مردی برای تمام زبانها
۱۳۸۶ بهمن ۱۲, جمعهزبان پشتو برای سباستین هاینه (Sebastian Heine) ۲۲ساله، همانند تکهای از زندگی است. شیرین، چند وجهی و گاهی اوقات هم عین خود زندگی، سفت وسخت همراه با یک طعم گس. سباستین زبان پشتو را تنها در عرض سه ماه یاد گرفته و حالا به این زبان اینقدر مسلط شده است که نه تنها میتواند شعرهای پشتو را بخواند بلکه خودش هم به همین زبان شعر مینویسد.
محصور در میان ارواح ۱۲ گانه
کارل پنجم یکی از پادشاهان آلمانی قرن شانزدهم جملهای دارد که میگوید: "هر زبانی که انسان بتواند به آن حرف بزند مثل یک روح جدید میماند." بر پایه همین حرف هم میشود ادعا کرد که سباستین در حال حاضر ۱۲ روح دارد. از یک روح پشتونی و کردی گرفته تا یک روح بلوچی و فارسی. البته او تمام این ۱۲ زبان را فقط و فقط در کنج کتابخانه دانشگاه بن یاد گرفته است: " بیشتر مواقع من را با کارل مای (Karl May) مقایسه میکنند؛ نویسندهای آلمانی که کتابهای ماجراجویانه مختلفی را نوشته است. می دانید با اینکه کارل مای در مجموع ۳۳ کتاب نوشته است اما هیچ وقت پایش را از آلمان بیرون نگذاشت."
سباستین تنها ۹سال داشته که پدرش اولین لغتهای زبان لاتین را به او یاد میدهد. بعدها در کلاس درس انگلیسی، فرانسه و یونانی در مدرسه، علاقهاش نسبت به زبان شدت میگیرد. نقطه اوج این عشق وعلاقه را هم میتوان زمانی دانست که اولین کتاب دستور زبان زندگیاش را می خرد، آن هم دستور زبان سانسکریت، زبان باستانی هند در سن ۱۵ سالگی.
بعد از گرفتن دیپلم، سباستین وارد دانشگاه بن میشود. حدس زدن اینکه او چه رشتهای را برای ادامه تحصیل انتخاب میکند، شاید چندان هم مشکل نباشد: مطالعات زبان هند و اروپایی؛ رشتهای که سباستین حالا دیگر مطمئن است تماماً به دنیای او تعلق دارد.
بر خلاف دانشجوهای دیگر که مدت زمان تحصیلشان دستکم ده، پانزده ترم به طول میانجامد، سباستین در هشت ترم با بالاترین نمره از دانشگاه فارغ التحصیل میشود. رکوردی که برای بسیاری از دانشجوها در آلمان جز آرزوهای دست نیافتنی به حساب میآید.
سریع و آتشین
زبانهای بیگانه و ناشناس برای سباستین حکم دنیاهای پر رمز و رازی را دارند که کشف کردنشان برای او چندان هم طول نمیکشد: " برای دستور زبان، اگر یک زبان هند واروپایی باشد و من هم فقط روی یک زبان تمرکز کنم، می توانم در عرض چند هفته، بعد از دو یا سه ماه، به سطحی برسم که گلیم خودم را در آن زبان به راحتی از آب بیرون بکشم. می توانم دستور زبان را توضیح بدهم و ازش سر در بیاورم."
استعداد سباستین برای یادگیری زبان سریعاً در دانشگاه مورد توجه قرار میگیرد و همه از پسر لاغر اندام و قد بلندی حرف میزنند که همیشه کت و شلوار به تن دارد و انگار در یاد گرفتن زبانهای عجیب وغریب هیچ چیزی جلودارش نیست. پروفسور اشتفان زیمر (Steffan Zimmer) از همان ترم اولی که سباستین وارد دانشگاه شده است، استاد او بوده: " من در طول ۴۰ سال سابقه علمیام هنوز به دانشجویی بر خورد نکردهام که این همه زبان را این اندازه سریع یاد گرفته باشد، جوری که آقای هاینه یاد گرفته است."
جغد کتابخانه
اول دستور زبان، بعد لغت. این قانون طلایی سباستین برای یاد گرفتن زبان است، البته به این قانون طلایی باید یک تبصره را هم اضافه کرد، که آن هم تکرار است و تکرار. این تکرار کردن مداوم برای سباستین تا اندازهای هم شهرت به همراه داشته چون که او به همین خاطر از صبح تا شب را در کتابخانه دانشگاه به سر میبرد، عادتی که باعث شده تا همدانشکدهایهایش لقب "جغد کتابخانه" را به او بدهند!
