گردشی در "باغ دلگشای شعر" سایه
۱۳۹۵ اسفند ۶, جمعهشعر سایه را، هم شعرشناسان و هم شعردوستان، بیشتر بر پایهی درونمایه و پیام انسانی آن سنجیده و پسندیدهاند، و آن نیز در آرمانخواهی این شاعر تبلور مییابد. جوانههای آرمانخواهی را میتوان از همان نخستین دفتر شعر او به نام "نخستین نغمهها"، چاپ ۱۳۲۵، ردیابی کرد. زمانی که او بیش از ۱۹ سال نداشت و در این نزدیک ۷۰ سال آفرینش شعری، آن جوانههای نورس به بروبار نشستهاند.
سایه در آغاز گذار جامعهای خفقانآلود و سنتزده به سوی سامانهای نو به دنیا آمد و عمر خود را در دورهای پرتلاطم از تاریخ معاصر ایران سپری کرد. با این که در خانوادهای توانگر به دنیا آمده بود، خیلی زود به نظام کهن مبتنی بر بهرهکشی و ستمگری پشت کرد و خواهان نظمی پیشرفتهتر و به ویژه عادلانهتر برای تودههای محروم و ستمزده شد. خود گفته است: «درد برهنگان جهانم به ره کشید».
بیشتر این دوران به تکاپوی پردرد و رنج جامعه در تلاش برای دستیابی به استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی گذشت و سایه خود با تمام توش و توان با افت و خیزهای جنبش همنوا شد. با این که این تکاپو بیشتر با ناکامی و شکست همراه بود، اما او یأس و درماندگی به خود راه نداد و شعله امید را همواره در دل خود و خوانندگانش فروزان نگاه داشت. طی دهها سال بسیاری از مردم بازتاب صمیمانه و دلنشین دردها و آرزوهای فردی و اجتماعی خود را در شعرهای او یافتند و میتوان گفت که به یکی از پراقبالترین سخنسرایان روزگار ما بدل شد.
بخش بزرگی از این اقبال را بیگمان باید مرهون زبان روان و سلیس سایه دانست، که راحت خوانده میشود و آسان در خاطر مینشیند. زبانی که در عین سادگی انباشته از تناسبات لفظی و صور خیال هنرمندانه است که بسان هر شعر خوبی هم به دل مردم عادی مینشیند و هم منتقدان را به تحسین وا میدارد.
همراهی با افت و خیز جنبش انقلابی
پس از شهریور ۱۳۲۰، در سالهای پرالتهاب خیزش عمومی که به نهضت ملی انجامید، بسیاری از رهروان جنبش چپ، نومید از اصلاح تدریجی جامعه، تنها راه نجات لایههای محروم را در انقلاب اجتماعی میدیدند. شاعر ما نیز در این دوران مبارزی پرشور و فداکار است که خود را وقف پیکار در راه آرمان زحمتکشان کرده و حتی به عشق، این خمیرمایه گفتار شاعرانه، پشت میکند:
دیر است گالیا!
در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!
دیگر زمن ترانهٔ شوریدگی مخواه!
دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان...
عشق من و تو... آه
این هم حکایتیست
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست...
... دیر است گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!
اکنون زمن ترانهٔ شوریدگی مخواه!
تا آخر شعر که شاعر وصال دلبر را به پس از رسیدن "کاروان" موکول میکند:
زود است گالیا! نرسیدهست کاروان ...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
من نیز بازخواهم گردید آن زمان
سوی ترانهها و غزلها و بوسهها
سوی بهارهای دلانگیز گلفشان
سوی تو،
عشق من ....
در این مرحله شاعر تنها راوی و پشتیبان مبارزه طبقاتی نیست، بلکه با تمام توش و توان خود درگیر نبرد است، به هر رویدادی واکنش نشان میدهد و باکی ندارد که شعرش گاه به شعار و بیانیه تبلیغاتی نزدیک شود؛ مانند شعر معروف "ای جلاد ننگت باد!" که دشنامی نفرتآمیز به دربار است، یا شعری که در سوگ روزنبرگها سروده است، زن و شوهر کمونیست آمریکایی که در اوج جنگ سرد، به اتهام رد کردن اسرار محرمانه درباره تجهیزات اتمی به اتحاد شوروی در ۱۹ ژوئن ۱۹۵۳ اعدام شدند.
