«همیشه خلاف جریان آب شنا کردهام» • گفتوگو با شهرام ناظری (بخش اول)
۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبهدویچه وله: آقای ناظری، شروع فعالیتهای شما به پیش از انقلاب برمیگردد. زمانی که با گروه "عارف" و در مواردی با گروه "شیدا" همکاری داشتید. ولی میخواهیم کمی به عقبتر برگردیم. چه شد که سراغ خوانندگی رفتید؟
شهرام ناظری: خوانندگی فقط یکی از جنبههای کاری من است. من علاوه بر خوانندگی موزیسین هم هستم. خانوادهام اهل موسیقی، ادبیات و شعر بودهاند و من از طفولیت با موسیقی، شعر، ساز و آواز در مجموع آشنا بودم. هم مادرم، هم پدرم و کلا خانوادهی پدریام، عموهایم، عموی پدرم و… همگی اهل موسیقی بودند؛ یا شاعر بودند، یا حال و هوای عارفانهی هنرمندانه داشتند. چون من در چنین محیطی بزرگ شدم، از همهی خصوصیات آن محیط و جغرافیا که در کرمانشاه بوده، تاثیر پذیرفتهام.
خوانندگی چه ویژگی یا برتری داشت که سعی کردید فعالیتتان را بیشتر روی آن متمرکز کنید و نه بر روی نوازندگی و یا آهنگسازی؟
اکثر آهنگهایی که ۳۰ سال است از من به جای مانده، آهنگهایی هستند که من خودم ساختهام. تمام آثاری که باقی مانده و بعد از ۳۰ سال هنوز زمزمه میشود؛ مانند "آتشی در نیستان"، "اندکاندک"، "یکبارگی در عاشقی پیچیدهام"، "من ترک عشق و شاهد و ساغر نمیکنم"، "آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن" و بسیاری دیگر، آهنگهایاش را بیشتر خودم ساختهام. من در هر دو زمینه حضور داشتهام، اما صدا خیلی استثنائی است و طبیعتاً به همه کس داده نمیشود. در طایفهی ما همه دستی به ساز داشتند، ولی همه از داشتن یک صدای مرغوب خاص محروم بودند. من چون این صدا را داشتم، طبیعی است که خانوادهام، استادانم و بزرگانی که با آنان کار میکردم، مرا تشویق میکردند که بهتر است انرژیام را روی صدا بگذارم و من هم همین کار را کردم.
ولی بههر حال وقتی صحبت از شهرام ناظری میشود، شنونده در وهلهی اول به شهرام ناظری خواننده فکر میکند و نه آهنگساز.
دقیقاً همینطور است. من روی سایر بخشها خیلی هم اصرار نداشتم. بعضی از کارهایی که پخش شدهاند، حتی شعرش هم از خودم است، ولی اصلاً ننوشتهام که شاعر آن بودهام، چون نیازی نبوده است. همینکه در کار خواندن، توانستهام بر روی اجتماع، جوانان و بر روی گرم بودن محیط موسیقی ایرانی تأثیری بگذارم، همین برایم کافی بوده است.
شما از همان اول میدانستید که میخواهید بهطور حرفهای کار موسیقی انجام بدهید؟
نه مطلقاً؛ اصلاً دوست نداشتم. من اصلاً علاقهمند نبودم و زیاد هم در محافل شرکت نمیکردم. ولی خُب تقدیر چنین بود. زمانی بود که من دیگر همهی آموزشها را دیده بودم و با اکثر بزرگان اهل قلم و اهل شعر هم رفتوآمد داشتم. همه با من در این زمینه صحبت میکردند و حتی بعضی از دوستان، بعضی شبها به نوعی محاکمه میکردند و میگفتند: تو حق نداری فقط برای دوستانات و خودت باشی، این همه کار کردهای، باید برای همهی اجتماع باشی. من هم از نظر روحی مسائلی داشتم، نوجوان هم بودم و خیلی متعصب؛ میگفتم: نه؛ من از این محیط هنری و موسیقی خوشم نمیآید.
ولی خودبهخود تقدیر یکجوری مرا به اینجا کشاند. اتفاقهایی افتاد که باید میرفتم، دیگر نمیشد نرفت. بهخصوص وقتی در نخستین کنکور موسیقی سنتی (آزمون باربد)، در آواز شاگرد اول شدم، با خیلی از استادهای بزرگ که الان همهشان فوت کردهاند، آشنا شدم و دلبستگی شدیدی ایجاد شد. اتفاقهایی که افتاد و آشنا شدنام با بسیاری از اهالی شعر، ادب و موسیقی، خودبهخود راه را بیشتر باز کرد و کششی بهوجود آورد که من وارد این راه شدم.
