1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

کنفدراسیون دانشجویان؛ نهادی صنفی که سیاسی شد • گفت‌وگو

میترا شجاعی۱۳۹۲ آذر ۱۳, چهارشنبه

سنگ‌بنای "کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایران" در سال ۱۹۶۰ (۱۳۳۹) توسط دانشجویان ایرانی مقیم اروپا در شهر هایدلبرگ آلمان گذاشته شد. این نهاد دانشجویی تا سال ۱۹۷۹ به فعالیت خود ادامه داد. گفت‌وگویی با مجید زربخش.

عکس: MAJID ZARBAKHSH

[No title]

This browser does not support the audio element.

مجید زربخش از ۲۰ سالگی و زمانی که دانشجوی مهندسی برق در دانشگاه کالسروهه آلمان بوده، به کنفدراسیون دانشجویان ایرانی می‌پیوندد؛ سال ۱۹۶۰، کنگره هایدلبرگ و آغاز فعالیت کنفدراسیون.

او البته فعالیت سیاسی‌اش را از خیلی قبل‌تر شروع کرده بود؛ از ۱۲ سالگی و با عضویت در سازمان جوانان حزب توده در آبادان و به فعالیت در کنفدراسیون تا زمان حیات این نهاد در سال ۱۹۷۹ هم ادامه می‌دهد.

مجید زربخش در سال ۱۹۶۸ (۱۳۴۷) دبیر فدراسیون آلمان، در سال ۱۹۶۹ دبیر تشکیلات کنفدراسیون و در سال ۱۹۷۱ (۱۳۵۰) دبیر انتشارات و تبلیغات کنفدراسیون بوده است.

آقای زربخش یکی از سازمان‌دهندگان تظاهرات اعتراضی دانشجویان به سفر شاه به آلمان در سال ۱۹۶۷ بوده و معتقد است هرچند در جریان این تظاهرات یک دانشجوی آلمانی کشته شد اما نتیجه‌ای که از این اقدام گرفته شد بسیار مثبت بود.

به عقیده او، فشار کنفدراسیون بر دولت‌های غربی برای دست کشیدن از حمایت رژیم شاه، اهرم بیرونی فشار بر این رژیم بود که در نهایت و همگام با اعتراضات مردم در داخل ایران منجر به سقوط حکومت شاه شد.

با مجید زربخش درباره فعالیت‌های کنفدراسیون و تاثیر این فعالیت‌ها در داخل ایران گفت وگو کردیم. او صحبت‌هایش را با یاد "ژیلا مهرجویی" از اعضای قدیمی کنفدراسیون آغاز کرد که هفته گذشته در تهران درگذشت.

همسر خانم مهرجویی، محمود بزرگمهر نیز عضو کنفدراسیون و در سال ۱۹۶۹ به همراه آقای زربخش دبیر کنفدراسیون بوده که در تیرماه ۱۳۶۳ به همراه هوشنگ امیرپور یکی دیگر از دبیران کنفدراسیون در ایران اعدام شد.

دویچه‌وله: آقای زربخش شما با آغاز کار کنفدراسیون دانشجویان ایرانی مقیم اروپا و آمریکا در سال ۱۹۶۰ میلادی یا سال ۱۳۳۹خورشیدی، وارد تشکیلات کنفدراسیون شدید. دلیل‌تان برای ورود به این تشکیلات چه بود؟ آیا خواهان کار سیاسی بودید یا به علت مسائل صنفی وارد این تشکیلات شدید؟

مجید زربخش: من وقتی به آلمان آمدم، سال‌ها بود که در ایران فعالیت سیاسی داشتم. من از ۱۲ سالگی عضو سازمان جوانان حزب توده در آبادان بودم و با توجه به این پیشینه‌ی فعالیت سیاسی، بودن من در کنفدراسیون با انگیزه‌ی‌سیاسی هم بود، با اینکه آغاز کار کنفدراسیون با فعالیت‌های صنفی همراه بود. در عین‌حال من می‌دانستم که در جامعه‌ای مثل ایران معمولاً آن قدر فعالیت‌های سیاسی و صنفی به‌هم آمیخته است که حتی اگر در آغاز بشود این‌ها را تفکیک کرد، ولی بعدها جدایی‌ناپذیر خواهند بود. این است که هم با انگیزه فعالیت صنفی به‌عنوان دانشجو و سازمان دانشجویی و هم با هدف‌های سیاسی وارد کنفدراسیون شدم چرا که فعالیت‌های صنفی را در عین‌حال مبارزه علیه رژیم شاه می‌دانستم.