خبر کوتاه بود: اعدامشان کردند!
خروشدخترکبرخاست
چرا اعدامشانکردند؟
میپرسد ز من، با چشماشکآلود
عزیزم، دخترم
آنجا شگفتانگیز دنیاییست...
دروغو دشمنیفرمانرواییمیکند آنجا
طلا، اینکیمیایخونانسانها
خداییمیکند آنجا...
شگفتانگیز دنیاییست
کههمچونقرنهایدور
هنوز از ننگآزار سیاهان، دامنآلودهست
در آنجا حقو انسانحرفهایپوچو بیهودهست
در آنجا رهزنی، آدمکشی، خونریزیآزادست
و دستو پایآزادیستدر زنجیر...
این توصیفات پرکین و نفرت بیش از آن که شاعرانه باشد، ایدئولوژیک است و برای مصرف روز سروده شده؛ کافی است خواننده با این که شاعر جامعه بزرگ امریکا را در دروغ و نیرنگ و جنایت خلاصه کرده، همداستان نباشد، تا از گفتار او بیزار شود.
نمادهای سیاسی در بستر تغزل
نیمایوشیج در شعرهای اجتماعی خود نمادها و تصاویر نمادین را از گردش و استحاله طبیعت میگیرد که بارزترین نمودهای آن در تقابل شب و روز، تاریکی و روشنایی دیده میشود و گاه تیرگی و سرمای زمستان است که باید جای خود را به بهار و خرمی بدهد. با دمیدن سپیدهی سحر، خروس پایان شب تیره و آمدن روزی تازه را خبر میدهد:
خروس میخواند
از درون نهفت خلوت ده
وز نشیب رهی که چون رگ خشک
در تن مردگان دواند خون.
میتند بر جدار سرد سحر
میتراود به هر سوی هامون
تا پایان شعر که پیروزی روشنای روز را بر شام تاریک جشن میگیرد:
قوقولی قو! گشاده شد دل و هوش
صبح آمد، خروس میخواند...
قابل ذکر است که این شعر را احمد شاملو (بامداد) با لحنی سرزنده و حماسی خوانده که با درونمایهی مبارزهجویانهی شعر همخوان است.
نیما در منظومهای دیگر، با این که "ناقوس" برای ذهن و زبان ایرانی طنین آشنایی ندارد، آن را رمز بیداری و خیزش اجتماعی قرار داده است:
بانگ بلند دلکش ناقوس
در خلوت سحر
بشکافتهست خرمن خاکستر هوا...
تا پایان شعر که "ناقوس" زوال شب و بردمیدن صبح رستگاری را نوید میدهد:
دینگ دانگ!….این چنین
ناقوس با نواش در انداخته طنین
ازگوشه جای جیب سحر صبح تازه را
میآورد خبر
او مژدهی جهان دگر را
تصویرمیکند...
در میان پیروان بلافصل نیمایوشیج، سایه یکی از نزدیکترین صداها را به پایهگذار شعر نو دارد و تا حد زیادی حال و هوای شعر او را، هم در طرز دید و هم در انتخاب مجازها و تمثیلهای شاعرانه، حفظ کرده است. سایه نیز گذار از شام پرهول اختناق به صبح آرمانی را با همین نمادها نشان میدهد، برای نمونه در شعر "دختر خورشید":
در نهفت پردهی شب
دختر خورشید نرم میبافد
دامن رقاصۀ صبح طلایی را...
یا در شعر "کابوس":
می پرد نیلشب از خاکستر سرد سحر
وزنهفت این مهآلود عبوس
میتراود صبح رنگآور...
سایه نیز مانند نیما مهمترین تصاویر خیال را از طبیعت میگیرد، و چه بسا پررنگتر و آشکارتر از استاد خود:
دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ
دیرگاهیست که در خانۀ همسایه من خوانده خروس
وین شب تلخ عبوس
میفشارد به دلم پای درنگ
دیرگاهیست که من در دل این شام سیاه
پشت این پنجره بیدار و خموش
ماندهام چشم به راه
همه چشم و همه گوش
آری این پنجره بگشای که صبح
میدرخشد پس این پردهی تار
میرسد از دل خونین سحر بانگ خروس...
