادت زدائی که فریدون تنکابنی از من کرده این آگاهی بوده است که آدم طناز و طنز پرداز الزاما لودگی نمیکند. بلکه میتواند جدی باشد. حالا زمانه دیگری است: وقتی ارزشها عوض میشوند آدمهای عوضی با ارزش میشوند. طنز دریچه هایی برای ما باز میکند تا ما را از سیاه و سفید نگاه کردن به عمق و ژرفا ببرد. ما سفید و سیاه نگاه میکنیم. به همین دلیل هم انقلاب هایمان سفید و سیاه هستند. جامعه روشنفکری در این دو سر خط سعی کرده است که نگاه واقع بینانهتر به جهان بکند و نگاه خاکستری را هم توی محدوده نشان بدهد.»
استعدادی شاد میافزاید:«از زمان هدایت و پس از حاجی آقا که تنکابنی نیز از این سو میآید، نگاه طنز جزء روزمرگی آدمها می شود. یعنی بخشی از جامعهای میشود که سنگواره ذهنی را از درون خود مردم منفجر کند. سوژهای نیست که از بیرون بخواهد انتقال دهد. در درون نشسته، آگاهی را قبلا کسب کرده و خیلی محترمانه میآید بحثش را ارائه میدهد. تنکابنی طنزش به معنای ادا درآوردن و لهجه تقلید کردن یا لودگی کردن نیست، بلکه یک نوع نقد است.»
مهدی استعدادی شاد در ادامه سخنانش میافزاید: «ما با دینی سر و کار داریم که اصلا با خندیدن مساله دارد. محمد در قرآن میگوید که خنده درِ ورودی شیطان است. بزرگان فرهنگی ما نیز زیر تاثیر همین جملات مذهبی بودهاند. تا آنجا که حتی ناصر خسرو می گوید:«محال را نتوانم شنید و هزل و دروغ/ که هزل گفتن کفر است در مسلمانی».
...«طنز علیالاصول میدانی است که اخلاقیات را زیر سئوال میبرد. چون فکر میکند که اگر این اخلاقیات به همینگونه ادامه پیدا کنند، هیچ هوای تازهای توی فضای تنفسی نخواهد آمد که به نظر من این یک مسئولیت بیولوژیک، طبیعی هنرمند است که میخواهد هوای تازه برساند. طنز با مدرنیته عجین است.»
جلال سرفراز شاعر و روزنامهنگار هم در اشاره به کتاب "یادداشت های شهر شلوغ" تنکابنی میگوید:« یادداشتهای شهر شلوغ مثل بمب در فضای اختناق آن روزگار ترکیده بود. البته من فکر میکنم که اگر امروز او می خواست این کتاب را بنویسد به شکل دیگری مینوشت. لااقل سعی می کرد که از آن قدرت ستیز خود با آن نظام کمی بکاهد. زیر که بعدا دیدیم بد رفت و بدتر جانشین آن شد.»
خوب شد که از خنده روده بر نشدیم!
سرفراز به یاد کافه ای میافتد که اغلب روشنفکران آن روزگار در آن گرد هم میآمدند: «در دورانی که فعالیت کانون نویسندگان ایران را ممنوع کردهبودند، ما هفتهای یکبار در کافهای به نام چارلی دور هم جمع می شدیم. بعدها در کانون درگیریهای زیادی شد که ای کاش نمی شد. به جای صحبت کردن در برابر هم ایستادند. فریدون با دید خیلی منصفانهای برخورد میکرد. فریدون نمیرفت که با حریف درگیر بشود، بلکه میرفت که با او دیالوگ برقرار کند. در برخورد با خودیها نمیخواست فقط تایید بکند، میخواست گاهی انتقاد بکند. انتقاد او بارها و بارها بر دل من نشست.»
سرفراز به یاد نخستین روزهای انقلاب و حرف های آیتالله خمینی میافتد: «در آغاز انقلاب آقای خمینی گفت مردم! به ما اجازه نمیدادند گریه کنیم، حالا تا میتوانید گریه کنید. فریدون گفت خوب شد اجازه دادند گریه کنیم والا مردم از خنده میمردند.»
پیش از سخنان فریدون تنکابنی، بار دیگر بهرخ حسین بابائی به صحنه آمد و شعری از فروغ را که قبلا نیز چند باری این جا و آنجا بهگونه نمایشی اجرا کرده است، تقدیم به تنکابنی کرد.
خانه سالمندان بهشت موعود
در پایان مراسم، فریدون تنکابنی سخنان خود را با بیتی از حافظ آغاز کرد:«فردا که شدم خاک چه سود اشک ندامت» پس از این شعر اما تنکابنی بار دیگر به سراغ طنز رفت و در انتقادی شوخطبعانه از سایت اینترنتی پیکنت گفت: «یکی از سایت های اینترنتی که پوستر این برنامه را منتشر کرده، تیتر زده بود "فریدون تنکابنی در ایستگاه آخر". من نفهمیدم ایستگاه آخر یعنی چه؟ مثل این که دستی دستی بنده را میخواهند بگذارند در گور. شاید دلیلش ذهنیتی است که از خانه سالمندان ایران دارند. می خواستم بگویم که این خانه سالمندانی که من در آن هستم، من را به یاد بهشت میاندازد. یکی از شباهت ها این است که حوری و غِلمان در آن جا زیاد است. دختران و پسران جوان با فداکاری دائما در خدمت ما هستند. مسئول و نگهبانش هم یک ایرانی خیلی مسئول و متعهد است که چون الان این جا حضور ندارد، غیبتش را می کنم. بهشت را میگویند روضه رضوان. روضه یعنی باغ و رضوان هم مسئول آن است. بنابراین ایشان رضوان است.»
تنکابنی همچنان به برشمردن مزایای اقامت در بهشت ادامه داد:« میگویند که در بهشت جوی شیر و عسل روان است. در این جا البته از جوی شیر و عسل خبری نیست، ولی به وفور شیر و عسل یافت می شود. می گویند در بهشت درختان میوهای هست که اگر در زیر آن بنشینی و هوس میوه کنی آن شاخه میوه در دستت میآید. حالا این جا هم همینطور است این میوهها همیشه میآیند دم دست ما روی این میزها.
تنکابنی بعد به شعری از سیمین بهبهانی باز می گردد که آغاز پایان نام دارد:
«آغاز پایان است هنگام/ بگذشته ها بدرود بدرود/
.....
گفتم که ای بی دست و پا دل/ عمرت سر آمد پوچ و باطل/
تا فرصتی باقی است باید/ پیمانه ای پر کرد و پیمود/
اکنون که سر تاپا شرارم/ گر چارهای باید به کارم/
امروز میباید که فردا/ خاکسترم را کی دهد سود/همچنان که آغاز برنامه با موسیقی بود، رضا کاوه با نواختن ساز و با خواندن ترانه ای، پایانی موزیکال برا ی این جلسه گرامیداشت فراهم کرد.