ولی نگاهی به فعالیت کنفدراسیون نشان می‌دهد که کنفدراسیون کمتر فعالیت صنفی داشت و بیشتر فعالیت‌هایش سیاسی بود. درست است؟

در حقیقت نه. اگر اجازه بدهید من این روند تغییر و تکامل از فعالیت صنفی به فعالیت سیاسی را بیشتر توضیح بدهم. فعالیت‌های دانشجویی بعد از کودتای ۲۸ مرداد به دلیل خفقان و دیکتاتوری در ایران و عدم امکان فعالیت سیاسی و صنفی، عملاً به خارج از کشور منتقل شد. البته پیشینه‌ی این از دوران ملی‌شدن صنعت نفت بود. فعالیت‌هایی که در خارج انجام می‌گرفت، معمولاً برگزاری جشن‌ها و برنامه‌های هنری و فرهنگی بود و مسائل صنفی. مسائل صنفی را باید در ارتباط مدام با اداره‌ی سرپرستی‌ها و کنسولگری‌ها و سفارتخانه‌ها پیش می‌بردند بنابراین فعالیت‌های صنفی به‌طور اجتناب‌ناپذیر به درگیری سرپرستی‌های دانشجویی با سفارتخانه‌ها و کنسولگری‌ها منتهی می‌شد.

چرا درگیری؟

علت این درگیری این بود که به‌هرحال آن‌ها نمی‌خواستند هیچ فعالیت مستقل و آزادی وجود داشته باشد و یا به آن میدان بدهند. تنها به فعالیت‌هایی میدان می‌دادند که کاملاً مورد تأیید آنها باشد. من مثالی می‌زنم؛ بعد از حوادث بهمن‌ماه ۱۳۴۰ و هجوم گارد نظامی به دانشگاه، اینجا دانشجویان در عین‌حال که فعالیت صنفی می‌کردند و بخشی از آن‌ها نیز ارز دولتی می‌گرفتند، شروع کردند به اعتراض نسبت به مسئله‌ی یورش نظامیان به دانشگاه تهران. این مسئله بلافاصله تضییقاتی را از طرف اداره‌‌ی سرپرستی‌ها و کنسولگری‌ها و سفارتخانه‌ها به‌همراه داشت.

مورد دوم اینکه این سازمان‌ها وقتی می‌خواستند مستقل باشند و خودشان سیاست خودشان را تعیین کنند، سرپرستی‌های دانشجویی و سفارتخانه‌ها مخالف بودند و می‌خواستند در تصمیم‌گیری‌ها حضور داشته باشند. حتی همان فعالیت‌های صنفی و مسئله‌ی خواست ارز یا مسئله‌ی استقلال دانشگاه تهران ازجمله فعالیت‌های صنفی بود که برای دانشجویان ایرانی خیلی جدی مطرح بود، ولی همین‌ها هم بلافاصله درگیری ایجاد می‌کرد.

مجید زربخشعکس: MAJID ZARBAKHSH

پس در حقیقت می‌شود گفت که دانشجویان نمی‌خواستند فعالیت سیاسی کنند، خواست‌ها صنفی بود، ولی به دلیل اینکه جو دیکتاتوری و اختناق بر ایران حاکم بود و حکومت ایران حتی فعالیت‌های صنفی را تاب نمی‌آورد، ناخواسته این فعالیت‌ها سیاسی می‌شد.

دقیقاً و گام به گام هم چنین شد. همان‌طور که مثال زدم، مستقل بودن خودشان، تقاضای استقلال دانشگاه، اعتراض‌شان به یورش نظامیان به دانشگاه تهران، همه این‌ها در واقع درگیری با سفارتخانه‌ها و سرپرستی‌ها را ایجاد می‌کرد و این درگیری‌ها بلافاصله مشکلات صنفی را به دنبال می‌آورد، مثلاً قطع ارز دانشجویان و یا حتی عدم تمدید گذرنامه‌ی دو تن از فعالان دانشجویی آن زمان، صادق قطب‌زاده و شاهین فاطمی، که در آمریکا اتفاق افتاد. این چالش‌ها و درگیری‌ها همین طور پیش می‌رفت و البته بعدها وقتی که کنفدراسیون تشکیل شد و مسائل ایران را مطرح کرد، بیش از پیش این‌ها را رودروی هم قرار داد.

و این تغییر و تحولات و تشدید درگیری‌ها رسید به جایی که سال ۱۹۶۷ (۱۳۴۶) کنفدراسیون آن تظاهرات بزرگ را در مخالفت با سفر شاه به آلمان سازماندهی کرد. شما نیز یکی از سازمان‌دهندگان آن تظاهرات بودید. در این مورد برایمان توضیح دهید، این دیگر واقعاً یک کنش سیاسی بود.