در اینجا نیز خوانندهای که توصیفات پیشین از "آمریکای جهانخوار"، سرزمین فرمانروایی سرمایه و استثمار قهرآمیز را شنیده، حق دارد بپرسد، چرا شاعر با این اطمینان از برآمدن "صبح پیروزی" در "خانه همسایه" سخن میگوید؟!
با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و تسلط سرکوب و اختناق که سانسوری سنگین نیز به همراه آورد، شعر کمتری از سایه منتشر شد؛ در عوض او وقت و امکان یافت که در زمینه موسیقی فعال شود و به "حفظ و اشاعه موسیقی سنتی ایران" همت گمارد. کارشناسان نقش و تأثیر او را در شکوفایی موسیقی کلاسیک ایران بسی مؤثر دانستهاند.
سایه سال ۱۳۵۱ سرپرستی برنامه گلهای رادیو ایران را به عهده گرفت و دو سال پس از آن، ریاست شورای موسیقی رادیو نیز به او واگذار شد. او با سرپرستی برنامهی "گلهای تازه" فضایی مناسب برای نوجویی در موسیقی پدید آورد. با تلاش و پیگیری او بود که هنرمندانی مانند محمدرضا لطفی، فریدون شهبازیان، پرویز مشکاتیان و حسین علیزاده توانستند با نوآوریهای خود موسیقی سنتی را از رخوت و رکود بیرون بکشند. در طول ۶ سال سرپرستی سایه ۲۰۱ برنامه "گلهای تازه" و ۱۱۶ "گلچین هفته" از رادیو ایران پخش شد. روشن است که فرا رسیدن انقلاب به این تلاشها پایان داد.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ و برداشته شدن نسبی سانسور، دوره تازهای در آفرینش شعری سایه شروع شد. او با انتشار دفترهای "تا صبح شب یلدا" و "یادگار خون سرو" هم شعرهای پیشین خود را، که سانسور از انتشار آنها جلوگیری کرده بود، منتشر کرد و هم شعرهای تازهای که در شرایط انقلاب پدید آمده بودند.
سایه در اوایل سال ۱۳۶۲ دستگیر شد و پس از نزدیک سه سال زندان آزاد شد. او از زندان نیز با دست پر بیرون آمد و شعرهای محبس یا به اصطلاح "حبسیات" او نیز جذابیتی ویژه دارند. تمام این شعرها در قالبهای کهن، رباعی و قصیده و غزل، سروده شدهاند.
در قالبهای کهن
در مقایسه با شاعرانی نوگرا مانند احمد شاملو، که از عروض نیمایی گذشت و به شعر سپید یا آزاد رسید، سایه مانند مهدی اخوان ثالث، از شاگردان محافظهکار نیما شناخته میشود که هرگز وزن را کنار نگذاشت و در چارچوب عروض نیمایی باقی ماند؛ هم سایه و هم اخوان در سالهای پسین زندگی شعری خود به قالبهای عروض کهن برگشتند.
سایه در دو قالب چیرهدستی خود را نشان داده است: مثنوی و غزل. در مثنوی دستاورد مهم او منظومه بلند "بانگ نی" است که در طول سالیان بخشهایی پراکنده از آن منتشر شده بود و سرانجام در سال ۱۳۹۵ متن کامل آن در ایران انتشار یافت. این یک مثنوی بلند چندپاره یا یک منظومه کوتاه ۴۷۹ بیتی است که بر وزن مثنوی مولوی سروده شده. درونمایهی شعر سیری پرفراز و نشیب در آفاق و انفس است، با اشاراتی فراوان به اوضاع زمانه. منظومه چنین آغاز میشود:
باز بانگی از نیستان میرسد
غم به داد غم پرستان میرسد
بشنوید این شرح هجران بشنوید
با نی نالنده همدستان شوید...
