چرایی خشونتگریزی نسل جوان ایران
۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبهرضا کاظمزاده، روانشناس و رواندرمانگر مقیم بلژیک، به پرسشهای دویچهوله در خصوص انواع خشونت، چگونگی نهادینه شدن آن در جامعه و دلایل خشونتگریزی نسل جوان کنونی ایران پاسخ داده است.
***
دویچهوله: آقای کاظمزاده، آیا شما با این نظر که خشونت اکتسابی است و نحوهی بروز خشونت از محیط اطراف آموخته میشود موافقید؟
مسلما. احساس خشم در انسان امری کاملا طبیعی و فردی است. ولی نحوهی بروز خشم در دنیای بیرون که به رابطهی میان انسانها مربوط میشود کاملا آموزشی است و به محیط فرد و تربیتش و فرهنگی که در آن زندگی میکند بستگی دارد.
خیلیها وقتی صحبت از خشونت میشود یاد خشونت بدنی میافتند، اما آیا خشونت تنها همین یک شکل را دارد؟
خشونت بدنی چون افراد را شوکه میکند قابل شناساییتر است. ولی در کنار خشونت فیزیکی، خشونت روانی وجود دارد. مثل خشونت دولتی. شکنجههای بدنی بعد از دستگیری، شکنجههای روانی و سفید که بعد از جنگ جهانی دوم بهوجود آمد که سعی میکنند شخصیت فرد را بشکنند و به زانو درش بیاورند، با فشاری که بر روی سیستم ادارک او میگذارند و نحوهی ارتباط حواسش را با دنیای بیرون را مختل میکنند تا او را تحت نفوذ خود در بیاورند. فشارهای روحی دیگری هم هست که در سطح جامعه میبینید، فقط هم دولتی نیست. معمولا این فشارها را در روابطی میبینیم که در آن قدرت به طور نامساوی بین انسانها تقسیم شده و معمولا کسانی که دست بالا را دارد میتوانند از آن استفاده بکنند و روی دیگران تأثیر بگذارند.
چگونه خشونت در جامعهای نهادینه میشود؟
خشونت برای نهادینه شدن باید تولید معنا بکند. یعنی یک سری ارزشها یا هنجارهای اجتماعی را به وجود بیاورد یا از آن حمایت بکند. مثلا دینی که بخصوص پس از انقلاب به طور رسمی ترویج شد، بخش عمدهی آن توجیه خشونت بود. دو مفهوم مهم و کلیدی جهاد و شهادت را اگر از زاویهی غیر دینی نگاه کنید، جهاد در حقیقت یک نوع خشونت دگرآزارانه است که هم توجیه و هم ترغیب میشود و مسئلهی شهادت یک نوع خشونت خودآزارانه است. برای اینکه کسی خشونت را به خودش برگردانده و آن را بپذیرد، فقط با دادن چنین معنایی به لحاط دینی است که امکانپذیر میشود.
در نظام تربیتی بچهها هم این عمل میکند. تنبیه بدنی همچنان بخشی از سیستم تربیتی در جامعهی ما است. در اینجا هم خشونت به نوعی دارد تولید معنا میکند. شما با کودکآزاری این احساس را دارید که دارید او را برای آینده آماده میکنید. تا وقتی که این دو در سیستم تربیتی ما پیوندشان را با هم حفط کنند مسلما مبارزه با کودکآزاری چندان موفق نخواهد بود.
در رابطه بین زن و مرد هم باز یک سری معناها هست که از خشونتهای مردانه حمایت میکند. مثل مفهوم ناموس. این مفهوم مثلا زمانی که زن به شوهرش خیانت کرده این حق را به مرد میدهد که از خشونت استفاده کند.
