هومن خلعتبری: با موسیقی هم می توان در دنیا درخشید
۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعههومن تحصیلات موسیقائی خود را در ایران آغاز کرده است. او یکی از شاگردان امانوئل ملیک اصلانیان پیانیست و آهنگساز، بوده و فوت و فنهای رهبری ارکستر را نیز از حشمت سنجری رهبر ارکستر سنفونیک تهران آموخته است. شهر گراتس در اتریش جائی است که او برای ادامه تحصیل بر گزیده است. او رهبری ارکستر را در همان اتریش به پایان رسانده. از آن پس با همان دو چوب رهبری به دیدار همه موسیقیدانان کلاسیک شهرتیافته جهان رفته است.
گفتوگوی دویچه وله با هومن خلعتبری:
دویچهوله: آقای خلعتبری، شما از زمانی که در ایران تحصیل موسیقی میکردید، گویا آرزوی رهبری را در سر میپروراندید. در رهبری ارکستر چه چیز خاصی وجود دارد که مثلاً در آهنگسازی نیست؟
هومن خلعتبری: من را یاد خاطرهای خیلیقدیمیانداختید. قبل از این که به کلاس پیانو بروم، مادرم مرا به دیدن بالهی "دریاچهی قو" برده بود و من در آنجا دیده بودم که رهبر ارکستر چهکار میکند. این بود که روز اولی که پیش خانم رضایی، معلم پیانو رفتم، گفتم که من میخواهم دستهایم را (مثل رهبر ارکستر) در هوا تکان بدهم. او نیز گفت: «کسی که میخواهد آنطور دستش را توی هوا تکان بدهد و رهبری کند، باید بتواند خوب پیانو بزند، پس راه را درست شروع کردهای». این شد که من را نشاندند پشت ساز پیانو! البته خودم هم علاقه داشتم و این ساز مرا میکشید. ولی آن بالهی دریاچهی قو که مادرم مرا برد...
با وجود نشستن پشت پیانو باز هم در آرزوی رهبری بودید؟
آهنگسازی و رهبری برای من دو مورد مختلف هستند. من آدمی نیستم که بتوانم بنشینم، بنویسم یا یادداشت و تحقیق کنم. من باید عرق بریزم، کار کنم، راه بروم و داد بزنم. من همیشه گفتهام که خوش به حال آهنگسازها. آهنگساز یک ورقه میخواهد که پنج خط حامل روی آن باشد، یک دانه هم مداد میخواهد. این را میتوان گاهی حتی در کیف پول هم تا کرد و با خود به همه جا برد.
و رهبر ارکستر؟
رهبر ارکستر یک کُر میخواهد، یک ارکستر میخواهد. این است که با همدیگر مقداری فرق دارند و رهبری ارکستر مشکلآفرینتر است. بعضیها کیف میکنند از این که مینشینند کتاب باز میکنند، پاراگراف میخوانند و... من ابدا!! تنها موقعی که من برای موزیک نشستهام، موقعی است که نشستهام و دارم پارتیتورم را میخوانم. برای این که من از آقای کریستین داوید یاد گرفتهام که پارتیتور را بدون ساز یاد بگیرم. مثل خواندن روزنامه و یا کتاب. البته در زمان دانشجویی، آقای پژمان معلم آهنگسازیام، مجبورم میکردند بنویسم، تنظیم کنم و...
ولی تا جایی که من یادم میآید، شما خودتان خیلی تکیهروی آهنگسازیتان نمیکنید.
ابدا! شاید پیرتر که شدم...
در محیطی که شما در آن زندگی میکردید، همیشه موسیقی ایرانی رایج بود. چطور شما این موسیقی ایرانی را انتخاب نکردید؟ قبل از این که دریاچهی قو را ببینید، آیا کششی داشتید که سراغ موسیقی ایرانی بروید؟
حق با شماست، ولی نه! نداشتم. من بارها گفتهام که برگشت به ریشه، به سن و سال آدم ربط دارد. آن زمان که من دنبال موسیقی کلاسیک بودم، مادر من شاگرد خانم پریسا بودند، موسیقی سنتی کار میکردند و موسیقی سنتی در خانهی ما مرتب پخش میشد. البته موسیقی کلاسیک هم بود، ولی نه این سیستم کلاسیکی که الان من کار میکنم. ولی آن زمان که موسیقی سنتی میشنیدم، میگفتم: وای این چیست!! و مثلاً بتهوون میگذاشتم. توی ذهن من نبود به مرور زمان، با بالاتر رفتن سن و کسب تجربه، به این سمت رفتم. یعنی من ۱۷-۱۸ سالم بود که شروع کردم به نواختن سهتار، که خودم انتخاب کرده بودم. در آن زمان، همهی پیانیستها به دنبال سنتور میرفتند، چون دست راست و چپش راحتتر بود، ولی من رفتم سراغ سهتار. این برگشتی است که آدم به ریشهی خودش پیدا میکند.