با این که "بانگ نی" با لحن و حتی واژگانی نزدیک به مثنوی معنوی شروع میشود، نمادها و استعارههای کهنه را در رمزگانی تازه با مفاهیم اجتماعی و سیاسی امروزی پیوند میدهد. نی در اینجا رمز جدایی از عالم برتر و ملکوت اعلا نیست، بلکه یکسره زمینی است و سرگذشت آدم خاکی را در همین دنیای گذرا، بدون هیچ رویکرد افلاکی بازگو میکند، با تکیه فراوان بر اهمیت و ارزش همین جهان فانی:
زندگی زیباست ای زیباپسند
زندهاندیشان به زیبایی رسند
آنچنان زیباست این بیبازگشت
کز برایش میتوان از جان گذشت.
"بانگ نی" در عین بهرهمندی از استواری و شیوایی، زبانی پاکیزه و روشن و روان دارد؛ آرایهها و پیرایههای شاعرانه بس طبیعی به کار رفتهاند و به راحتی به دل افراد شعردوستی که با سنت ادبی مأنوس هستند، مینشیند.
برخلاف مضمون شعر اخوان ثالث، که پس از کودتا یکسره در برابر سرمای عصبسوز و مرگبار "زمستان" در یأس و درماندگی فرو رفت، سایه امید به مبارزه و پیروزی را هرگز از دست نداد و همواره، به رغم هول و وحشت روزگار، چیرگی بهار را به مبارزان نوید داد:
بهارا، بیا کآن زمستان گذشت
گل و لاله پر کرد دامان دشت
با دمیدن آفتاب انقلاب و فرارسیدن صبح پیروزی، او اکنون پیری جهاندیده است که خاطرات شام بلند و پرخفقان استبداد را مرور میکند. از وحشت و سرکوب خوفناک میگوید و یاد مبارزانی را زنده میدارد که به فرمان بیدادگران به خاک و خون غلتیدند.
بهارا چه شیرین و شاد آمدی
که با مژدهداران داد آمدی
بده داد ما را که خون خوردهایم
ستمهای آن سرنگون بردهایم
بدر برده از دست بیدادگر
دلی در بدر، غرق خون جگر
دلی، مانده صد زخم خنجر در او
دلی، کین خون برادر در او
دلی، در عزای عزیزان به درد
ندانی که نامرد با ما چه کرد
گرفتند و بردند و آویختند
چه خونها که هر صبحدم ریختند
...
بهارا من از اشک پنهان پرم
که این گریهها را فرو میخورم
کجا بودی، ای کاروان امید
که عمری دلم انتظارت کشید
چه آوردی از راه دور و دراز
بگو آنچه بود از نشیب و فراز
بهارا، بر این دشت گلگون گذر
که گیری ز خون شهیدان خبر
بپرس از شقایق که چون میدمد
که جای گل از خاک خون میدمد...
نگر تا شب تیره چون سوختیم
چراغی ز جان خود افروختیم
و نشانی "کاروان امید" را با یادی از خسرو روزبه، از سران اصلی سازمان نظامی، آشکارا به خواننده میدهد:
بهارا، گل تازه را یاد ده
ز سرو کهن، خسرو روزبه
شبی با رفیقی درآمد به راز
در خانه کردم به رویش فراز
گشاده رخ و مهربان دیدمش
گرفتم در آغوش و بوسیدمش
عصا را به کنج سرا تکیه داد
کله برگرفت و قبا برگشاد
نگه کرد پیش و پس خانه را
ره آمد و رفت بیگانه را
سرا بود ایمن، سبکدل نشست
سلاح و کلاهش به نزدیک دست
زهر در سخنهای بایسته گفت
شب تنگ ما را گل از گل شکفت
سپس از عزیزانی یاد میکند که در برابر جوخه تیرباران با فریاد "زندهباد حزب توده ایران" به خاک افتادند و گل سرسبد آنها مرتضی کیوان، رفیق فرهیخته سایه، بود:
بهارا، به یاد آر از آن سرو ناز
که افتاده هم سرفراز است باز
در آن واپسین دم که دم در کشید
نسیم تو را در هوا میشنید
درود تو هنگام بدرود گفت
که باغ تو در چشم او میشکفت
بیا تا مزارش پر از گل کنیم
چنین، یادی از خون بلبل کنیم
غزلها و ترانههای تغزلی سایه
سایه یکی از بهترین ترانهسرایان روزگار خود بود. یکی از دلنشینترین تصنیفهایی که سروده "سرگشته" نام دارد که همایون خرم در دستگاه همایون برای آن آهنگی ساخته که به ویژه با صدای قوامی (فاختهای) معروفیت فراوان دارد. در این ترانه نیز با این که شاعر در شوق دیدار یک پری اثیری که در پایان شب یلدا هویدا میشود، در سوزش و التهاب است، فضا و تصاویر از آرمانی والا حکایت دارند که از فرط زیبایی دستنیافتنی مینماید:
شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دواندوان تا لب چشمه رسیدم
نشانهای از نی و نغمه ندیدم...