بله آن رویداد در واقع در سایه‌قرارگرفتن کامل مسائل صنفی بود. منتهی قبل از آن برای اینکه روند تاریخی این تکامل بیشتر روشن شود، شاید لازم باشد من به برخی دیگر از مسائل نیز اشاره کنم، اینکه چگونه ما به تدریج در آن جهت حرکت کردیم. در نشست کنفدراسیون در هایدلبرگ در سال ۱۹۶۷ هدف اعلام‌شده چنین بود: هماهنگ کردن دانشجویان و انجمن‌های دانشجویی و ایجاد و حفظ روح همکاری میان دانشجویان. بعد این هم اضافه شد که آگاه کردن بیشتر دانشجویان به وظایف صنفی خودشان و به شرایط کار و تحصیل، طبق منافع میهنی.

۹ ماه بعد که کنگره‌ی پاریس برگزار می‌شود، از این فراتر می‌رود و کنگره کارش را با یک دقیقه سکوت به یاد جان‌باختگان ۱۶ آذر شروع می‌کند. در پاریس، کنگره به محاکمه‌ی دکتر مصدق و زندانی بودن او اعتراض می‌کند و همبستگی‌اش را با جنبش‌های آزادی‌بخش بین‌المللی اعلام می‌کند. یا مثلاً در همین کنگره به اعلامیه حقوق بشر اشاره می‌شود (باید توجه کنیم بیش از ۵۰ سال پیش بوده) و به نقض این موارد در ایران و برابری حقوق زنان و مردان را تصریح می‌کند که البته در کنگره‌ی بعد بیش از پیش به صورت طرح حق شرکت در انتخابات، برابری در همه‌ی زمینه‌ها، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن مطرح می‌شود. در واقع به تدریج و گام به گام لحن کاملاً تغییر می‌کند. به‌خصوص اینکه، همان طور که گفتم، عدم تمدید گذرنامه‌ی دو تن از اعضای کنفدراسیون در آمریکا، سبب شد که ما در سرتاسر اروپا تحصن آغاز ‌کنیم.

این‌هایی که شما گفتید، باز یک بهانه‌ی صنفی پشت‌اش بوده، یا ارز دانشجویان را قطع کرده بودند یا گذرنامه‌‌‌شان را تمدید نکرده بودند، یا حتی اعتراضی که کنفدراسیون به یورش نظامیان به دانشگاه تهران کرد، به‌خاطر این بود که حریم دانشگاه توسط نظامیان شکسته شده که باز می‌شود گفت یکجور اعتراض صنفی بوده. ولی تظاهرات در مخالفت با سفر شاه کاملاً یک کنش سیاسی بود. چه شد که شما در کنفدراسیون به این فکر افتادید؟

همان طور که گفتم این گذشته باز اهمیت دارد. برای مثال ما قبل از آن مسئله‌ی دفاع از زندانیان سیاسی را به‌طور جدی مطرح می‌کردیم و به صورت فعالیت روزمره در دستور کارمان بود. مثالی می‌زنم، چهار سال قبل از مسافرت شاه به آلمان در سال ۱۹۶۳ (۱۳۴۲) ما در سرتاسر اروپا و آمریکا علیه دستگیری مهندس بازرگان و آیت‌الله طالقانی آکسیون گذاشتیم. حتی تحصن در سرمای زمستان در خیابان‌، مقابل مؤسسات دولتی اینجا صورت گرفت. بنابراین آنجایی که به مسائل سیاسی مربوط می‌شود، ما این درگیری‌ها را از مدت‌ها قبل داشتیم. یا مثلاً مخالفت کنفدراسیون با سیاست وابستگی شاه به آمریکا و خواست استقلال و عدم وابستگی ایران، یا ارتباط با سازمان‌های آزادی‌بخش در کشورهای مختلف برای مبارزه با آمریکا و غرب و ازجمله با رژیم شاه که همه‌این‌ها مضمونی کاملاً سیاسی داشتند. بنابراین زمانی که شاه قصد داشت به اروپا بیاید، طبعاً یکی از مسائل ما اعتراض به دعوت از شاه به اروپا بود.

در آلمان سفر شاه از همان ابتدا یک جنبه غیرعادی حتی از جانب خود دولت آلمان داشت و طبق نوشته‌های روزنامه‌های آلمان در آن زمان حدود ۱۰ هزار پلیس را برای محافظت از شاه و امنیت شاه بسیج کرده بودند، کاری که برای رئیس جمهور آمریکا هم نکرده بودند. ما هم از ماه‌ها قبل، چون می‌دانستیم با یک چنین مقابله‌ای روبرو خواهیم بود، تمام نیرو را بسیج کرده بودیم، تمام افکارعمومی آلمان، شخصیت‌های مترقی آلمان، سازمان‌های آلمانی را در اعتراض به دعوت از شاه به آلمان فرا خوانده بودیم. این سازماندهی و این فعالیت‌ها از لحظه‌ی اول که شاه وارد شهر بُن شد، آغاز شد و در سرتاسر مسیر شاه فریادهای "مرگ بر شاه" شنیده می‌شد. در مونیخ، در هامبورگ و در شهرهای دیگر هم تظاهرات صورت گرفت، با وجود این حلقه‌ی محاصره‌‌ی پلیس هرلحظه تنگ‌تر می‌شد و تمام اتوبان‌های مسیر شاه را بسته بودند و ما مجبور بودیم از جاده‌های فرعی خودمان را به محل‌هایی که قرار گذاشته بودیم در آنجا تظاهرات باشد برسانیم و وقتی هم به محل‌ها می‌رسیدیم، آنجا پر از پلیس بود که باید حلقه محاصره را می‌شکستیم و وارد می‌شدیم.