در زمینهی رهبری، کدام استادها بودند که خیلی روی شما تاثیر گذاشتند تا امروز شما به این جا برسید؟
در این هیچ شکی نیست که پایهی اول همیشه خیلی مهم است. من این پایه را به آقای داوید و مرحوم سنجری مدیون هستم. برای اینکه آن موقع معلمی نبود که واقعاً به ما یاد بدهد. نه امکاناتش بود و نه شرایطی فراهم بود که شما دنبال پروفسورها و آدمهای بزرگ بروید. آنها یا وقت نداشتند، یا به نظرشان خندهدار میآمد. به هرحال اصلاً مرحلهای پیش نمیآمد که شما بخواهید چنین آموزشی را پیش آنان ببینید.
بعد که به کشور اتریش آمدم و رشتهی رهبری ارکستر و شش ماه بعدش رهبری کُر را شروع کردم، پرفسورهایی که اینجا داشتم، خیلی تاثیر داشتند. بوزیچ، پروفسور رهبری اپرای من خیلی روی من تاثیر داشت. نصیر حیدریان واقعاً در یادگیری تکنیک رهبری، شناخت موسیقی، درک جملات موسیقی تاثیر داشت. یک پروفسور کُر داشتم به اسم روپرت هوبر که الان هم رهبری ارکستر یک گروه کُر خیلی معروف را در آلمان بهعهده دارد. او در این زمینه، خیلی روی من تاثیر داشت. کلاسهای یک هفتهای، دو هفتهای هم بیتاثیر نیستند. به کار شما فرم میداد. من در این کلاسها پیش فیشر، زوبین مِهتا و... درس گرفتهام. اینها همه چیزهایی است که به شما نقطهها و ذهنیتهایی میدهد که بار بیایید. بههرحال هیچوقت یادگیری تمام نمیشود.
به این ترتیب، تعداد کسانی هم که در این مورد به شما کمک کردهاند، باید خیلی بیشتر از انگشتان دست باشند.
دقیقاً! من از هفت شبی که در "خانهی اپرای گراتس" برنامه اجرا میشود، حداقل پنج شبش را دارم رهبرهای مختلف را میبینم، چیزهای بدشان را میبینم و انجام نمیدهم...
و خوبها را هم حتماً یاد میگیرید...
آدم به هرحال خوبها را یاد میگیرد، ولی چیزهای بدی را هم که میبینم روی صحنه جواب نمیدهد، ارکستر را به هم میریزد یا خواننده را قاطی پاتی میکند و... یعنی من روی لژم نشستهام و به صورت زنده اشتباهاتی را که انجام میگیرد میبینم. اینها همه رهبر مهمان هستند، میآیند و میروند و وقتی شما هفتهای چهار، پنج شب کارهای رهبرهای مختلف را میبینید، بسیار چیزها یاد میگیرید.
شما در سال چند اجرای صحنه ای دارید؟
من در سال، حداقل ۴۰ اجرای صحنه دارم. البته مثلاً سال گذشته که آکادمی گوگوش را داشتیم، این مقدار کمتر شده بود. چون من سه ماه در لندن بودم. امسال که آکادمی برگزار نمیشود...
چرا؟!
بنا به مشکلاتی. برنامههای خانم گوگوش و برنامههای من به هم نمیخوردند، برنامهریزی کمی مشکل شده بود و تصمیم گرفتیم که امسال انجام نگیرد تا انشاالله سالهای آینده.
