نگاهی به تاریخ ادبیات آلمانی (۱)؛ از گوته تا جنگ
۱۳۹۰ مهر ۱۹, سهشنبهتاریخ ادبیات آلمانی را به شیوههای گوناگون نوشتهاند؛ تقسیم بندی بر مبنای دورههای تاریخی یا تفکیک بر مبنای سبکهای هنری نمونهای از اینها هستند. هر نوع تفکیکی، به دلیل حضور شماری از نویسندگان در دورهها و سبکهای مختلف امری نسبی و فرضی است. در یک بررسی مختصر میتوان از پرداختن به ریشهها و پیشینههای ادبیات آلمانی صرفنظر کرد و به کسانی پرداخت که ادبیات معاصر ارتباطی کمابیش بیواسطه با آنها دارد.
ببینید: چهرههای برجسته ادبیات معاصر آلمانی
همچنین میتوان رویدادهای تاریخی خاص را، مانند آغاز یک قرن یا وقوع جنگهای بزرگ و سرنوشتساز، مبنای تفکیک دورانها فرض گرفت. در این نوشته تاریخ ادبیات آلمانی در دو دوره، "از گوته تا جنگ" و "از جنگ تا امروز" از هم جدا شدهاند؛ دوران "جنگ" نیز بیشتر فاصلهی زمانی دو جنگ جهانی در نیمهی اول قرن بیستم فرض شده است.
فکر نو، زبان و شیوههای نو
قرن هجدهم، دوران جاری و مسلط شدن ایدههای "روشنگری" بود؛ فاصله گرفتن از جزماندیشی و رهایی از سلطهی مذهب به عنوان دارندهی پاسخ تمام پرسشها و دستورالعمل برای تمام شئون زندگی اجتماعی و فردی. در این سالها صنعت چاپ هم رونق گرفت، کتاب از انحصار کلیسا و دربار اشراف درآمد، و مجلههای هفتگی به عنوان رسانههای همگانی پا به عرضه زندگی اجتماعی گذاشتند.
فکر نو، که امکانات نوینی برای ارائهاش پیدا شده بود، باید زبان و سبکهای نو نیز خلق میکرد. رمان "رنجهای ورتر جوان"، اثر یوهان ولفگانگ فون گوته (۱۸۳۲- ۱۷۴۹) که در نیمهی دوم قرن هجدهم (۱۷۷۴) منتشر شد، یکی از شاخصترین آثاری است که این ویژگیها را دارد. قهرمان این رمان مرد جوان عاشقی است که چنان حیران و شوریدهی جاذبههای معشوق میشود که قدمی برای دست یافتن به او برنمیدارد و در اوج تلخکامی و ناامیدی دست به خودکشی میزند.
گوته، شاعر نسلها و عصرها
گوته شاعر و نویسنده بود و در عرصههای مختلف علوم و هنر نیز کارهای باارزشی پدید آورد. او همچنین نظریهپردازی تاثیرگذار و سیاستمدار بود. گوته از اواخر دههی هفتاد قرن هجدهم تغییری اساسی در رویکرد شاعرانهی معمول به وجود آورد و تجربههای شخصی را نیز وارد شعرش کرد. نوآوریهای او تا اواخر قرن نوزدهم بر شعر آلمانی زبان تاثیری تعیینکننده داشت و برخی از ایدههای زیباییشناسانهی او امروز نیز مورد توجه است.
فریدریش شیلر، شاعر و نویسندهی بزرگ دیگری از این دوران بود که با گوته دوستی و مراوده داشت. این دو نقش مهمی در به وجود آوردن و پالایش زبان و شیوههایی از بیان داشتند که با رویکردهای فکری و فلسفی زمانه همخوان بود.
زمینهی جایگزین کردن فردیت و مفاهیم انساندوستانه با آموزههای دینی و خردگریزی دوران قبل، به وسیلهی شاعران و نویسندگان دیگری نیز فراهم شده بود که امروز بیشتر در کتابهای تاریخی و پژوهشهای دانشگاهی از آنها یاد میشود.