صحنه کشته شدن "بنو اونه زورگ" دانشجوی آلمانی در تظاهرات ضد شاهعکس: MAJID ZARBAKHSH

آیا در کنفدراسیون اتفاق‌نظر وجود داشت و همه متفق‌القول بودند که باید این حرکت انجام شود یا کسانی بودند که مخالف باشند؟

نه، هیچ کس در کنفدراسیون با این مسئله مخالف نبود. مسئله این بود که کنفدراسیون واقعاً به‌عنوان یک سازمان دموکراتیک اولاً تصمیمات‌اش دسته‌جمعی و در کنگره‌ها بود و دبیران کنفدراسیون در چارچوب اجرای مصوبه‌ها عمل می‌کردند. ضمن اینکه در ارتباط مداوم با اعضای کنفدراسیون و واحدهای کنفدراسیون در جاهای مختلف بودند. هیچ کس در واقع نه فقط مخالفت نکرد، بلکه همه گفت‌وگوها بر سر این بود که ما هرچه باشکوه‌تر این تظاهرات را علیه شاه و علیه رژیم برگزار کنیم که هدف و مسئله‌ی اصلی آن اعتراض به استبداد و اختناق و وابستگی در ایران بود. این بود که هیچ گونه مخالفتی نشد و تمام اعضای کنفدراسیون با جان و دل در این فعالیت‌ها شرکت داشتند.

این حرکت البته تأثیر زیادی روی شناساندن رژیم شاه به سایر جنبش‌های آزادی‌بخش و افکار عمومی جهان داشت و بعد از آن نیز در مورد وضعیت رژیم وقت ایران، چندین مقاله و گزارش در همین آلمان به زبان آلمانی منتشر شد. ولی از طرف دیگرهم این اقدام کنفدراسیون به کشته شدن یک دانشجوی آلمانی منجر شد و کنفدراسیون زیر ضرب رفت و به‌عنوان یک سازمان کاملاً سیاسی شناخته شد و بعد از آن بود که شاه کنفدراسیون را یک سازمان تروریستی نامید. آیا این‌ها را شما نتایج منفی آن حرکت نمی‌دانید؟

آنچه در برلن پیش آمد، هیچ کس نمی‌خواست و هیچ کس تصور نمی‌کرد وهنوزهم دقیقاً معلوم نیست چه دست‌هایی پشت قضیه قتل "بنو اونه‌زورگ" (Benno Ohnesorg) بوده. همان طور که گفتم پلیس آلمان قبل از آمدن شاه مسئولین و فعالان کنفدراسیون را احضار کرده بود. لااقل پلیس آلمان و نهاد حراست از قانون اساسی آلمان (سازمان امنیت داخلی آلمان) خیلی خوب می‌دانستند. ازجمله من را خواسته بودند و گفتند که حالا شما واقعاً تروریست نیستید که این همه دارید فعالیت می‌کنید؟ من گفتم آخر ما که با شاه تنها روبرو نیستیم، با تمام دستگاه روبرو هستیم. اگر همه‌ی دستگاه را بیاورید اینجا، ممکن است بمبی منفجر کنیم و خودشان دیدند که ما اصلاً، وقتی مسئله‌ی ترور مطرح می‌شود مثل اینکه شوخی داریم. آن‌ها خیلی خوب می‌دانستند که هیچ هدفی از این تظاهرات نیست، به‌جز یک افشاگری و یک اعتراض گسترده. اتفاقاً آن طرف قضیه کارهای امنیتی را شروع کرده بود. اول خود رژیم شاه شروع کرده بود، ساواک چماق‌دار فرستاده بود که این چماق‌دارها در واقع تظاهرات آرام علیه شاه را به درگیری‌ها بکشانند. در برلن آن‌ها درگیری را شروع کردند. بعد پلیس آلمان دخالت کرد ولی هیچ کدام دخالتی نبود که به زخمی شدن کسی منتهی شود. پلیس فقط می‌خواست جلوگیری کند و این تظاهرات آرام باشد و همان طور که گفتم این حادثه‌ی قتل "بنو اونه زورگ" در واقع همه را مبهوت کرده بود و چیز غیرقابل تصوری برای همه‌ی ما بود. اما هیچ پیامدی برای ما در اینجا، در غرب نداشت، چون می‌دانستند که کار دیگران بوده و ارتباطی با ما ندارد.