پاسخ جوانهایی را که با شوق و اشتیاق منتظر فرارسیدن چنین زمانی هستند چه میدهید؟
حق با شماست، ولی یک دست صدا ندارد که! چهکار کنم؟! به هرحال من امسال خودبهخود میتوانم برگردم به بالای ۳۵ اجرا در سال، هم در اپرای خودمان، هم بیرون از اپرا و هم فستیوالی که قرار است دوباره اجرا شود. امسال ما "دونجووانی" موتسارت را قرار است اجرا کنیم. خلاصه جمع کنیم، من یکخورده سرم گرم است. نمیخواهم بگویم "وقت سر خاراندن ندارم"، ولی سرم پایین است، دارم زندگیام را میکنم، کارم را هم دارم انجام میدهم. سعی میکنم کاری را که به عهدهام گذاشته میشود خوب انجام و تحویل بدهم.
اگر کمی سرتان خلوت بشود، احتمالاً تمایلی هم دارید که سراغ ارکستر سمفونیک تهران بروید و آن را رهبری کنید؟
معلوم است که هرکسی علاقه دارد با ارکستر سمفونیک یا کُر ایران کار کند، ولی من بیشتر از این که دوست داشته باشم خودم بروم ارکستر سمفونیک را رهبری کنم، دوست دارم دولتمان ارکستر سمفونیک را دوست داشته باشد. دوست داشتن من فایده ندارد. نه دوست داشتن من فایده دارد، نه دوست داشتن بزرگتر و معروفتر از من فایده دارد. شما هیچ جای دنیا ارکستر سمفونیک، اپرا و اینگونه برنامهها را بدون حمایت دولت نمیبینید.
در گذشته اما با وجود این که ارکستر پشتوانهی دولتی هم داشت، هیچوقت آنطوری که باید نتوانست انسجامی پیدا کند و پابرجا باقی بماند. در حالی که انواع دیگر گروه های ما بدون داشتن چنین پشتوانهای، خود را نگه داشتهاند. علت آن چیست؟
من دوتا جواب کوتاه و مختصر و مفید میتوانم بدهم: یکی بدشانسی! برای این که آن زمان که دولت پشت سر این ارکستر بود و حمایتش میکرد، آن فهم و شعور و درک بالا از این نوع موسیقی در مردم ما وجود نداشت. حالا هم برعکس شده. حالا دیگر دولت این حمایت را کمتر کرده...
یعنی میخواهید بگویید علت اینکه این نوع موسیقی نتوانست انسجامی پیدا کند، عدم علاقهیا آشنایی مردم با آن بود؟
عدم آشنایی. برای این که من بارها دیدهام که وقتی یکی دوبار در مورد این نوع موسیقی توضیح میدهی و برایشان اجرا میکنی، این علاقه پیدا میشود. علت آن عدم آشنایی است، چون برنامههایی سیستماتیک انجام نشد که مردم را آشنا کند. یک سری کارهایی انجام شد. مثلاً مرحوم سنجری بچههای مدارس را میآورد، با آنها کار میکرد و قطعات را برایشان توضیح میداد. داشت کارهایی انجام میشد، اما بدشانسییی اتفاق افتاد که الان بچهها و نسلهای بعدی، از بعد از جریان اینترنت شعور و درکشان در این زمینه بسیار بالاتر است، ولی از آن طرف میلنگد.
به نظر شما چه باید کرد؟
اگر مسئولین ما متوجه میشدند که از طریق همین فرهنگ، از طریق همین موسیقی هم میشود در دنیا درخشید و خود را نشان داد و اگر اینقدر که برای ورزش قرار است تبلیغ بشود و هزینه گذاشته شود، برای موسیقی هم شده بود، ما الان وضعمان از لحاظ سیاسی و فرهنگی در دنیا میتوانست خیلی خیلی بهتر باشد. الان اینقدر دعوا و مصیبت نداشتیم. مثلاً دولت آذربایجان همسایهمان را ببینید که با چه قدرت و با چه خرجی تلاش میکند اپراها و موزیکالهای خود را در تمام دنیا اجرا کند و بشناساند. باورتان میشود که "آرشینمالالان" را در چین، به زبان چینی اجرا کردهاند؟! همان آرشینمالالان را در لوسآنجلس به زبان انگلیسی هم اجرا کردند. آن ها برنامهریزی میکنند و میدانند برای اینکه بتوانند در دنیا خود را صلحطلب، خوب و با فرهنگ بالا نشان بدهند و خودبهخود چیزهای خوبی هم از دنیا بهشان برسد، باید فرهنگ خودشان را تبلیغ کنند. ما هم همینطور، هیچ راه دیگری ندارد.