یکی از جنبههای اصلی آثار هنری شما، توجه ویژه به اشعار مولانا است که در آثاری مانند "گل صدبرگ"، "یادگار دوست" و "آتش در نیستان" قابل پیگیری است. پیش از شما، کمتر کسی سراغ اشعار مولانا رفته بود و تمرکز خوانندگان بیشتر روی شعرهای سعدی و حافظ بود. استفاده از شعرهای مولانا را با چه هدفی دنبال کردید؟
آثار باقیماندهی ۱۲۰-۱۳۰ سال اخیر نشان میدهد که ۹۰درصد کارهای خوانندگان مطرح و آثار بهجاماندهی آنها از غزلهای سعدی است. برای اینکه غزل سعدی خیلی روان و راحت است. در پنجدرصد کارها هم از شعرهای حافظ و دیگران استفاده شده است. ولی در مجموعهی بزرگ (رپرتوار) موسیقی سنتی جای مولانا و فردوسی خالی بود. شاید چند بیت مانند «بشنو از نی چون حکایت میکند» و… در بعضی از خانقاهها خوانده شده بود. یا خیلی بهصورت خصوصی شعرهایی از مولانا خوانده میشد. ولی بهطور کلی، آنطور که باید متداول نبود. شما نمیتوانستید چند اثر خوب از چند خوانندهی مطرح پیدا کنید که از اشعار مولانا باشد. خوانندهها برای انتخاب شعرها، بیشتر به سراغ شعرهای سعدی میرفتند.
شما علت را در چه میبینید؟ چرا کمتر سراغ مولانا میرفتند؟
خیلی پیچیده است. کلاً موسیقی همیشه زیر فشار بوده و با مشکلات زیادی روبرو بوده است. فشارهای مذهبی و مشکلاتی که طی قرنها برای موسیقی وجود داشته، باعث شده که موسیقی همیشه مهجور بماند و خیلی مظلوم واقع بشود. هر اتفاقی هم که میافتاد، دوباره لطمهی بیشتری به موسیقی وارد میشد. همین موضوعات و مسائل اجتماعی باعث این شده بود که خیلی اتفاقها برای موسیقی بیفتد؛ از جمله از بین رفتن ریتمهای متنوع ایرانی. مقامهایی که پیش از ۱۵۰ سال اخیر داشتیم و طرز بیانهای حماسی شده، همه از بین رفتهاند و صرفاً فضای بسیار محدودی که به فضای نوحهخوانی و مذهبی شبیهتر بوده، مقداری متداول شده بود. البته به همت آوازخوانهای بزرگی مانند طاهرزاده، نکیسا، اقبال آذر، تاج و… موسیقی قدیم و آن لحنهای حماسی تا حدی نگه داشته شد. ولی خودبهخود یک دیدگاه صرفاً تغزلی، یعنی غزلگونه در موسیقی متدوال شد.
فضای اندرونی پادشاهان و شاهزادهها هم طی این ۱۵۰ سال خیلی بیتأثیر نبودند. آنها هم بیشتر متنهای عاشقانه دوست داشتند و از شعرهای خیلی عاشقانهی نرم، مانند شعرهای سعدی بیشتر لذت میبردند. شاید شعر کوبندهی مولانا خیلی به دردشان نمیخورده یا شاید از شعر فردوسی خیلی خوششان نمیآمده است. آنها هم حتماً در این که چه نوع شعری متدوال بشود، بیتأثیر نبودهاند. البته فقط یک فاکتور نیست. صدها فاکتور هستند؛ فاکتورهای اجتماعی، مذهبی، حکومتی، سیاستهای خارجی و… همه جمع بودهاند. طبیعتاً این فاکتور هم موثر بوده که نوع دیدگاه روایتگونه و آوازهایی که لحن حماسی و اعتراضی دارند را دوست نداشتهاند. دوست داشتهاند فقط صرفاً تغزلی و عاشقانه باشد.