ولی بعد از آن بود که مسئله‌ی اقامت آقای بهمن نیرومند (از اعضای کنفدراسیون در برلین) دچار مشکل شد و حتی کار به جایی رسید که دولت آلمان می‌خواست ایشان را از آلمان اخراج کند؟

قضیه آقای نیرومند در آلمان فقط مسئله‌ی تظاهرات علیه شاه نبود، مربوط بود به کل فعالیت‌هایش. دولت آلمان کوشش می‌کرد تا آنجایی که امکان دارد جلوی فعالیت‌ها را بگیرد. همان طور که گفتم تمام اعضای کنفدراسیون قبل از آمدن شاه توسط پلیس احضار شدند و بعد هم توسط نهاد حراست از قانون اساسی آلمان بازجویی و کنترل می‌شدند. نیرومند به دلیل نقشی که در فعالیت دانشجویی در برلن داشت، بیش از پیش مورد توجه پلیس آلمان و سازمان امنیت آلمان بود. نقش او در ارتباط با جنبش دانشجویان آلمانی و در ارتباط با فعالان آلمانی بود. بنابراین موضوع او فقط مربوط به تظاهرات علیه شاه نبود. همان طور که گفتم اقدامی بود علیه فعالان به طور کلی، و به‌ویژه به دلیل پیوندی که بین این فعالیت‌ها و فعالیت‌های جنبش دانشجویی آلمان ایجاد شده بود.

تحصن در کارلسروهه دراعتراض به دستگیری مهندس بازرگان و طالقانی، ۱۹۶۳ نفر وسط: مجید زربخشعکس: MAJID ZARBAKHSH

چند سال پس از این رویداد بود که فعالیت کنفدراسیون از سوی ساواک غیرقانونی اعلام شد و عضویت در این نهاد جرم شناخته شد. به نظر شما این ربطی به تظاهرات علیه سفر شاه و کشته شدن دانشجوی آلمانی نداشت؟

کنفدراسیون در مارس ۱۹۷۱ (۱۳۵۰) از سوی دادستان نظامی ارتش غیرقانونی اعلام شد و عضویتش مجازات ۳ تا ۱۰ سال زندان داشت. این را ولی به این عنوان طرح نکردند که کنفدراسیون سازمان تروریستی است، بلکه به استناد قانون مصوب سال ۱۳۱۰ طرح کردند که رضاشاه به تصویب رسانده بود و بر اساس آن داشتن مرام اشتراکی با استقلال وامنیت ایران مغایرت داشته و جرم محسوب می‌شود. تیسمار بهزادی به استناد قانون سال ۱۳۱۰ کنفدراسیون را غیرقانونی اعلام کرد نه اینکه کنفدراسیون یک سازمان تروریستی است.

آقای زربخش یکی دیگر از کارهایی که کنفدراسیون کرد، اعزام هیأتی از آلمان به ایران بود برای بازرسی از وضعیت زندانیان سیاسی. در این مورد توضیح دهید؟

در واقع ما چند بار و چند گروه به ایران فرستادیم. تا جایی که به‌خاطر دارم، در سال ۱۹۷۰ (۱۳۴۹) بود. ما ابتدا ازدولت ایران برای بازدید از زندان‌ها و شرکت در محاکمات دادگاه‌ها تقاضا کردیم. خواست ما این بود که محاکمات علنی باشد و هيأتی برای حضور در محاکمات فرستاده شود. برای این منظور حتی یکبار یک اعتصاب غذای ۱۱ روزه در شهر ماینس سازمان دادیم که از همه‌جا آمده بودند و ما اعلام کردیم که تا از طرف ایران موافقت با سفر این هیأت‌ها اعلام نشود، ما به اعتصاب غذا ادامه می‌دهیم که دبیرکل سازمان ملل میانجی‌گری کرد و بالاخره دولت ایران با اعزام هیأت موافقت کرد.
هیأت از طرف سازمان عفو بین‌الملل و سازمان‌های حقوقی اینجا تشکیل شد و مورد حمایت بسیاری از نهادها بود. شخصیت‌های سیاسی مختلف، نهادهای اجتماعی مختلف، حتی کلیسا و شورای جهانی کلیساهای آلمان. یا در فرانسه از ژان پل سارتر و سیمون دوبوار گرفته تا دیگران، همه این‌ها حمایت خودشان را از خواسته‌های کنفدراسیون اعلام کردند.