ما در جامعهی ایران در کنار اینها خشونت دولتی را هم داریم. در دور اول ریاست جمهوری آقای احمدینژاد تا حد زیادی از گفتمان ایدئولوژیک فاصله گرفتند و وارد گفتمان بسیار سیاسیتر شدند. از زمان روی كار آمدن ایشان در حقیقت در پهنهی سیاست رسمی دولت ایران خشونت به دو نوع تولید معنا کرد، یکی از طریق پیوند با مسئلهی امنیت، مثل خشونت گفتوگوی دیپلماتیک مثلا بر سر مسئلهی هستهای، خشونت در خیابان به اسم مبارزه با به اصطلاح اراذل و اوباش و خشونت علیه دگراندیشان.
و دیگری عدالت. وقتی مادری که فرزندش را کشتهاند را میآورند تا صندلی را از زیر قاتل بکشد این پیوند و معنا دادن به احساس نفرتی است که در حقیقت به آن لباس اجرای عدالت میپوشانند، یا اعدامهای علنیشان.
اینها عواملی است که به نوعی خشونت را نهادینه میکند. بزرگترین اتفاقی که در جامعهی غرب افتاد بخصوص بعد از جنگ جهانی دوم این بود که به تدریج تمامی این معناها را در حوزههای مختلف خشونت گرفتند. این به لحاط فرهنگی و اجتماعی از کارهای مهمی است تا خشونت از حالت نهادینهی خود خارج شود.
تحولات ایران نشان میدهد، جوانانی که امروز به دنبال تحول در جامعه هستند با وجود اینکه سی سال شاهد صحنههایی مثل اعدام و شلاق در ملاء عام، درگیریهای خیابانی و برخورد با زنان و جوانان بودند، خواستار پرهیز از خشونتاند. چطور شده که از دل این حوادث نسلی بیرون آمده که نمیخواهد دست به خشونت بزند؟
من به همراه خیلیهای دیگر از این بابت بسیار حیرتزده شدیم. اینکه مردم بتوانند آرامش خود را حفط کنند و نشان بدهند که به هیچ وجه طالب خشونت نیستند غیر منتطره جالب و بسیار مثبت بود.
نسلی که الان در خیابانها هستند فرهنگی را برای خود خلق کرده است. فرهنگی در حاشیه یا ضد فرهنگ و ضد ارزش در رابطه با چیزهایی که حکومت در این سی سال سعی میکرد به نوعی از طریق تربیت و تبلیغات به آنها القا کند. در این فرهنگ حاشیهای و ضد فرهنگی که در مقابل دولت و حکومت شکل گرفت، خیلی از ارزشهای حکومتی و دولت به طور اتوماتیک به ضد خودش تبدیل شد. نسل جوان ما شدیدا از دو سرچشمهی مهم توجیه خشونت در دوران بعد از انقلاب یعنی تفکر دینی و تفکر انقلابی فاصله گرفت و این دو عامل دیگر نمیتواند نقشی را که در گذشته در رابطه با توجیه خشونت داشت بازی کند.
مسئلهی دیگر وسایل ارتباط جمعی و ارتباط با فرهنگهای دیگر و فرهنگهای غربی است که بخصوص الان شدیدا با خشونت به هر شکل آن مقابله میکنند.
مسئلهی دیگر رشد جامعهی مدنی در این ۳۰ سال است. نقش انجمنهای مدنی در آموزش فرد به نحوی که بتواند احساسات نامطلوب را در درون خود کنترل کند و به شکل قابل پذیرش بروز بدهد خیلی مهم است. رشد انجمنهای مختلف در جامعهی شهری مانند ترمزی عمل میکنند تا وقتی افراد با چنین اتفاقات ناگواری مثل تقلب در انتخابات جمع روبرو میشوند از کارهای افراطی حاصل خشم کاملا کور دوری بکنند. رشد جنبشهای سندیکایی، دانشجویی و انجمنهای زنان به شکلهای مختلف هر چند که این جنبش را نه نمایندگی میکرد و نه رهبری ولی در اساس، در زیرساخت آن نقش داشت و نبود خشونت در جنبش بخش زیادی را مدیون همین مسئله است.
مصاحبهکننده: فریبا والیات
تحریریه: مصطفی ملکان