«قطار اميد»، راهى براى گريز از مشكلات
۱۳۸۵ دی ۲۰, چهارشنبهنشريه آلمانى فوكوس در گزارش خود مینويسد:
«چشمان مريم آزادى سرخ شده است. روسرىاى به رنگ طلايى و سياه بر سر دارد. او كه ۳۱ ساله است، تمام شب گريسته است. از بازرس قطار مىپرسد: «كجا هستيم؟» پاسخ مىشنود: «هنوز تا مرز تركيه راهى طولانى در پيش است».
مريم آزادى در حال فرار از ايران است. ميهن را پشت سر مىگذارد و آيندهاى ناروشن پيش رو دارد. او اينك در قطار اميد نشسته است كه پنجشنبهى هر هفته تهران را به مقصد آنكارا ترك مىكند. در حال فرار از يك حكومت ديكتاتورى دينی، به كشوریست كه براى بسيارى معنى آزادى مىدهد و احتمالا دروازهاى به غرب است. تمام ۲۵۰ صندلى اين قطار از مدتها پيش رزرو شده است، از طرف كسانى كه مصمم هستند ميهن خود را ترك كنند: سياسيون تحت پيگرد، مرتدان، انسانهايى كه از فقر مىگريزند، افرادى كه روياى تجارت بزرگ در خارج را در سر دارند. براى همهى آنان خروج از ايران، تصميمى براى زندگى و عليه مرگ است.
اين افراد هر پنجشنبه از بعدازظهر در ايستگاه اصلى قطار تهران جمع مىشوند تا منتظر قطار تركيه اكسپرس با واگنهاى سرخ و آبى شوند. دولت ايران شش سال پيش شبكهى راهآهن خود را به تركيه متصل كرد. داخل قطار هنوز بوى نو مىدهد، اما يادآور دههى ۵۰ است. در آن زمان بهاى بليط تهران ـ آنكارا به اضافهى ملافههاى گلدار شبى ۱۵۰ دلار بود.
پيش از حركت، مريم آزادى رو به دو دوستى كه براى بدرقهى او و برادرش حميد به ايستگاه آمده بودند فرياد زد: «قول بدهيد كه شما هم بياييد». خواهر و برادر خدا را شكر كردند كه مادرشان براى بدرقه نيامد. او گفته بود: «طاقت نمىآورم دو فرزند را همزمان از دست بدهم». مريم مىداند كه مادرش نمىخواست در مقابل فرزندان اشك بريزد. اما در عين حال مىدانست كه او از فرار آنان پشتيبانى مىكند.
هدف مريم آزادى از اين سفر نروژ است. در آنجا بستگانى زندگى مىكنند كه قول دادهاند ترتيب ازدواجى را براى او بدهند. مريم كه در ايران حسابدارى خوانده ، يكبار ازدواج كرده است. پس از تولد پسرش رضا، با همسرش دچار اختلاف شد و كار به طلاق كشيد.
مريم عكس خردسالى فرزندش را كه اينك پنجساله است همراه دارد. مىگويد: «پس از طلاق اجازه نداشتم او را ببينم». زن مطلقه در ايران حقى در مورد فرزندان خود ندارد. مريم مىگويد: «وقتى به نروژ برسم و دوباره ازدواج كنم، رضا را پيش خودم خواهم آورد. هر چه باشد در نروژ قوانين ديگرى وجود دارد».
حميد برادر مريم، ۲۱ ساله است. دو هفته پيش، از خدمت سربازى مرخص شده است. مريم آزادى به اشاره مىگويد: «مادرم فكر مىكند كه حميد در سربازخانه پسر بدى شده است». مريم قادر نيست اين تابو را بر زبان آورد كه برادرش در جريان خدمت سربازى پىبرده كه همجنسگراست. همجنسگرايى در ايران جرمى سنگين است و مجازات آن اعدام مىباشد. حتا شايعاتى در اين مورد مىتواند خانوادهاى را بدنام كند. گرايش حميد آشكار است. نوع سخن گفتن و حركاتش لودهنده است. به همين دليل مادرش اصرار داشت كه كشور را ترك كند.
برادر و خواهر مىتوانند با گذرنامههاى خود به عنوان جهانگرد به تركيه سفر كنند. مريم اميدوار است كه بتواند در تركيه درخواست پناهندگى كند. نامهاى از طرف يك كليساى مسيحى همراه دارد. مىگويد: «در اين نامه تاييد شده كه من و حميد در تهران غسل تعميد يافتهايم». در ايران، گرويدن از اسلام به مسيحيت نيز مجازات اعدام دارد.
در مرز رازى ميان ايران و تركيه همه بايد از قطار پياده شوند و گذرنامههاى خود را تحويل دهند. در سالن انتظار، زنى در كنار مريم آزادى روى نيمكت پلاستيكى مىنشيند. پيشانىاش عرق كرده و مضطرب است. با نگرانى مىپرسد: «فكر مىكنيد گذرنامهها را دوباره به ما پس خواهند داد؟». نصرت نادرپور بهايى است. دينى كه از اسلام منشعب شده است. رژيم ايران آنان را دشمن قلمداد مىكند. شوهر وى كه بهيار بود، از كار اخراج شد. به او گفته بودند كه تو نجسى و نبايد با مسلمانان تماس پيدا كنى. دو پسر آنان اجازهى تحصيل در دانشگاه را نيافتند و به آمريكا مهاجرت كردند. اينك والدين مىخواهند به آنان ملحق شوند.
پس از سه ساعت انتظار، ماموران مرزبانى گذرنامهها را پس مىدهند. نصرت نادرپور نفس راحتى مىكشد. ماموران براى مريم آزادى و برادرش نيز سفر خوشى آرزو مىكنند. قطار دوباره به حركت در مىآيد. نيمههاى شب به درياچهى وان مىرسند. در ميان مسافران زوج جوانى وجود دارد كه به تازگى ازدواج كرده: فرشيد و ملكه محمدى. فرشيد كه ۲۹ ساله است چندماهى است كه ساكن تركيه است و به عنوان دكوراتور ويترين كار مىكند. همسرش را قانع كرده كه به تركيه بروند. او مىگويد: «در خارج مىتوان پول بيشترى درآورد و از آزادىهاى بيشترى برخوردار شد. آزادى پوشش و آزادى نوع زندگى».
عبور از درياچهى وان پنج ساعت طول مىكشد. آنسوى درياچه سفر با يك قطار تركيه ادامه پيدا مىكند. مريم آزادى در رستوران قطار مىنشيند. روسرىاش را برمىدارد، سيگارى روشن مىكند و يك آبجو سفارش مىدهد، براى نخستين بار در زندگى به صورت قانونى. ۱۵ ساعت ديگر در قطار خواهند بود. در آنكارا قرار است يكى از بستگان به دنبال او و برادرش بيايد و آنان را بطور موقت نزد خود اسكان دهد. مريم مىگويد: «پيش شرط خوبى براى شروع است».
با شنيدن صداى «آنكارا، آنكارا» سراسيمه برمىخيزد و برادرش را بيدار مىكند. با شتاب نگاهى به تلفن همراهش مىاندازد. پيامى دريافت نكرده است. با عجله وسايل خود را جمع مىكنند. ساعت ۵ صبح است و قطار به موقع رسيده است. در ايستگاه چهرهى آشنايى نمىيابد. با خود مىگويد: «حتما تاخير كرده است». اما حقيقت را حدس مىزند: هيچكس به استقبال او و برادرش نيامده است.