کنفدراسیون؛ الگوی بسیاری ازجنبشهای دانشجویی • گفتوگو
۱۳۹۲ آذر ۱۳, چهارشنبه۲۰ ساله بود که در رشته جامعهشناسی وارد دانشگاه پاریس شد و بلافاصله به کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی پیوست. فرنگیس حبیبی در فاصله بین سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۲ (۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱) عضو کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بوده است.
او یکی از مهمترین اقدامات کنفدراسیون را ارسال گروه تحقیق و بررسی وضعیت زندانیان سیاسی در سال ۱۳۴۹ میداند. این کار با همکاری سازمان عفو بینالملل، بخش اتریش انجام شد و "حسین رضایی" دبیر وقت کنفدراسیون همراه با دکترهلدمن وکیل آلمانی به عنوان اعضای آن هیئت به ایران فرستاده شدند.
خانم حبیبی به دلیل آنچه "سرخوردگی از فضای خودی و غیر خودی" حاکم بر کنفدراسیون مینامد، در سال ۱۹۷۲ از این تشکل دانشجویی خارج شد.
دویچهوله: خانم حبیبی، شما سال ۱۹۶۸ میلادی (۱۳۴۷ شمسی) عضو "کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا" شدید. دلیل شخصیتان برای ورود به کنفدراسیون چه بود؟
فرنگیس حبیبی: من در خانواده و در محیطی بزرگ شده بودم که چندان موافقتی با رژیم شاه نداشت و از نظر فرهنگی هم گرایشهای فکری و فرهنگیای داشت که با فقر فرهنگی حاکم در رژیم شاه و با ارزشهای تبلیغ شده توسط این رژیم در زمینهی فرهنگی، همخوانی نداشت. بنابراین مخالفت با رژیم پهلوی، یک ارزش حساب میشد و من وقتی با محیطی روبرو شدم که آزاد بود و میشد حرف زد و فعالیتی کرد، طبیعتاً با اشتیاق به طرفش رفتم و عضو کنفدراسیون شدم. در آن زمان، اتحادیهی دانشجویان ایرانی در پاریس که وابسته به کنفدراسیون بود، فعال بود و من هم وارد آن شدم و خیلی هم زود به عنوان یکی از فعالان و اعضای هیأت اجراییه، فعالیتام را شکل منظم و شدیدتری دادم.
پس در حقیقت، میتوان اینطور نتیجه گرفت که شما بیشتر به دلیل گرایشهای سیاسیتان و به دلیل فعالیت سیاسی وارد کنفدراسیون شدید؟
من فکر میکنم کمی مشکل است که اسماش را "گرایش سیاسی" گذاشت. میتوان گفت حال و هوای سیاسی تا گرایش مشخص سیاسی. دوم هم اینکه از آنجا که در آن زمان در ایران تجمع و تشکل دانشجوییِ دگراندیش که بتواند افکار فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و حتی هنری را آزادانه به پیش ببرد، نبود، بنابراین، وقتی من جمعی از آدمهای فرهیختهای که تمایلات سیاسی هم داشتند دیدم و در فرانسهی آن زمان هم آزادی لازم برای فعال شدن، متشکل شدن و پیش بردن فعالیت وجود داشت، طبیعتاً جذب چنین محیطی شدم.
من سئوالم را طور دیگری مطرح میکنم، هدف شما از این که وارد کنفدراسیون شدید، انجام فعالیتهای سیاسی بود یا صرفاً عضویت در یک تشکل صنفی دانشجویی؟
اولاً که در آن زمان، من تصوری از فعالیت صنفی نداشتم. بیشتر حال و هوای سیاسی و فکری بود که من را به کنفدراسیون کشاند. چون ما مطالبهی صنفی دانشجوییای که یک تجمع ایرانی بتواند این مطالبه را تحقق ببخشد، نداشتیم. بنابراین من آگاهیای هم به منافع صنفی نداشتم. بله، میتوانیم بگوییم که بیشتر همین تمایل به داشتن فعالیت آزاد فکری- سیاسی بود که مرا به کنفدراسیون کشاند.