تأثیر سفر این هیأت، غیر از تأثیر تبلیغاتی که داشت، چه بود؟ آیا واقعاً توانست تغییری هرچند کوچک در وضعیت زندانیان سیاسی ایجاد کند؟

بله و من فکر می‌کنم ما موفقیت‌های زیادی در این زمینه داشتیم. البته جمهوری اسلامی در رابطه با اعدام روی رژیم شاه را سفید کرده، ولی آنجا هم احکام اعدام صادر می‌شد و این احکام اعدام به دلیل فعالیت‌های کنفدراسیون لغو می‌شد. زندانیان سیاسی ایران و فعالان سیاسی ایران به طور ملموس این نتایج بلاواسطه را لمس می‌کردند. افزون براین، به‌جز آن دورانی که فعالیت‌های چریکی در ایران شروع شد، این مسئله سبب می‌شد که رفتار در دادگاه‌ها تغییرکند نه فقط زمانی که هیأت در دادگاه‌ها حضور داشت و متهمان بتوانند در دادگاه حرف بزنند. در مقاومت و مبارزه‌ی آن‌ها تأثیر داشت. به‌خصوص به این دلیل که پشتوانه‌ی گسترده‌ی ‌بین‌المللی را با خود داشت. سازمان‌ها، شخصیت‌ها، نهادهای مختلف از این حرکت حمایت می‌کردند. البته ما به سادگی هم موفق نمی‌شدیم، با اینکه طیف گسترده‌ای از متحدین را داشتیم، افکارعمومی مردم آلمان و مطبوعات، معهذا غالب این‌ها را همراه با آکسیون‌های مشخص انجام می‌دادیم. با اشغال کنسولگری‌ها، تحصن، تظاهرات، اعتصاب غذا و غیره این‌ها را تحمیل می‌کردیم و در نتیجه این بهبود نسبی یا جلوگیری از اجرای اعدام ایجاد می‌شد.

آقای زربخش همان طور که گفتید، سال ۱۹۷۱ ساواک کنفدراسیون را غیرقانونی اعلام کرد و عضویت در آن را جرم دانست. پس می‌شود این طور برداشت کرد که دیگر کنفدراسیون نمی‌توانسته ارتباطی با داخل ایران داشته باشد؛ چون برای فعالان داخل خطرناک بود که بخواهند با کنفدراسیون رابطه‌ای داشته باشند. بنابراین با توجه به این محدودیت‌ها آیا کنفدراسیون توانست نقشی در وقوع انقلاب سال ۵۷ ایفا کند؟

شما می‌دانید که یکی از حوادث قبل از انقلاب مسئله‌ی سیاست حقوق بشر کارتر رئيس جمهور وقت آمریکا بود. بسیاری از کشورها نظیر ایران و رژیم‌های دیکتاتوری و فاسد که وابسته به آمریکا یا مورد حمایت آمریکا بودند، در نتیجه این سیاست حقوق بشر کارتر باید در وضعیت حقوق بشر خود تغییر ایجاد می‌کردند. در کشورهای دیگر به دلیل نبود یک جریان قوی اجتماعی این تغییرات انجام نمی‌گرفت. ولی در ایران وضعیت به گونه دیگری بود. اتفاقاً ایران پاشنه آشیل حقوق بشر کارتر بود. برای اینکه ما در طی فعالیت‌های طولانی که نه فقط در آمریکا و اروپا بلکه از ژاپن و هندوستان تا ترکیه موفق شده بودیم افکارعمومی تمامی این کشورها را نسبت به وضعیت حقوق بشر در ایران حساس کنیم. کنفدراسیون طی فعالیتش موفق شده بود این روشنگری را به‌وجود آورد که رژیم شاه یک رژیم استبدادی است و در آنجا حقوق بشر نقض می‌شود. بنابراین اولین مسئله‌ای که ایجاد شد، دو سال قبل از انقلاب و قبل از شکل‌گیری جنبش مردمی در داخل ایران، این بود که حقوق بشر کارتر در مورد ایران باید اعمال شود. یعنی باید آن قدر فشار آورده شود که این وضعیت تغییر کند.

وقتی که در سال ۵۶ جنبش اجتماعی در ایران شکل گرفت، یک وضعیت ویژه دیگری به‌وجود آمد. از یکسو جنبشی که در ایران شکل گرفته بود و از سوی دیگر کم شدن حمایت آمریکا و غرب از رژیم شاه. به عبارت دیگر زمانی که رژیم شاه با جنبش مردم متزلزل شده بود، ما شرایطی به‌وجود آورده بودیم که دیگر غرب نمی‌توانست به حمایت خودش از شاه ادامه دهد. بنابراین آنچه مربوط به تأثیر کنفدراسیون در این زمینه است، ایجاد وضعیتی بود که در آن غرب می‌بایست حمایت خودش را از شاه قطع کند و این یک عامل مهم سقوط شاه بود.

