گفتگو با فريدون تنكابنى، پيرامون «چهارشنبهها» و ديگر كارها
۱۳۸۳ آبان ۲۴, یکشنبهگفتگو: داود خدابخش
دويچه وله: آقای تنکابنی، کتاب شما تحت عنوان «چهارشنبهها» اخيرا انتشار يافته و میتوان گفت اين تنها کتابی از شماست که در خارج از کشور منتشر شده است. آيا شما اين کتاب خود را جزو ادبيات مهاجرت به حساب می آوريد؟
فريدون تنکابنی: بله، ناگزير چون خود من در مهاجرت بسر می برم، قاعدتا بايد اين کتاب را هم جزو ادبيات مهاجرت محسوب کرد. بخصوص که موضوع داستانها در محيط اينجا (آلمان) می گذرد، به استثنای چند داستان قديمی که محيط آن در ايران است. ولی موضوع ديگر داستانها در اینجا میگذرد و آدمهايی که در اينجا زندگی میکنند.
دويچه وله: آيا اين جلسات «چهارشنبهها»ى شما همچنان ادامه دارد؟
فريدون تنکابنی: بله همينطور ادامه دارد، ولی طبق روال ما ايرانی ها که وقتی چيزی ادامه پيدا می کند به جای اينکه گسترش يابد کم کم تحليل می رود و مثل اين که همه خسته می شوند. اين جلسات هم به همين صورت درآمده و باز منحصر شده به همان سه يا چهار نفر اولیه. ولی خوشبختانه من آن مطالبی را که میخواستم قبلا گرفته ام و در اين داستان نوشتهام و بنابراين الان چگونگی بودن اين «چهارشنبهها» تاثير چندانی برای کار من ندارد.
دويچه وله: احتمال اين هم هست که با خواندن اين كتاب افراد ديگری به اين جلسهی «چهارشنبهها» اضافه بشوند؟
فريدون تنکابنی: نمی دانم. شايد در اثر خواندن اين داستان، عده ای راغب بشوند که به اين جلسات بيايند.
دويچه وله: واکنش کسانی که روز چهارشبنهها دور هم جمع میشدند، چه بوده است؟
فريدون تنکابنی: واکنش صريحی نشان ندادند. من منتظر يک ضرب و شتمی بودم، ولی خوشبختانه بخیر گذشت. می دانيد که ما ايرانی ها به طور کلی عادت نداریم راجع به چيزی که میخوانيم، برای ديگران حرف بزنيم يا دربارهی آن اظهارنظری کنيم و يا آنطوری که بين فرنگیها رسم است مطلبی دربارهی آن برای مجلهای يا روزنامهای بنويسم و نظرمان را بگوييم. بنابراين غير از تعارفات مودبانه و مهربانانه حرف ديگری به من نزدند و به قول معروف از ته دلشان هم فقط خدا خبر دارد.
دويچه وله: آقای تنکابنی، چه شد که توجه شما به اين جلسهی چهارشنبهها جلب شد و آن را موضوع طنز خود قرار داديد؟
فريدون تنکابنی: من مدتها و بطور منظم به اين جلسهی چهارشنبهها میرفتم و اصلا هم به اين فکر نبودم که مطلبی دربارهی آن بنويسم. بعد کم کم موضوعهای مختلفی که در آنجا اتفاق می افتاد، آدمهايی که می آمدند و میرفتند و حرفهايی که میزدند و جرياناتی که پيش می آمد توجه من را جلب کرد و کم کم شروع کردم به يادداشت برداشتن. بعدا اين يادداشتها را کاملتر کرده و با هم ترکيب کردم که به اين صورت درآمد. اما اين نکته را نيز بايد بگويم که اين داستان يا اين طنز به اين معنا نيست که صورتجلسهای از آن چهارشنبهها بوده يا اينکه مثلا من، طوری که ديگران متوجه نشوند، ضبط صوتی را به طور مخفی همراه داشتم و مطالب را ضبط میکردم که در نتيجه حاصلش چنين چيزی شده است. البته موضوع اين کتاب مبتنی بر واقعيت است، ولی تخيل هم در آن بسيار نقش دارد و من تخيل را نيز با آن درآميختم و تغييرات زيادی در واقعيت داده ام. در واقع می توان گفت که آن اسکلت اصلی مبتنی بر واقعيت است. به همين ترتيب چنين تصور می کنم که حالا اينجا، در شهر کلن، ممکن است خيلی ها اين پرسوناژها را بشناسند، ولی در جاهای ديگر که کسی اين پرسوناژها را از نزديک نمی شناسد. حتما کسان بسياری در دور و برشان هستند که خصوصيت اين آدمها را دارند و يا نظير و شبيه اين آدمها هستند.