با تمام ظرفیتهایی که اشاره میکنید که در شعر کلاسیک ایرانی وجود دارد، ولی شما ظاهراً به این میزان قانع نبودهاید و باز هم جز اولین خوانندههایی هستید که شعر نو را در قالب آواز و تصنیف تجربه کرده است. شاید این کار برای مخاطبان در ابتدا کمی ناآشنا بود، اما به مرور زمان، سرآغاز راهی شد که بسیاری هم پس از شما آن را ادامه دادند. منظور کارهایی مانند "زمستان" و "در گلستانه" با شعرهای اخوان ثالث و سهراب سپهری هستند. انگیزهی شما از پرداختن به شعر نو چه بود؟
به طور کلی، فرق من با خوانندگان دیگر این بود که همه اصولاً یک فضای تقلیدگونهی شبیهخوانی را ادامه دادند. من یکجور دیگر و مخالف جریان آب شنا کردم. یعنی چیزی را که نبود، میخواستم بیان کنم، نه آنچه را که بود. مثلاً اگر شعر مولانا خیلی زیاد به صورت آواز خواندن متداول نبود، من دوست داشتم که شعر مولانا را بخوانم. حتی خیلی از استادهایام هم آن موقع موافق نبودند و میگفتند شاید روحیهی شعر مولانا با موسیقی سنتی زیاد جور نباشد؛ بهخصوص در بخش آواز.
این نظر چه استادی بود؟
خیلی از استادها. میگفتند شعر مولانا خیلی دستانداز دارد. قبلاً هم مثالهایی زدهام. از جمله اینکه یک بار، زمانی که من نوجوان بودم، در منزل دکتر نظامزاده نایینی، خدمت استاد بنان رسیدیم. وقتی من این شعر مولانا را که:
«زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فرو ریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را»،
خواندم، ایشان گفتند: «این شعر قلمبه سلمبه چیست انتخاب میکنی؟! شما باید یک شعر ظریف زیبا را بخوانی که صدایات را خراب نکند. این همه تختهپاره، نهنگ و خون و موج، صدای آدم را خراب میکند». گفتم که بله قبول دارم، ولی من به این نوع فضاها علاقهمند هستم. فضاهای اسطورهای و فضاهایی که در آن شوروحال هست.
خیلی از استادهای دیگر هم دوست نداشتند. در میان کسانی که من دیدم، شاید دکتر داریوش صفوت و نورعلی برومند موافق بودند و تشویق میکردند. حتی دکتر صفوت حدود ۳۲ سال پیش به من گفتند که «این لحنی که شما اجرا میکنید، قرنها قبل وجود داشته، ولی بهتدریج از بین رفته است. این لحنی حماسی است و شما اتفاقاً مراقب این لحن باش که مبادا تحت تأثیر خوانندههای روز، این لحن را که پر از موج، دندانه و تاکیدهای خیلی خاصی است، فراموش کنی». این سخن دکتر صفوت و رهمنودهای بسیار هوشنگ ابتهاج، شفیعی کدکنی و بسیاری از بزرگان دیگر خیلی تأثیر داشت که من این راه ادامه بدهم.
در ادامهی همین راه و همین دیدگاه متفاوت و شنا در جهت مخالف جریان آب بود که من اولین بار در سال ۱۳۵۶ "میتراود مهتاب" نیما را در جمع هنرمندان اجرا کردم که البته خیلی از آنها اعتراض کردند. حتی هنرمندها معترض بودند و خیلی برایشان عجیب بود که کسی شعر نو را در قالب آواز اجرا کند. شاگرد خیلی کوچکی بودم که خدمت اخوان ثالث و شفیعی کدکنی و سایه میرفتم، همین آشنا شدن با این بزرگان که ذهنیت نویی داشتند هم خیلی روی من تأثیر داشت و این بود که روی شعر نو هم فعالیت کردم و در زمانی که خوانندهها کمتر رغبت داشتند این شعرها را بخوانند، من شروع کردم به خواندن شعر نو. البته آهنگسازها علاقهمند بودند، ولی خوانندهها خیلی دل به شعر نو نمیدادند. من در آن زمینه کار کردم و همانطور که میدانید اولین طرح شاهنامهی فردوسی را هم دو سال پیش در "کارنگی هال" نیویورک اجرا کردیم.
در کار خوانندگی، طبیعتاً آدم باید عدهای را با خود همراه کند. حال میخواهد تنظیمکننده، آهنگساز و یا نوازنده باشد. آیا در این زمینه، پیدا کردن افرادی که با شما خلاف جریان آب حرکت کنند، کار آسانی بود؟ یا باید آنها را متقاعد میکردید؟
خیر؛ بیشتر خوانندهها بودند که دل به چنین کارهایی نمیدادند. ولی موزیسینها و آهنگسازها،، چون خودشان هم سطح فکر بالاتری نسبت به خوانندهها داشتند، خیلی سریع هماهنگ میشدند و کار به صورت اشتراکی انجام میشد. خوشبختانه همیشه اینگونه بوده است.
کاوه بهرامی / شهرام احدی
تحریریه: مهیندخت مصباح
برای شنیدن بخش اول گفتگو با شهرام ناظری و گوشههایی از آلبوم "یادگار دوست" و "مولویه"، بر روی لینک پایین صفحه کلیک کنید.