و این خواسته و انتظارتان در طول چهار سالی که عضو کنفدراسیون بودید، برآورده شد؟
بله برای این که اولاً من خیلی چیزها در حرکت کنفدراسیون یاد گرفتم و همچنین در فعالیتی شرکت کردم که مقداری ثمرات کاملاً عملی داشت. بنابراین یکجور خودسازی بود، یکجور دانشاندوزی بود، دانش اجتماعیسیاسی، دانش کار جمعی، احساس همبستگی با مبارزان داخل کشور. اینها همه، چیزهای بسیار گرانقدری بود که من در این مدت به دست آوردم و هرگز هم فراموش نمیکنم.
در طول چهار سالی که در کنفدراسیون بودید، صرفنظر از خودتان و اهداف و انتظاراتی که داشتید، کل فعالیت کنفدراسیون ـ در بخش فرانسه که شما عضو آن بودید- بیشتر حول فعالیتهای صنفی بود یا فعالیتهای سیاسی؟
در فرانسه، چیزی که بسیار مهم بود، دفاع از زندانیان سیاسی بود و مقداری کار فرهنگی. راستش، ما کار صنفی آنچنانیای انجام نمیدادیم. چون یک چیز روشن است و آن اینکه تا آنجایی که به مسائل دانشجویی در ایران مربوط میشد، مطالبهی اصلی دانشگاهها در ایران آزادی بیان، آزادی عقیده، آزادی تجمع و تشکل دانشجویی بود که وجود نداشت. این که مثلاً دانشجویان بورس بگیرند یا راحت به ایران رفت و آمد کنند، اصولاً جزو فعالیتها و خواستههای کنفدراسیون نبود. همانطور که گفتم وزنهی فعالیت بیشتر روی دفاع از زندانیان سیاسی بود و مقداری شناخت تاریخ ایران، شناخت فرهنگ ایران از زاویهی غیرحکومتی. این دو محور، حداقل برای من، دو محور مهم بود و میتوانم بگویم که کنفدراسیون کارنامهی عملی نسبتاً موفقی را هم در طول عمرش، در این زمینهها نشان داد.
نباید فراموش کنیم که کنفدراسیون به خاطر بسیج نیروهای دانشجویی و حساس کردن افکار عمومی کشورهایی که در آن فعالیت میکرد، توانست مثلاً به دادگاههای زندانیان سیاسی در ایران وکیل بفرستد (مثلاً دادگاه "گروه فلسطین")، یا توانست هیأت بررسی کننده و پژوهشگر، با وکیل مدافع آلمانی به ایران بفرستد و زندهیاد حسین رضایی که از دبیران کنفدراسیون بود نیز همراه این هیأت به ایران رفت و راجع به وضعیت زندانیان سیاسی تحقیق کردند. کنفدراسیون همچنین توانست کمکهایی را که در اینجا برای زلزلهزدگان جمع کرده بود، با نمایندههای خودش به ایران بفرستد و به دست معتمدینی برساند که آن را آنطور که باید خرج میکردند. اینها چیزهایی بود که امروز نمیتواند انجام بگیرد. یعنی در این ۳۰ سال به ندرت انجام شده است. تا جایی که یادم میآید، فقط آقای گالیندوپل توانست به ایران برود و بعد از آن، الان ۱۶-۱۷ سال است که هیچ مقام حقوق بشریای نتوانسته به ایران برود و تحقیقی راجع به وضعیت حقوق بشر در ایران بکند. میخواهم بگویم که کارنامهی عملی کنفدراسیون واقعاً موفق بود.