دويچه وله: آقای تنکابنی شما اين کتاب را به فرزندانتان تقديم کردهايد و در صفحات اول کتاب نوشتهايد: ”برای فرزندانم بيتا، ترگل، پريسا و کيوان. شايد بيتا آن را به انگليسی برگرداند که ترگل بتواند بخواند، شايد پريسا آن را به آلمانی برگرداند که کيوان بتواند بخواند.” چه انگيزهای باعث شد که کتابتان را به اينگونه تقديم نزديکانتان کنيد؟
فريدون تنکابنی: به اين دليل که خود اين هم مسئلهایست. ما که در مهاجرت هستيم و در خارج از کشور هستيم، که در مورد خود من حدود ۲۰ سالی می شود، دچار اين مسئله هستيم. يعنی خود من ۴ فرزند دارم. از اين ۴ فرزند، ۲ نفرشان خواندن و نوشتن به فارسی را بلد هستند، ۲ نفرشان انگليسی بلدند، ۲ نفرشان آلمانی بلدند و ۲ نفرشان هم فارسی بلد نيستند. بنابراين من خواستم به اين مشکل هم اشاره کنم که بسياری از بچه های مهاجرين ممکن است که به فارسی شکسته و بسته حرف بزنند، ولی خواندن و نوشتن به زبان فارسی را نمیدانند.
دويچه وله: در اولين داستان از اين مجموعه، تحت عنوان «آنشب چه گذشت»، چنين به نظر می آيد که شما سبك ديگری از داستان نويسی را برگزيدهايد که با اشکال ديگری که قبلا انتخاب کرده بوديد، متفاوت است.
فريدون تنکابنی: اين داستان را من چند سال پيش نوشته ام و موضوع حول زندگی جوانان در اين غربت میگذرد. و بدين صورت است که داستان از زبان سه قهرمان داستان در هر قسمت روايت میشود، که نگاه هر کداميک از آنان با نگاه ديگری متفاوت است. البته من اين سبک را قبلا هم بکار برده ام. يادم میآيد که در کتاب «پيادهی شطرنج» داستانی به اسم «حادثه» هست، که در آنهم به همين شکل داستان از زبان قهرمانان مختلف داستان روايت میشود، که آن داستان به آلمانی هم ترجمه شده است. داستان «آنشب چه گذشت» مربوط می شود به مسايل و معضلات ايرانی ها، مخصوصا جوانان ايرانی، در اين غربت با ناراحتی ها و گرفتاریهايی که برايشان پيش میآيد.
دويچه وله: وقتی من اين داستان را خواندم اينگونه به من القا شد که روايت آن ماجرا از سه ديد مختلف نشان میدهد که حقيقت را نزد هر سه نفر مىتوان يافت. يعنی به هيچ وجه نمی توان ماجرا را يکجانبه قضاوت کرد و از دو فرهنگ گوناگون میتوان به مسايل برخورد کرد.
فريدون تنکابنی: من هم نخواستم عقيده ای را به خواننده القا کنم، بلکه میخواستم خواننده آزاد باشد تا خود نتيجهگيری کند که کداميک از اين افراد حقيقت را میگويد و يا به قول شما، ممکن است در روایت هر سه بخشی از حقيقت وجود داشته باشد. در هرحال نتيجهگيری با خواننده است.
دويچه وله: آقای تنکابنی اين کتاب ترکيبی از چند داستان و چند طنز است. يکی از اين طنزها «سرزمين آدمهای عوضی» است. اين آدمها چه نوع آدمهايی هستند؟
فريدون تنکابنی: همانطوری که عنوان کردهام. آدمهايی عوضی هستند که همه کارها و حرفهايشان عوضی و برعکس است. در افسانههای ايرانی هم آمده، مثلا در شاهنامه، که کارهای ديوها وارونه است. مثل آن اکوان ديو که رستم را به آن بالا برده و میپرسد: تو را به دريا بيندازم و يا به کوه؟ و رستم جواب می دهد: من را به کوه بينداز! و ديو او را به دریا می اندازد و در نتيجه رستم نجات پيدا مىكند. حالا اين آدمهای عوضی هم درست همینطور هستند. فی المثل برای چيزهای بد اسم های خوب میگذارند و برای چيزهای خوب، اسم های بد. مثلا به روسپیخانهها می گویند ”خانهی عفاف” و به روسپيان می گويند ”زنان ويژه”. و بسيار چيزهای ديگری که بايد خواند که من مايل نيستم در اينجا آن را شرح بدهم.