کلاسیکهای معاصر
گوته و شیلر شاخصترین نمایندگان این دوران هستند که هنوز خوانندگان فراوانی دارند. از میان این دو، شهرت گوته از همان جوانی به سراسر اروپا گسترش یافته بود و کارهایش بر بسیاری تاثیر میگذاشت. گوته و شیلر هنوز زنده بودند که بسیاری از آثارشان به کتابهای درسی راه یافت، عبارتهایی از نوشتههایشان به عنوان ضربالمثل رایج شد و به عنوان "کلاسیکهای وایمار" تثبیت شدند.
آغاز اوجگیری گوته مصادف با تولد شاعری بود که از نخستین سالهای قرن نوزدهم راههای تازهای پیش پای ادبیات گذاشت؛ فریدریش هولدرین (۱۸۴۳- ۱۷۷۰) شاعری در مرز جنون و نبوغ که قالبهای ذهنی و زبانی رمانتیسم را بر هم ریخت.
او سالهای بسیاری از عمرش را در آسایشگاه گذراند و بحث بر سر جنون یا مجنوننمایی او هنوز به پایان نرسیده است. تاثیر هولدرین با آغاز قرن بیستم افزایش یافت. شعرهای او بر شماری از مهمترین شاعران آلمانیزبان قرن بیستم، از جمله پاول سلان و اینگهبورگ باخمان تاثیر گذاشته است.
هولدرلین، از شعر تا فلسفه و تئاتر
هولدرلین مترجم برخی از تراژدیهای یونان باستان هم بود و در ترجمههای خود روشی تازه ابداع کرد که بعدها الهام بخش کسانی چون برشت در کار تئاتر شد. او برخلاف رسم رایج میکوشید "بیگانه بودن" متن مبدا را در زبان مقصد به خواننده منتقل کند و این امر میتواند پیشزمینهی رویکرد برشت در فن "فاصلهگذاری" باشد.
برشت اعتقاد داشت تلاش برای شبیهسازی یا بازسازی واقعیت شخصیتها و مکانها از طریق بازیگری و دکور بیهوده است و باید به تماشاگر نشان دهیم که میان واقعیت بیرونی و آنچه روی صحنه میگذرد، فاصله وجود دارد. برشت برای اجرای آنتیگونهی سوفکل ترجمهی هولدرین را مبنای کار خود قرار داده است.
از هولدرلین نوشتههای فلسفی نیز برجا مانده که بخشی از آنها ۱۲۰ سال پس از مرگش منتشر شد. افکار فلسفی او ظاهرا بر هگل که همعصر و آشنایش بوده و بر فریدریش نیچه نیز تاثیر گذاشته و بعدها الهام بخش کسانی چون مارتین هایدگر و تئودور آدورنو بوده است.
هولدرین را یکی از مهمترین نمایندگان رمانتیسم نیز میدانند. طرحی که او، هگل، و شلینگ با هم نوشتند به نوعی بیانیهی زیباییشناسی رمانتیسم تلقی میشود. رگههای تاثیر هولدرین را در مباحث بسیار جدید ادبی از حمله در آرای "ساختارشکنان" نیز میتوان یافت.
قرن نوزدهم، آغاز رمانتیسم
تقسیمبندیهای سبکهای ادبی در قالب دهههای مشخص با اشکالات فراوانی روبروست. چند دهه از نیمهی دوم قرن هجدهم به دورهی "توفان و طغیان" شهرت دارد که دوران شورش علیه تاکید فراوان عصر روشنگری بر خردگرایی بود و به سود فردیت و عوالم احساسی فرد شکل گرفت. در تقسیم بندیهای عمومی بخشی از این دوران با دورهی موسوم به کلاسیک همزمان است و کسانی مانند گوته به هر دو دوره تعلق دارند.