در آن چهار سالی که شما عضو کنفدراسیون بودید، نقش زنان چقدر در کنفدراسیون پررنگ بود؛ هم از نظر کیفی و هم از نظر کمّی؟
از نظر تعداد، در مدتی که من در کنفدراسیون بودم، تعداد مردها خیلی بیشتر بود و فعالان زن از فعالان مرد خیلی کمتر بودند. تا جایی که من به یاد دارم مثلاً در هیأت دبیران کنفدراسیون در تمام آنسالها، فقط یک زن، زندهیاد خانم زهره کاویانی حضور داشت. من فرد دیگری را به یاد ندارم، یا اگر هم غیر از خانم کاویانی، فرد دیگری بوده باشد، خیلی خیلی انگشتشمار بوده، همه مرد بودند. در آن زمان، جو حاکم بر افکار و اندیشهها و فعالیتها این بود که زنانی که فعال بودند، سعی کنند مثل مردها یا بالاتر از آنها ولی شبیه مردها بشوند. یعنی فعالیت سیاسی ارزشمند با مرد بودن تداعی میشد. بنابراین، زنانی که میخواستند ارزشمند باشند، فعالیت سیاسی میکردند. بیشتر نوعی همسانسازی با ارزشهای سیاسی مردانه بود. جنبش، حرکت یا اندیشهی مستقل سیاسی زنان در آن زمان وجود نداشت. خیلی به ندرت دیده میشد که یک زن به عنوان فمینیست عرضِاندام کند. این چیزها بورژوایی و تا اندازهای ارتجاعی یا انحرافی تلقی میشد.
و این البته درست در فاصلهی زمانیای است که اوج شکلگیری و اوجگیری حرکتهای فمینیستی در اروپاست، چهار سالی که شما عضو کنفدراسیون بودید از ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۲. اما انگار دانشجویان ایرانی این حرکت را خیلی جدی نگرفته بودند و فقط از وجود آزادی سیاسی در این کشورها استفاده میکردند. در مورد مسئلهی زنان، گویا خیلی از جامعهی اروپا یاد نگرفته بودند. میتوان اینطور برداشت کرد؟
در این رابطه که مسئلهی زنان، بعد از جنبش ۱۹۶۸ و دو سه سال بعد آن خیلی مطرح شد و خیلی از زنان ایرانی، از جمله خود من، به این سمت کشیده شدند، شکی نیست. ولی در کنفدراسیون آن زمان رایج بود که از حرکتهای زنان به عنوان یک زائدهای برای سازمانهای سیاسی استفاده شود. میدانیم که گروههای سیاسی فعال در کنفدراسیون آن زمان، بیشتر جبههی ملی، تا اندازهی کمی حزب توده و گرایشهای مختلف سازمانهای چپ مائوئیستی و مارکسیستلنینیستی بودند. این گروهها هم به زنان و مطالبات زنان، بیشتر به عنوان مخزن سربازگیری نگاه میکردند. در این رابطه، میشود گفت که جنبش فکری و سیاسی ایران در خارج از کشور، چند قدم -اگر نه بیشتر- از جنبش فکری، اجتماعی و سیاسی کشورهایی مثل فرانسه و آلمان عقب بود. بعدها کمکم، به خصوص بعد از انقلاب ۱۳۵۷ بود که مسئلهی جنبش مستقل زنان به طور خیلی جدی مطرح شد و به طور جدی در ذهن زنان و در عملشان جا پیدا کرد.
اشاره کردید که فعالیتهای کنفدراسیون بیشتر در زمینهی مسائل سیاسی بود و این که به ایران گزارشگر برای تحقیق در مورد وضعیت زندانیان سیاسی و... میفرستاد. آیا اینفعالیتها در اثر ارتباط با دانشجویان داخل کشور بود و اصلاً ارتباط ارگانیکی بین کنفدراسیون و فعالان دانشجویی داخل ایران وجود داشت یا خیر؟
میتوانم بگویم بیشتر خبرگیری و ارتباط از طریق گروههای سیاسی انجام میشد. یعنی مثلاً جبههی ملی یا حزب توده یا چپیهای سازمان انقلابی و توفان و... هرکدام بالاخره یک سری ارتباطات با داخل ایران داشتند. خبرها میآمد و معلوم میشد که زندانیها در چه وضعی هستند، چه کسی را گرفتهاند، به چه کسی حکم دادهاند. این خبرها میآمد به کنفدراسیون و کنفدراسیون بسیج میشد که در این زمینهها کار کند. فعالانی هم در داخل کنفدراسیون بودند که تعلق سیاسی نداشتند؛ از جمله خود من که تعلق تشکیلاتی با این گروهها نداشتم، ولیکن میتوانستم از طریق دوست و آشنا و خانواده، خبرهایی از جنبش دانشجویی بگیرم و در اختیار هیأت دبیران بگذارم. همینطور دیگران. ولی به طور عمده، ارتباط با جنبش داخل از طریق گروههای سیاسی انجام میشد.