منتها نکته اين است: موضوعاتی را که من دستچین کرده و در قالب طنز نوشتهام، هيچکدام زاييدهی تخيل من نيست، بلکه همهی آن، (که در آخر هم میگويم که اين سرزمين در حقيقت همان جمهوری عوضی اسلامی ست)، همهی چيزهايی که در اخبار و در روزنامهها خوانده و يا از راديوها شنيده بودم را دستچين کرده و کنار همديگر گذاشتم. البته با همان مبالغهای که جزو ويژگی کار طنز است. مثلا وقتی که میگويم اينها يک قاضی داشتهاند که به سر مخالفانش قندان پرتاب میکرد و آنها را گاز میگرفت، اين نه دروغ است و نه تخيل و همهی ما در اخبار آن را شنيده و يا خواندهايم. يا زمانی که میگويم، اینها با فعل مجهول حرف میزدند. مثلا در آن جريان حركتهاى اعتراضى دانشجويان که چشم دانشجويی را کور کرده بودند، قاضی می گفت که چشم اين دانشجو ”تخليه” شده است. يعنی معلوم نيست که چطور می تواند چشم فردی تخليه شود و يا در جريان زهرا کاظمی می گفتند که ”يک جسم سختی به سر او اصابت کرده است”. انگار که اين جسم سخت به خودی خود حرکت کرده و به سر خانم کاظمی اصابت کرده است. يا زمانی که برای جسد او قرار آزادی صادر می کردند، با وثيقه ۵۰ ميليون تومانی، تمام اينها حقيقت دارد. به همين موضوع يکبار ديگر هم آقای ابراهيم نبوی، طنزنويس، اشاره کردهاند که ما اصلا احتياجی نداريم که از خودمان طنز بسازيم، اين روزنامههای چاپ ايران را که باز کنيم و بخوانيم سوژههای طنزآميز بسياری در آنها هست و ما فقط باید آنها را دستچين کنيم. اين سرزمين آدمهای عوضی بدين صورت بوده که نوشته شد و بتدريج زياد و زیادتر شد و فکر می کنم هنوز هم ادامه داشته باشد.
دويچه وله: حالا فكر مىكنيد اين آدمهای عوضی چگونه میتوانند به راه راست بيايند؟
فريدون تنکابنی: برخلاف آقای احسان نراقی که در آن مصاحبهای که شما با او کرده بوديد، گفته بود که خدا کند اینها سر عقل بيایند و غيره من کوچکترين اعتقادی ندارم که اينها به راه راست هدايت شوند. چون اينها به همين صورت بار آمده و شکل گرفتهاند و يک فرد متعصب مذهبی اصلا تغييرپذير نيست. بعلاوه، اينها منافعشان نيز اقتضا میکند که به همين صورت باقی بمانند.
دويچه وله: آقای تنکابنی، آيا کتابهای ديگری هم در دست نگارش و يا انتشار داريد؟
فريدون تنکابنی: در رابطه با من هم، مثل نويسندههای ديگر اين مثال معروف صدق میکند که ترک عادت موجب مرض است و همچنان مشغول نوشتن هستم. ولی من در اين سالهايی که در اينجا بسر بردهام، البته با مطبوعات چاپ اروپا و آمريکا هم همکاری میکردم، ولی چيزی به صورت کتاب چاپ نکردم و چند کتاب آماده و چاپ نشده دارم. يکی از آنها کتابیست در بارهی طنز، به نام «از شوخی و هزل تا طنز» که در اين کتاب سعی کرده ام بررسی تقريبا کاملی باشد همراه با شرح و تعريف و مثالهای مختلف. اميدوارم بعد از اين بتوانم آن کتاب و کتابهای ديگر را نيز چاپ کنم. يا مثلا چندين و چند سفرنامه دارم. فرضا سفر به شوروی سابق، سفر به تونس برای شرکت در نشست نويسندگان آسيايی و آفريقايی و همينطور سفر به يونان برای شرکت در جلساتی که در زمان جنگ ايران و عراق برای تلاش در جهت صلح برپا میشد. همينطور داستانها يا داستانگونهها و يا يادداشتها و سلسله نوشتههايی به نام «يادداشتهای غربت»، که بعضی از آنها هم به شکل پراکنده در مجلههای اروپا و امريکا چاپ شدهاند. اميدوارم آن را هم بتوانم به صورت کتاب منتشر کنم که باز موضوع آن نيز الهام گرفته از همين غربت است.
دويچه وله: آقای تنکابنی بسيار متشکرم از وقتی که صميمانه در اختيار ما گذاشتيد.