از سوی دیگر سالهای ۱۷۹۸ تا ۱۸۳۵ به دوران رمانتیسم شهرت دارد اما برخی از چهرههای نامدار این سالها در دورههای بعدی و قبلی نیز حضور دارند. همچنین دامنهی تاثیر شماری از نویسندگان و شاعرانی که مانند هولدرین کارهای اصلی خود را تقریبا در یک دوره انجام دادهاند گاهی تا سالها و حتا بیش از یک قرن بعد ادامه دارد.
تفکیک دورهها و هنرمندان بر پایهی سبکهای مسلط نیز همیشه ساده و گویای واقعیت نیست. برخی از شاعران و نویسندگان به شیوههایی منسوباند که خود داعیهی تعلق به آن را نداشتهاند. به هر تقدیر ورود ادبیات آلمانی به قرن نوزدهم را اغلب دورهی اوج رمانتیسم میدانند.
هاینریش هاینه و سیاسی شدن ادبیات
هاینریش هاینه یکی از برجستهترین نمایندگان ادبیات قرن نوزدهم آلمانی به شمار میرود. او را محبوبترین و پرخوانندهترین شاعر دوران رمانتیسم میخوانند گرچه خودش با این عنوان موافق نبود. هاینه برخلاف رمانتیکها در همهی پدیدهها جوهر شاعرانه نمیدید و به مسائل اجتماعی نگاهی انتقادی و بعضا بدبینانه داشت. او معتقد بود وظیفهی شاعر نشان دادن گسیختگی جهان است نه بستن چشمها بر واقعیت.
هاینه بیش از شاعران همعصر و قبل از خود به مسائل سیاسی و اجتماعی توجه داشت و برای بیان انتقادهایش از زبان طنز و کنایه استفاده میکرد. در آثار هاینه زبان تصنعی و عناصر زائد کنار گذاشته شدند تا ادبیات به زبان مردم نزدیکتر شود. کار او را ترکیب هنرمندانهی هوشمندی و شوخطبعی توصیف میکنند که مضمون و قالب آنها در ادبیات آلمان بسیار نوآورانه بود.
کارکرد اجتماعی هنر و ادبیات از این دوران آشکارتر میشود و با صنعتیتر شدن جامعه و گسترش شهرنشینی و نهادهای مدنی افزایش مییابد. رمانتیسم با آنچه امروز از این مفهوم مراد میشود، و گاهی به سانتیمانتالیسم یا احساساتیگری سطحی نزدیک است، تفاوت زیادی دارد. رمانتیکها قالب رمان را امکانی میدانستند که محدودیتهای دیگر قالبهای ادبی در آن به شدت کاسته شده است. تبلور این ایده را میتوان در آثار مهم چند دههی بعد دید که رمان را به عنوان ظرف مناسب واقعگرایی کشف میکرد.
زمینی شدن ادبیات
نیمهی دوم قرن نوزدهم دوران رئالیسم است که از اندیشههای انقلابی در فرانسه و نویسندگان پیشروی این کشور تاثیر گرفته بود. نظریهی تکامل چارلز داروین و اندیشههای فلسفی لودویک فوئرباخ و کارل مارکس بسترهای فکری و فلسفی واقعگرایی را آماده کرده بود؛ فوئرباخ هرگونه ارتباط ادیان با واقعیت را منکر میشود و آنها را ساخته و پرداختهی انسان معرفی میکند.
داروین نیز با نظریهی تکامل انواع، جایگاه خدا را به عنوان "خالق متعال" به شدت متزلزل کرد. مارکس هم آب پاکی روی دست همه ریخت و موتور محرکهی تمام فعالیتهای فکری و اجتماعی را "منافع واقعی اقتصادی" تعریف کرد. اینها تئوریهایی هستند که همچنان درباره درستی و نادرستی آنها بحث و جدل میشود، اما در آن دوران پاسخگوی نیاز و بازتاب دهندهی زمانهای بودند که جهان مادی و واقعی در آن از اهمیت بیشتری از جهان فرضی و ذهنی و ایدهآلهای ناملموس پیدا میکرد.