دل من سر گشتهی تو
نفسم آغشتهی تو
به باغ رویاها چو گلت بویم
بر آب و آیینه چو مهت جویم
تو ای پری کجایی؟!
در این شب یلدا ز پیات پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجایی ؟!
برخی از شعرهای دیگر سایه نیز به همت آهنگسازان به میان مردم رفتهاند، یکی از مهمترین آنها غزلی است که با موسیقی محمدرضا لطفی و صدای محمدرضا شجریان شور و جذبه ویژهای دارد:
در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمیزند
یکی زشبگرفتگان چراغ بر نمیکند
کسی به کوچهسار شب در سحر نمیزند...
سایه و نوآوری در غزل
سایه با میراث گرانبار شعر دری آشنایی کامل دارد. جلال خالقی مطلق، پژوهشگر و شاهنامهشناس نامی، در این باره میگوید: «مطالعه اشعار سایه نشان میدهد که او به طور شگفتانگیزی بر شعر گذشته تسلط دارد. سبک سایه و استادی او در شعر فرآورد این تسلط است. در سخن او میتوان به دهها جزئیات سبکی و موضوعی شعر گذشتگان برخورد که سایه از مجموعه آنها و آنچه خود فراوان بر آن افزوده است یک خمیرمایه واحد و مستقل پدید آورده که همان سبک سایه است. شاعر در بسیار جاها همان عناصر آشنای شعر کهن را میگیرد و از آنها تشبیهات و تصویرات نوی میسازد و به آنها معانی و تعبیرات تازهای میدهد».
شعر سایه به سخنورانی مانند مولوی و سعدی بسیار وامدار است، اما بیگمان استاد حقیقی او حافظ است. حاصل غور ۵۰سالهی سایه در غزلیات حافظ، ویراست تازهای از اشعار خواجه است به عنوان "حافظ به سعی سایه" بارها به چاپ رسیده و به دل شعردوستان خوش نشسته است.
محمدرضا شفیعی کدکنی، پژوهشگری که با سایه و دنیای شعری او آشنایی نزدیک دارد، تصریح میکند: «با اطمینان میتوانم بگویم که از روزگار خواجه تا به امروز هیچ شاعری نتوانسته است به اندازه سایه در این راه موفق باشد. سایه در عین بهرهوری خلاق از بوطیقای حافظ همواره کوشیده است که آرزوها و غمهای انسان عصر ما را در شعر خویش تصویر کند. برخلاف تمام کسانی که در جمالشناسی شعر حافظ به تکرار سخنان او و دیگران پرداختهاند، سایه بی آن که مدعی خلق جهانی ویژه خویش باشد، آینهدار غمها و شادیهای انسان عصر ماست... آنچه هنر سایه را در برابر تمام غزلسرایان بعد از حافظ امتیاز بخشیده همین است که او ظرایف بوطیقای حافظ را در خدمت تصویرگری بهارها و زمستانهای تاریخی انسان در آورده است و در این راه سرآمد همه اقران خویش در طول این هفتصد سال بوده است.»
کارنامه ادبی سایه ناکامل میماند اگر از خاطرات او چیزی گفته نشود. او که شاعری کمگفتار شناخته شده که کمتر تن به گفتوگو میدهد، سرانجام در سالهای اخیر، در جلسههای بیشماری میان ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۱، به پرسشهای ریز و درشت دو پژوهشگر جوان، میلاد عظیمی و عاطفه طیه، به تفصیل پاسخ گفت و از هر دری سخن راند. این گفتوگوی طولانی به عنوان "پیر پرنیاناندیش" در دو جلد و در ۱۳۰۰ صفحه در تهران انتشار یافت و در مدتی کوتاه به چاپهای متعدد رسید.