بعضی از کسانی که خودشان عضو کنفدراسیون بودند، معتقدند یکجور جو خودی و غیرخودی و گروه‌بازی در کنفدراسیون حاکم بود، مثلاً برای مخالفت با اعضایی که از طرف حزب توده معرفی می‌شدند، گاه کار به جایی می‌رسید که تصمیمات غیردموکراتیک می‌شد، فقط برای اینکه می‌خواستند با هواداران حزب توده مخالفت کنند. پاسخ شما به این انتقاد چیست؟

باید بگویم که این خیلی کم لطفی‌ست که مسئله‌ی باندبازی مطرح می‌شود. کنفدراسیون واقعاً در تاریخ سیاسی ایران تنها سازمانی‌ست که روابط دموکراتیک در آن بوده و تنها سازمانی‌ست که همزیستی گروه‌های سیاسی مختلف و باورهای مختلف را عملی کرد، طی مبارزه‌ای که ۱۷ـ ۱۶ سال به طور روزمره جریان داشت. بنابراین واقعاً این قضیه خیلی کم لطفی‌ست آن‌هم در مورد سازمانی که با مشارکت علنی و آزادانه‌ی تمام اعضایش همه تصمیم‌ها گرفته می‌شد و به اجرا درمی‌آمد. به‌هرحال هیچ پدیده‌ای بی‌تردید یک جانب ندارد. در هر پدیده‌ای کمبودها، نارسایی‌ها و نادرستی‌ها هست و این طبیعی‌ست. منتهی ما در داوری‌مان باید ببینیم جنبه‌ی غالب، که به طور کلی نمودار خصلت هر پدیده است، در آنجا چه بود. جنبه‌ی غالب همان طور که گفتم دموکراتیک بودن و بی‌همتا بودن نوع فعالیت کنفدراسیون در تاریخ ایران و آن هم به شکل سازمانی‌ست.

در مورد حزب توده، به این موضوع باید اشاره کنم که حزب توده در آغاز کنفدراسیون در فعالیت‌های کنفدراسیون شرکت داشت. من هم در سال ۱۹۶۰ که وارد کنفدراسیون شدم، با وجود اعتراض‌ها هنوز از کادرهای حزب توده بودم. بعدها کنفدراسیون به‌تدریج با سیاست‌های حزب توده در چالش قرار گرفت. چالش آن به طرح‌های حزب توده راجع به خود کنفدراسیون مربوط بود که اصرار داشت کنفدراسیون در چارچوب صنفی باقی بماند و دوم مسئله‌ی شوروی بود. اعتراض ما به سیاست‌های شوروی در قبال ایران بود و اینکه حزب توده عملاً بلندگو و سخنگوی شوروی و سیاست‌های شوروی بود. در نتیجه این جدال باعث می‌شد که یکی از درگیری‌ها با اعضای حزب توده باشد. البته آنجا کسی به نام عضو حزبی در کنفدراسیون شرکت نداشت، ولی این شناخت را داشتیم و یا در بحث‌ها وقتی از سیاست‌ها دفاع می‌کردند، این دیده می‌شد. این درگیری با اعضای حزب توده به‌وجود آمد و این خیلی طبیعی‌ست. در همین جا یا در هر کشور دموکراتیک و یا در هر سازمان دموکراتیک اگر شما توجه کنید، خُب هیچ کس نمی‌آید به مخالفش رأی بدهد و همه کوشش می‌کنند که آن مخالفین رأی‌شان کمتر باشد و منفردتر باشند و در اقلیت قرار بگیرند، وقتی شما با سیاست‌های آن‌ها مخالف باشید. این اصلاً چیز غیردموکراتیکی نیست، اتفاقا یک جنبه‌ا‌ی از روابط دموکراتیک است.

انتقاد دیگری که به کنفدراسیون وارد می‌شود این است که کنفدراسیون از حالت یک تشکیلات صنفی دانشجویی خارج شد و تبدیل به یک سازمان و حزب سیاسی شد و این باعث شد که خیلی از دانشجویان خارج از کشور نتوانند مسائل صنفی‌شان را از طریق کنفدراسیون پیگیری کنند. پاسخ شما به این نقد چیست؟

بخش اول کاملاً درست است. همان طور که گفتم ما از کارهای فرهنگی و صنفی شروع کردیم و کنفدراسیون عملاً تبدیل به سازمانی در نبرد با قدرت سیاسی حاکم شد و بعدها خواستار سرنگونی حکومت شد. این به‌هرحال تکاملی بود که به‌گونه‌ای ماهیت خود این رژیم و رژیم‌های این‌چنینی تحمیل می‌کنند و نه اینکه ما فقط به خواست خودمان انجام دادیم. ولی درعین‌حال با وجود غالب شدن این وجه بخش‌ کارهای صنفی تا لحظه‌ی آخر حیات کنفدراسیون ادامه داشت. اصولاً اعضای کنفدراسیون و همه‌ی ما واقعاً با روحیه تعاون و همکاری و امداد و کمک و همبستگی تربیت شدیم و این در ارتباط با مسائل صنفی تا لحظه‌ی آخر بود.