جز اینکه موسیقی سمفونیک بتواند به میان مردم برود...
بله، برای این که دنیا بداند داستان چیست. چون در زمینهی موسیقی ملی و سنتی کارهایی دارد اجرا میشود و مردم هم علاقهمند هستند. مثل آواز مقام و تار آذری و کمانچه که انجام میگیرد و جای خود را دارد. ولی آذربایجانیها فهمیدهاند که باید با موسیقی سمفونیک و ارکستر بزرگ راه را برای خودشان باز کنند. میدانید دولت آذربایجان چقدر دارد در این راه هزینه میکند؟ تا به حال سه بار به من پیشنهاد شده که برای رهبری قطعاتشان بروم، فقط در صورتی که اسمم را عوض کنند و بگذارند اهل آذربایجان، یعنی ایرانی نباشم. من هم تشکر کردهام و گفتهام اگر قرار است اسمی از ملیت برده شود، باید در بروشور برنامه بنویسند: هومن خلعتبری از تهران- ایران. الان آشناییها رفته به هزاردرصد رسیده، اما از عرضه خبری نیست.
شما گویا در تالار رودکی هم کارهائی انجام داده اید؟
من کُر تالار را حدود ۱۰ سال پیش ساختم، ۸۰ نفر آدم را جمع کردم، تمیز و مرتب، چه صدایی! "کُرال فانتزی" بتهوون را از حفظ خواندند و اجرا کردند (فیلمش هست) الان کُر تالار را خاک گرفته، درش بسته شده. خُب معلوم است که آدم دلش میسوزد. کی بدش میآید که در مملکتش کار کند؟ ولی در صورتی که بگذارند کار کنی یا بهتر بگویم بخواهند که کار کنی.
شما چند تن از اپرانویس ها (لیبرتونویس) و یا رهبران ایرانی را میشناسید که در خارج از کشور موقعیتی مانند شما دارند؟
لیبرتونویس ایرانی، تنها کسی که میشناسم آقای دکتر خوشنام است که خیلی خوب و خوش دارند این کار را در حیطهی خودشان انجام میدهند. البته ایشان استاد هستند و در قدیم بودند و دستی در این کار دارند و اصلاً اینکاره به حساب میآیند. ولی در میان نسل جوان، اگر هم کسی باشد، من خبر ندارم.
در زمینه رهبری چطور؟
رهبران ارکستر را من همیشه به دو قسمت تقسیم میکنم: یکی قبل از انقلاب، دیگری هم بعد از انقلاب. قبل از انقلابیها که واقعاً خوشبختتر از من و همنسلان من بودند، بزرگانی هستند مانند آقای رهبری، آقای چکناواریان، آقای ایرج صهبایی، منوچهر صهبایی، آقای شهرداد روحانی. این اواخر هم آقای مشکات را دیدم که اجرایی داشتند و صدای آمریکا با ایشان مصاحبهای در این زمینه داشت.
و بعد از انقلابی ها؟
باید قبلا توضیحی بدهم. تحصیل کردن در این رشته با این که مثلاً شما آهنگسازی خواندهاید و بعد دو یا چهار واحد رهبری ارکستر هم پیش فلان پرفسور گذراندهاید، زمین تا آسمان تفاوت دارد. شما از فرم رهبری و تکنیک دست رهبری فوری میفهمید که آیا او واقعاً در این رشته درس خوانده است یا صرفاً علاقهمند بوده که در این زمینه تجربه کسب کند.
با توجه به این نکته، در میان نسل بعد از انقلاب من چهار پنج نفر بیشتر نمیشناسم. مثلاً آقای نصیر حیدریان را میتوانم نام ببرم. جوانی هستند که دورادور میشناسمشان و میدانم درسشان را تمام کردهاند. یا آقای سهراب کاشف هستند که فعالیتهای دانشگاهی زیاد داشتند. اما خارج از دانشگاه چیزی نتوانستم پیدا کنم که ببینم بیرون از دانشگاه چهکار کردند. کسانی که واقعاً این رشته را تحصیل کردهاند، در همین حد است.