یک میزتحریر یک نفره در کنج کتابخانه که در محاصره انبوهی از کتابهای قدیمی و کهنه است، تبدیل شده به محل کار و زندگی سباستین. در این میان استراحت معنی چندانی ندارد یا شاید بهتر است بگوییم، استراحت کردن سباستین هم از نوع دیگری است: " من اینقدر دیوانه هستم که بیشتر اوقات زبانها را با هم یاد میگیرم. می دانید، میگویند آدم نمیتواند هر روز پلو بخورد. برای من هم همینطور است، اگر که من هم هر روز فقط اردو بخوانم یا فقط سانسکریت، دیوانه میشوم. به خاطر همین هم به سراغ یک زبان دیگر مثلاً ازبکی میروم تا کلهام یک جورایی از دست زبانهای هند و اروپایی هوا بخورد."
روزها برای سباستین با تئوری سر میشود و شبها با تمرین. اینجا، در شهر کوچک بن او توانسته دوستان ایرانی، پاکستانی و افغانی زیادی را پیدا کند، در جمعشان برود و با آنها گپ بزند. همین گپ زدنها هم هستند که باعث میشوند تا او همه آن چیزهایی را که روزها از روی کتابهایش فراگرفته عملاً تمرین کند!
پروفسور زیمر از ویژگی خاص گپ زدنهای سباستین با این دوستان جدید میگوید که تعدادشان هم هر روز زیادتر میشود! :" آنها هم در کل خوشحال میشوند و برایش تمام کتابها و متنهای ممکنه را میآورند. او حتی حاضره تا آخر هفتهها هم در جمع آنها بنشیند و شعرهای حماسی قرون وسطایی یا معاصر را به خود همان زبانها بخواند. اغلب وقتها هم به خاطر معلومات زبان شناسیای که دارد حتی قادر است تا یک سری از کلمهها و اصطلاحات قرون وسطایی را توضیح بدهد، چیزهایی که خود آنهایی که این زبان مادریشان است اصلاً نمیفهمند."
مارکوپولوی خانه نشین
از یک زبان به زبانی دیگر، از یک سرزمین به یک سرزمین دیگر. فرقی هم نمیکند، می خواهد زبان بلوچی باشد یا اردو یا سانسکریت. سباستین هاینه عاشق این است که از یک کشور به کشوری دیگر بپرد.
اما درست مثل خیلی از ما که در زمان یادگیری یک زبان خارجی به مشکل بر میخوریم، روند یادگیری سباستین هم چندان خالی از مشکل نیست، تنها فرق اساسی آن شاید در جنس مشکلاتش باشد که کمی منحصر به فرد است: "زبان تخاری یک زبان بسیار نادری است که در آسیای مرکزی صحبت میشود. اگر اجازه دهید تا من کتابم را بیاورم، میتوانم برایتان از رویش بخوانم، اما چون این زبانی باستانی است که کامل هم منتقل نشده، در حال حاضر درباره ساختار کلی آن نمیتوانیم چیزی بگوییم، یعنی نمیدانیم که این زبان اصلاً چه آهنگی دارد!"
در بین همه این زبانها، زبان پشتو توانسته گوی سبقت را از زبانهای دیگر بدزد و سباستین را شیفته خود کند. وقتی پای پشتو به میان میآید، چشمهای او شروع میکنند به درخشیدن و حاضر است تا ساعتها دربارهاش با شما حرف بزند. ردپای این زبان حتی به راحتی در ظاهر سباستین هم قابل تشخیص است: "من یک جورایی پشتونیزه شدهام! یک کمی. این ریشی که همیشه دارم، البته خب زیاد هم ریش جدیای نیست!"
آرزویی از جنس زبانی
آینده سباستین یکی از نگرانیهای پرفسور زیمر است. به نظر او نباید اجازه داد تا سباستین به یک مترجم تبدیل شود یا که در عمق حاشیه فرو رود. مخصوصاً حالا که خیلیها او را در آلمان می شناسند. البته خیال پرفسور زیمر باید راحت باشد، چون که سباستین قصد ندارد حالا حالاها از تحصیل و تدریس و تحقیق دست بکشد. اول از همه هم گرفتن دکترا. موضوع پایان نامه هم از هم اکنون مشخص است: دستور زبان تاریخی پشتو.
بعد از آن نوبت به رسیدگی به پیشنهادهای همکاریای میرسد که از همه جهت به طرف او سرازیر شدهاند. مثلاً پیشنهاد یک دانشگاه هلندی برای همکاری در یک پروژه درباره زبان مورد علاقه سباستین، یعنی پشتو.
اما با این همه، اینها دلایلی نیستند تا موجب شوند سباستین از یاد گرفتن زبانهای جدید دست بکشد. زبان بشکردی، خاص جنوب ایران و بعد از آن هم زبان واخی مخصوص افغانستان، تا به اینجا جز هدفهای بعدی او به حساب میآیند. اما در لیست آرزوهای سباستین هنوز یک آرزو وجود دارد که هیچ چیزی نتوانسته است جای آن را بگیرد: " آرزوی شخصی من این است تا یک بار بتوانم به افغانستان سفر کنم و آنجا زبان پشتو را بشنوم. می دانید در خود افغانستان."