تعامل و رابطهای که کنفدراسیون با جنبشهای دانشجویی در سایر کشورها داشت به چه صورت بود؟
اتفاقا این یک موضوع جالبی است برای اینکه در آن دوران کنفدراسیون یک جور الهامبخش یا تشویقکننده و در واقع یک مدل بود برای بسیاری از جنبشهای دانشجویی. مثلا جنبش دانشجویی آلمان حالا اگر نگوییم از کنفدراسیون الهام میگرفت ولی کنفدراسیون بسیار مورد تحسین و احترام جنبش دانشجویی آلمان بود یا جنبشهای دانشجویی کشورهای عربی همینطور، خیلی با تحسین به فعالیتهای کنفدراسیون نگاه میکردند. من هرگز یادم نمیرود، آن زمان نماینده جنبش آزادی بخش فلسطین در پاریس میگفت شما باید به ما یاد بدهید چطور میتوانید اینقدر پشت سر هم اکسیون و اعتصاب غذا بگذارید و با مطبوعات رابطه برقرار کنید.
واقعا کنفدراسیون در آن زمان یک جایگاهی داشت که میتوان گفت تا اندازهای در نگاه سایر جنبشهای دانشجویی پیشتاز بود. البته این را هم باید بگویم که مثلا ما خودمان همین تحسین را نسبت به جنبش دانشجویی ویتنامیها داشتیم که میگفتیم چقدر آنها با انتظام و خرد و زیرکی عمل میکنند و قیقاژ نمیروند. حالا من نمیخواهم بین جنبشهای دانشجویی آن زمان یک سلسله مراتبی برقرار یا فرض کنم ولی میخواهم بگویم که اینجور تعاملها وجود داشت و رابطه نزدیکی هم وجود داشت. مثلا فرض کنید اگر در یک اکسیونی باید به دانشجویان عرب یا فرانسوی یا آلمانی کمک میکردیم، کاملا این کار را با همبستگی و احساس وظیفه و مسئولیت انجام میدادیم. میخواهم بگویم که رابطه خیلی سازنده و نزدیک و دوستانهای بین فعالان جنبشهای دانشجویی مختلف برقرار بود.
خانم حبیبی، شما در سال ۱۹۷۲، یعنی چهار سال بعد از ورودتان به کنفدراسیون، از آن خارج شدید. علت خروجتان چه بود؟
چیزی که در کنفدراسیون وجود داشت و فکر میکنم سنت جنبش سیاسی در ایران بود و شاید هنوز هم همینطور باشد، همان چیزی است که ما به آن "خودی و غیرخودی" میگوییم، همان چیزی که ما به آن تعلقات طایفهای، قبیلهای و گروهی میگوییم. اینها در کنفدراسیون خیلی نقش بازی میکرد که شما چگونه فکر کنید و چگونه عمل کنید. مثلاً اگر فرضاً شما به عنوان یک آدم چپ معرفی شده بودید، ولی به نظرتان میآمد که فلان شعاری که دوستانتان میدهند، شعار درستی نیست، اگر میگفتید که این شعار درست نیست، آرایش قوا و آرایش ذهنی آدمها را بههم میزد. من اگر از خوبی کنفدراسیون و موفقیتهای آن گفتم، این را هم باید بگویم که در فرهنگ کنفدراسیون این نکته قابل سرزنش است و آن گرایش ایدئولوژیک داشتن و یک سری امور را از پشت عینک ایدئولوژیک دیدن بود. آدمها کمتر به واقعیت موجود توجه میکردند و از آن الهام میگرفتند، بیشتر ارزشهای ایدئولوژیکشان تعیین کننده بود.