منظورتان از فعالیت بیرون از دانشگاه چیست؟
برای من شخصاً، حرفهای بودن زمانی است که شما بیرون از دانشگاه فعالیت داشته باشید. چون شما اگر فعالیتهای درون دانشگاه و کنسرتهای دانشجویی را حساب کنید، از ۱۰۰هزارتا هم میزند بالا. به قول استاد عزیز من آقای رهبری، شما برای اینکه بدانید یک رهبر ارکستر چقدر فعال بوده، نگاه کنید ببینید دو یا سه ماه پیش چهکار میکرده و کجا بوده است. این را هم اضافه کنم که باید این فعالیت در خانههای اپرا و فستیوالهای بیرون و بینالمللی باشد، نه در دانشگاه.
امیدوارم که نسلهای بعدی بیایند و در این رشته کار کنند و چه بهتر از این! من همیشه گفتهام که دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم و دیگران بخورند.
آقای خلعتبری، در اپراهای مدرن، تئاتر نقش اساسیتری از گذشته دارد. جنبههای تقویت شدهی تئاتری به کار رهبر و ارکستر صدمهای نمیزند؟
به کار ارکستر صدمهای نمیزند. رهبر ارکستر هم که به هرحال در مرکز صحنه ایستاده است... به خوانندهی ارکستر لطمه میزند. البته کار کردن، تمرین کردن روزانهی صحنه، جداگانه با خوانندهها و درآوردن این قطعات، واقعاً کار آسانی نیست. و اینها را مانند پازل به هم چسباندن، توسط رهبر ارکستر، تا این مجموعه بار بیاید و ساخته شود واقعاً کار سختی است. اما الان که صحبت سر لطمه است، لطمه بیشتر به صدای خوانندهها میخورد. برای اینکه آهنگسازهای مدرن توقعات عجیبی دارند، فشارهای عجیب به تارهای صوتی خواننده آورده میشود، یا مدل صداهایی از دماغ، از لب، زوم کردن یا با لب بسته خواندن و... و چون قبلاً این قطعه اجرا نشده، خود آهنگساز هم کنار رهبر ارکستر مینشیند که بگوید چه میخواهد و اینها به تارهای صوتی خواننده فشار میآورد.
علاوه بر چنین فشاری که به خواننده میآید، بر خلاف گذشته کسی که خوانندهی اپرا میشود، آیا باید هنرپیشهی خوبی هم باشد؟
امروزه، روز بله...
یعنی قبلاً امتحان هنرپیشگی هم میدهند؟
نه، امتحان هنرپیشگی نمیدهند، اما آنقدر با آنان کار میشود که به مرور این را یاد میگیرند. و یکی از آیتمهایی که هنگام تست صدا در نظر گرفته میشود، مقدار بازی و نمایش شما در آن لحظه جلوی چشم این دو نفر است. یعنی شما اگر زمانی بهترین خواننده هم بشوی، ولی بازیت، صورتات، بدنت، بیروح و بیاحساس باشد، به شما نقش داده نمیشود که بروی بخوانی.
یعنی مثلاً اگر کارمنی را انتخاب کنید که صدای زیبایی داشته باشد ولی صورت زیبا نداشته باشد و آنطور که باید جذابیت و لوندی کارمن را نداشته باشد...
برش نمیدارند. اینگونه خوانندهها به درد کنسرتهای اوراتوریو میخورند که صاف بایستند، لباس خوشگل بپوشند، نت دستشان باشد و بخوانند. مگر این که کسی صدای خیلی بهخصوصی داشته باشد، مانند جسی نورمن. جسی نورمن که به آن گندگی بود، با سرجی اوزاوا، رهبر ژاپنی، یک کارمن ضبط کردند، ولی سیدی ضبط کردند، اجرای روی صحنه نبود. برای این که جسی نورمن به آن گندگی که مثل یک مبل میماند که نمیتواند روی صحنه کارمن بخواند. اما سیدی بسیار عالی بود، صدای نورمن واقعاً شاهکار و در اجرای اوزاوا هم که هیچ شکی نیست. ولی هیچوقت جسی نورمن با آن قیافه و هیکل نرفت روی صحنه بایستد نقش کارمن را که باید آنطور طناز باشد، برقصد و بچرخد، بازی کند.