در این دوره ادبیات از سنتهای دوران رمانتیسم و کلاسیک فاصله میگیرد و به مسائل ملموس زندگی روزمره و سرنوشت شهروندان میپردازد. قرن نوزدهم، به نوعی دوران گسست از سنتهای گذشتهی ادبیات آلمان و ورود به دوران جدید است.
گذار از "بازآفرینی واقعیت"
نامدارترین نمایندگان رئالیسم به کشورهای غیرآلمانیزبان، به ویژه فرانسه (بالزاک و گوستاو فلوبر) و روسیه (لئو تولستوی و فئودور داستایوفسکی) تعلق داشتند. رئالیسم گرچه بر فضا و فکر ادبی آلمان تاثیر گذاشت اما به خلق آثار مهمی در این سبک نینجامید. یکی از معدود نویسندگان این دوران که جایگاهی والا در دنیای آلمانی زبان دارد، گئورگ بوشنر است که ۲۴ سال بیشتر عمر نکرد.
ببینید: شاعران برجستهی معاصر آلمانی زبان
سنگینی سایه و تاثیر کسانی چون گوته و شیلر و پراکندگی آلمان در دولتهای کوچک خودمختار و ایالتی مانع میشد که ادبیاتی همسنگ ادبیات داستانی کشورهایی چون فرانسه در این حوزهی زبانی خلق شود. تمایل غالب در این دوره به سبک ناتورآلیسم بود که علوم طبیعی را مناسبترین پسزمینهی انعکاس واقعیت قلمداد میکرد. ناتورآلیسم به جای "بازآفرینی واقعیت" آفرینش مجدد طبیعت یا انطباق اثر ادبی با قوانین طبیعت را هدف غایی هنر تلقی میکند.
اکسپرسیونیسم ادبی، بدعتی آلمانی
سالهای پایانی قرن نوزدهم و ورود به قرن بیستم با شکوفایی سبکهای امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم در نقاشی همراه بود که در ادبیات نیز رد پای خود را بر جا میگذاشت. در حالی که اکسپرسیونیسم در اروپا در نقاشی و هنرهای تجسمی جای خود را باز میکرد، این شیوه از آغاز قرن بیستم سبک غالب در ادبیات، به ویژه شعر آلمان شد.
طرفداران این سبک اعتقاد داشتند جهان از مسیر متعالی پیشرفت خارج شده و باید با کمک هنر به برپایی دنیایی تازه یاری رساند. ترس، دلهره، جنگ و نابودی، جنون و آشفتگی از درونمایههای آثار نویسندگان اکسپرسیونیست است. آنها اعتقاد داشتند ادبیات باید به جای منعکس کردن رویهی ظاهری واقعیت، جلوههای بیرون را برهم بزند تا به حقیقت برسد.
در این سبک زبان و فرمهای تغییر یافته و اغراقآمیز ابزار مهم ارائهی تصویری از جهان تلقی میشود که به "حقیقت" نزدیکتر است. گئورگ تراکل یکی از برجستهترین نمایندگان این نوع ادبیات به شمار میرود. اکسپرسیونیسم در ادبیات به ویژه در شهر تقریبا منحصر به ادبیات آلمانی است و چنین سبکی در دیگر کشورهای اروپایی جایگاه چندانی ندارد.
تاثیر از نویسندگان فرانسوی
دو دههی آغازین قرن بیستم دورهی شروع کار نویسندگان آلمانیزبانی بود که خیلی زود شهرتی جهانی پیدا کردند. راینر ماریا ریلکه، توماس مان، هرمان هسه و فرانتس کافکا از این جملهاند. در بسیاری از آثار این دوران میشود رگههای سبکهای متفاوت را بازیافت. برخی از آثار ریلکه در ردیف کارهای سمبولیستهای فرانسه قرار دارد و در برخی رمانهای کافکا میتوان جنبههایی از رویکردهای اکسپرسیونیسی را مشاهده کرد.