مثلاً زمانی این بحث در کنفدراسیون پیش آمد که آیا کنفدراسیون باید خواستار براندازی و سرنگونی رژیم شاه باشد یا اینکه یک سازمان دانشجویی باشد که همانطور که تا آن زمان پیش رفته بود، پیش برود. عدهای میگفتند که کنفدراسیون حتماً باید شعار سرنگونی رژیم شاه را بدهد و وقتی سئوال میکردیم که با کدام برنامه، با کدام وسیله، با کدام دورنما میخواهیم سرنگون کنیم، بحث به وجود میآورد. یعنی در واقع، کنفدراسیون به نوعی بحران هویتی رسیده بود که نمیدانست آیا یک سازمان سیاسی است یا یک سازمان دانشجویی است یا سازمانی است که باید از مبارزهی مردم ایران دفاع کند. این بحران هویت باعث شد که من در حرکتم در درون کنفدراسیون مقداری پا سست کنم.
مسئلهی مهم دیگر این بود که همین دید خانوادگی و فامیلی باعث میشد که ما یک سری چیزهای اساسی را نفهمیم. در عین حال که دانش فرهنگی- سیاسی ما در کنفدراسیون خیلی بالا رفت ولی با این وجود، این تعلقات خانوادگی سیاسی بر خیلی چیزها سایه میافکند. مثلاً یادم نمیرود که در کنگرهای (فکر میکنم کنگرهی دهم بود) عدهای، از جمله خود من، حاضر نبودیم اعتبارنامهی نمایندهی یک شهر را که با رأی هواداران حزب توده وارد کنفدراسیون شده بود، تصویب کنیم ، در حالی که این حق هر عضو کنفدراسیون بود که رأیاش را به این یا آن نماینده بدهد و به کنگره بفرستد. منتها من و امثال من (که خیلی زیاد بودیم)، فکر میکردیم حقانیت با ماست که این اصل ابتدایی دمکراسی را زیر پا میگذاشتیم، بدون این که متوجه باشیم داریم چهکار میکنیم. در حالی که ما میگفتیم کنفدراسیون یک سازمان دمکراتیک است.
یعنی به دلیل این که آن فرد عضو حزب توده بود، شما او را نمیپذیرفتید...
نه عضو حزب توده نبود، هوادار جبههی ملی بود، ولی تودهایها هم به او رأی داده بودند...
یعنی چون تودهایها به او رأی داده بودند، شما نمیخواستید اعتبارنامهی او را تصویب کنید؟
دقیقاً؛ از این عجیبتر اینکه چطور ممکن بود عدهی زیادی از اعضای کنفدراسیون در آن کنگره به عدم شرکت نمایندهای رأی بدهند که با رأی تودهایهایی که آنها هم عضو کنفدراسیون بودند، به کنگره آمده بود. مثل این که امروز بیایند بگویند چون فلانی که فرض کنیم عضو نظام نیست و جزو خودیها نیست، به شما رأی داده، شما با وجود این که رأی زیادی هم آوردهاید، حق ندارید به مجلس بیایید. یعنی همینقدر غیردمکراتیک! و این به نظر من، در عین حال آموزنده است که ما فرهنگ دمکراسی را نمیشناختیم و هنوز هم خیلیها نمیشناسند و این پافشاری روی فرهنگ غیردمکراتیک، یکی از چیزهایی بود که من را بالاخره بعد از مدتی سرخورده کرد. ولی در عین حال، من هنوز هم که هنوز است، به کنفدراسیون و فعالیتش بیاندازه احترام میگذارم، بیاندازه خوشحال هستم که در کنفدراسیون قرار گرفتم (بودم)، فعالیت کردم، چیز یاد گرفتم و خیلی ارزشهای انسانی در من تقویت شد. ولیکن این انتقادات را هم به کنفدراسیون دارم.