چهل سال مبارزه علیه تبعیض
۱۳۹۰ دی ۶, سهشنبه یکی از پایهگذاران این مرکز که در آغاز دههی هفتاد شکل گرفت، رناته ریشاد روشتاین بود. او که چندی پیش جشن ۷۳ سالگی خود را پشت سر گذاشت، با مردی از اهالی هائیتی ازدواج کرده است. در جامعهی آن دوران آلمان، دیدن مردی سیهچهره در کنار زنی سفید پوست، شگفتی برمیانگیخت. رناته به یاد میآورد که بسیاری از نزدیکان او، همسر سیاهپوستش را نادیده میگرفتند، کارکنان شرکتش پشت سر آنها پچپچ میکردند و دکتر خانوادگیشان فرزند مشترک آنها را "دو رگه" صدا میزد که "چندان محترمانه نبود".
واکنشی خونسردانه
رناته ریشاد روشتاین با این حال، به گفتهی خود، خونسردیاش را از دست نمیداد و در همهی این موارد به شوخی و شوخطبعانه برخورد میکرد. او با به یادآوردن این ماجراها میگوید: «همین چیزها باعث شد که دست به مبارزه بزنم. اوایل من واقعاً خیلی نیرو داشتم.» به همینخاطر هم به عضویت "اتحادیهی حمایت از منافع زنان ازدواجکرده با خارجیها" که در سال ۱۹۷۲ در شهر فرانکفورت تشکیل شد، در آمد.
دلیل مراجعهی رناته ریشاد روشتاین به این تشکیلات در ابتدا، کسب اطلاعات حقوقی در مورد مسائل خانوادگی بود. در آن سالها دستیابی به چنین دادههایی بسیار دشوار بود. دلیل دیگر، آشنایی با زنهایی بود که همچون او با خارجیها ازدواج کرده بودند و از اینرو با مشکلات زیادی دست به گریبان بودند.
یکی از معضلات پیچیدهی آن دوران، قانون تابعیت آلمان بود. بنا بر قوانین آن دوره، تنها تابعیت فرزندان زوجهایی که پدر آلمانی داشتند، به رسمیت شناخته میشد. فرزندان مشترک زنان آلمانی که با یک خارجی ازدواج کرده بودند، "خارجی" باقی میماندند یا با عنوان "بیوطن" به ثبت میرسیدند. "اتحادیهی حمایت از منافع زنان ازدواجکرده با خارجیها" برای تغییر این قانون، کارزار گستردهای براه انداخت؛ برپایی تظاهرات متعدد و تنظیم و ارائهی "درخواست رسمی" به مجلس مرکزی آلمان، از جملهی این فعالیتها بود. این قانون سرانجام به سود زنان دارای همسران خارجی تغییر کرد.
روشنگری و مشاورهی حقوقی
کسب "حق تابعیت"، تنها خواست این نهاد که بعدها به "اتحادیهی حمایت از منافع زوجهای دو فرهنگی به ثبت رسیده و به ثبت نرسیده" تغییر نام داد، نبود. بیشترین حجم کار این گروه را "روشنگری و مشاورهی حقوقی" تشکیل میداد. میشائلا اشمیت، مدیر دفتر اصلی این اتحادیه در ایالت نوردراین وستفالن، میگوید که با اینحال روند تغییر فعالیتهای این مرکز، "بهطور نامحسوس" صورت گرفت. دلیل آن، پاسخگویی به نیازهای جامعه بود: «مدتهاست که چند فرهنگی بودن، به بخشجداییناپذیر جامعهی آلمان تبدیل شده است» به عنوان مثال؛ از هر ۵ آلمانی، یک نفر تبار مهاجرتی دارد و از هر ۱۵ ازدواج رسمی، یک ازدواج، در چارچوب ازدواجهای دو فرهنگی میگنجد.
از سوی دیگر، از آنجا که زنان زیادی برای مشاوره به این مرکز مراجعه میکردند، تعیین و تدقیق موازین کار نیز برای "یکدست کردن فعالیتهای سراسری" این نهاد لازم بود.
در حال حاضر "اتحادیهی حمایت از منافع زوجهای دو فرهنگی به ثبت رسیده و به ثبت نرسیده"، ۲۲ شعبه در سراسر آلمان دارد که ۸ شعبهی آن، با کارمندان رسمی فعالیتهای خود را پیش میبرند. تأمین بخش بزرگی از هزینههای این نهاد، به عهدهی "وزارت امور خانواده" ایالتها گذاشته شده است.
لابیگری برای خانواده
میشائلا اشمیت، وظیفهی "لابیگری" این اتحادیه را نیز برجسته میکند و آن را نوعی "مشاوره برای سیاستمداران" میداند. او در رابطه با اهمیت این وظیفه میگوید: «بسیاری از قانونها به مسائل واقعی جامعه پاسخ نمیدهند. زندگی امروزه، چند فرهنگی، چند زبانهای و جهانی شده است. ولی جامعهی ما هنوز این دگرگونیها را درک نکرده.» او به عنوان مثال از خانوادههای آلمانیای که در خارج از کشور زندگی میکنند، نام میبرد که "اجازه" ورود به آلمان را ندارند، چون همسر خارجی این خانوادهها، فاقد مدرک "گواهی زبان آلمانی" است. کسب این گواهی از شرایط لازم ورود به آلمان است.
هویتیابی
در کنار تغییر ساختار این اتحادیه، ترکیب اعضای آن نیز که اکنون به بیش از ۲۰۰۰ تن رسیده است، دگرگون شده؛ بیشتر این اعضا، فرزندان نسل بنیانگذار این اتحادیهاند. ناتاشا فرولیش، که در خانوادهای آلمانی ـ ایرانی بزرگ شده، از جملهی این عضوهاست. او میگوید، در این اتحادیه در پی درک دو نکته است: چند وچون "متفاوت بودن" و "کشف هویت" خود: «این مسائلی است که من از مهد کودک با آنها درگیرم؛ من که هستم؟ ایرانیام؟ آلمانیام؟ حتی در دورههایی که این موضوعها برایم مهم نبود، جامعه و دنیای خارج مرا ناگزیر به تفکر در این موارد میکرد.» کسانی که با ناتاشا روبرو میشوند، هنوز هم از او میپرسند، از کجا آمده است و وطنش کجاست؟
ناتاشا بر این باور است که در آلمان، زندگی چند فرهنگی هنوز به امری عادی بدل نشده است. تجربهکاری او در اتحادیه نیز تأئیدکنندهی این نظر است. به عنوان مثال پیدا کردن "سرمشق" برای کودکانی که با دیدن دورههای مختلف میکوشند "اعتماد بهنفس" کسب کنند، دشوار است: «تصور این که یک سیاهپوست میتواند پلیس یا پزشک هم بشود برای این کودکان دشوار است.»
رناته ریشاد روشتاین، در این رابطه میگوید، ذهنیت و شیوهی تفکر آلمانیها، نسبت به گذشته چندان تغییر نکرده است. او مثال میزند که "پزشک کودکان" نوهاش، امروز تقریباً همان رفتاری را دارد که پزشک اطفال فرزندش، در گذشته با پسر او داشت: «من هم برایش نامه نوشتم و اعتراض کردم. دلم میخواست در این سن و سال، کمتر به این چیزها میپرداختم. ولی هنوز باید خیلی کار کرد.»