ادبیات آلمان در گذار به دوران مدرن از شاعران مهم آن زمان فرانسه، به ویژه آرتور رمبو، شارل بودلر و استفان مالارمه که به عنوان سمبولیست شهرت دارند، تاثیر زیادی گرفت. فرم و زبان صیقلیافته در کار سمبولیستها جایگاه مهمی دارد. در میان این نسل اشتفان گئورگه و راینر ماریا ریلکه شهرت بیشتری دارند که جایگاه دومی خارج از دنیای آلمانیزبان نیز بسیار والاست.
نویسندگان آلمانیزبان در سالهای پایانی قرن نوزدهم رفته رفته در داستاننویسی نیز به قلههای ادبیات اروپا نزدیک شدند و آثار مهمی از خود بر جا گذاشتند. برادران مان، هاینریش و توماس، از شاخصترین چهرههای داستاننویسی آلمانی در گذار به قرن بیستم به شمار میروند.
توماس مان، گوتهی قرن بیستم
هاینریش مان (۱۹۵۰- ۱۸۷۱) از نویسندگانی است که به ویژه در داستان کوتاه یکی از پیشگامان ادبیات مدرن آلمانی به شمار میرود، اما ادامهی استقبال از آثار و شهرت جهانیش با برادرش توماس (۱۹۵۵- ۱۸۷۵) قابل مقایسه نیست. توماس مان در سال ۱۹۰۱ رمان "بودن بروکها" را منتشر کرد که نقطه عطفی در رماننویسی مدرن آلمانی محسوب میشود.
این کتاب که نخستین بار در دو جلد منتشر شد ابتدا با استقبال زیاد روبرو نبود، اما چاپ مجدد آن در یک جلد، ۱۹۰۳، شهرت مان را از مرزهای آلمان فراتر برد و ۱۹۲۹ جایزهی ادبی نوبل را نصیب او کرد. با توماس مان زندگی شهروند سرگشتهی جامعهی مدرن در مرکز توجه ادبیات قرار گرفت.
بهره گرفتن از دستاوردهای روانشناسی جدید در تحلیل و توصیف حالات و درون شخصیتهای رمان با کار توماس مان به اوج رسید. تسلط او بر زبان آلمانی و استفادهی استادانه از ظرفیتهای این زبان، در نظر برخی از منتقدان آثار او را در ردیف شاهکارهای گوته قرار داده است.
برندگان ناشناختهی نوبل ادبی
ادبیات مدرن آلمان تازه با گامهای محکم کسانی چون توماس مان و ریلکه به راه میافتاد که جنگ اول جهانی آغاز شد. این جنگ در جهانی درگرفت که شکل و مفاهیم معتبر آن دستخوش تغییرات عظیمی شده بود؛ تغییراتی که به ادبیات نیز راه یافت و قالبها و اندیشههای جدیدی را میطلبید.
ادبیات آلمانی پس از سالهای پر التهاب جنگ اول (۱۹۱۸ – ۱۹۱۴) شاهد خلق آثار مهمی از نویسندگنی چون آلفرد دوبلین (برلین میدان الکساندر ۱۹۲۹) هرمان هسه (گرگ بیابان ۱۹۲۷) توماس مان (کوه جادو ۱۹۲۴) روبرت موزیل (مردی بدون ویژگی ۱۹۳۰ تا ۵۲) و فرانتس کافکا (محاکمه ۱۸۲۵) بود، اما این دوران طلایی با روی کار آمدن نازیها (۱۹۳۳) با رکود و وقفهای روبرو شد که بیش از یک دهه طول کشید.
تاریخ ادبیات آلمانیزبان در تمام دوران شاهد حضور نویسندگان و شاعرانی بوده که در زمانهی خود از شهرت و اعتبار فراوانی برخوردار بودهاند اما امروز ردی از آنها در میان کتابخوانها برجا نمانده است. در دوازده سال نخست قرن بیستم چهار بار جایزهی نوبل نصیب نویسندگان آلمانی، از جمله تئودور مومزن (۱۹۰۲) و رودولف اویکن (۱۹۰۸) شد که نام و کار آنها امروز حتا برای اکثریت آلمانیزبانها ناآشناست.
بهزاد کشمیریپور
تحریریه: شهرام احدی