البته شما این کار را می‌کردید، ولی خیلی از دانشجویان هراس داشتند که به‌خاطر مسائل صنفی با سازمانی که این قدر سیاسی شده بود تماس بگیرند.

روحیه‌ای که در اینجا حاکم بود، به گونه‌ای بود که واقعاً این فضا شکسته شده بود و این هراس از بین رفته بود. اتفاقا بعد از غیرقانونی شدن کنفدراسیون و زمانی که تیمسار بهزادی در مطبوعات ایران اعلام کرد اعضای کنفدراسیون دو یا سه هفته فرصت دارند به کنسولگری‌ها بروند و کناره‌گیری‌شان را اطلاع بدهند، تصادفاً این مصادف بود با برگزاری کنگره دوازدهم کنفدراسیون. در کنگره دوازدهم حدود هزار نفر شرکت داشتند. این کنگره واقعاً تبلور یکپارچه خواست همه‌ی این دانشجویان برای ادامه‌ی فعالیت‌های‌شان بود، علیرغم حکم دادستان نظامی تهران. بنابراین این فضای ترس هم که می‌گویید، با روحیه مبارزه و همبستگی‌ای که ایجاد شده بود از بین رفته بود.

مورد آخر را من با مثال بگویم. بعد از غیرقانونی‌شدن کنفدراسیون، کنفرانس رؤسای دانشگاه‌های آلمان که البته وزن سیاسی ویژه‌ای داشت، اعتراض خودش را علیه غیرقانونی‌شدن کنفدراسیون نه فقط اعلام کرد، بلکه از دولت آلمان خواست همه کمک‌های لازم را در خثنی‌کردن این حکم انجام دهد. یا ژان پل سارتر در پیامی که به کنگره فرستاده بود، نوشته بود که من با تنفر کامل از این حکم دادستان نظامی آگاه شدم و با تمام نیرو علیه آن اعتراض می‌کنم و مطمئنم که همه اعضای کنفدراسیون هم همین کار را خواهند کرد. حدود صد پیام مختلف از کشورهای مختلف، از شخصیت‌ها و نهادها رسیده بود. با این حمایت‌هایی که دیده می‌شود در برابر این تضییقات، طبیعی‌ست که دیگر ترس و تزلزل را هم از بین می‌برد.

آقای زربخش شما حدود ۲۰ سال در کنفدراسیون فعال بودید. الان که به فعالیت‌های این نهاد نگاه می‌کنید نقدتان به آن چیست؟

ما در آن زمان با خرد آن روز عمل می‌کردیم، طبیعی‌ست با خرد امروز که نمی‌توانستیم عمل کنیم. اما در آن زمان می‌توانستیم در ارتباط با مسائل حاد سیاسی که به‌وجود می‌آمد بازهم مدارای بیشتری داشته باشیم. به‌خصوص مسائلی که بعدها به اختلاف و انشعاب در کنفدراسیون کشیده شد.

یا در مورد اقدامات شاه در داخل ایران، کنفدراسیون جنبه‌هایی را که می‌توانست مفید باشد نمی‌دید چون رژیم شاه را رژیم توتالیتر می‌دانست، هم به طور کامل به نفی رژیم شاه می‌پرداخت. مثالی می‌زنم. مثلاً مسئله‌ی اصلاحات ارضی شاه، سپاه دانش و سپاه بهداشت. اصلا این ایده سپاه دانش و بهداشت که یکی از دو ماده‌ی اصلاحات ارضی بود، در واقع از طرف کنفدراسیون مطرح شده بود. ما در سال ۶۲ـ ۱۹۶۱ (۱۳۴۰ و ۴۱) در کنگره‌های کنفدراسیون این طرح را تصویب کردیم که فارغ‌التحصیلان مدارس، به‌جای سربازی برای سوادآموزی و مبارزه با بی‌سوادی به کار گرفته شوند. منتهی وقتی از طرف شاه مسئله‌ی سپاه دانش و سپاه بهداشت مطرح شد، ما به جای نقد آن و تلاش برای رفع اشکالاتش، با کل ان مخالفت کردیم. علتش هم این بود که چون ما خود را با رژیم توتالیتر روبرو می‌دیدیم، معتقد به نفی رژیم توتالیتر و همه اقداماتی که می‌کرد بودیم.

پرش از قسمت در همین زمینه
پرش از قسمت گزارش روز

گزارش روز

پرش از قسمت تازه‌ترین گزارش‌های دویچه وله