۶۵ سالگی استیون اسپیلبرگ، همه فن حریف هالیوود
۱۳۹۰ آذر ۲۷, یکشنبه در مورد سال تولد استیون اسپیلبرگ اختلاف نظر وجود دارد. بعضى از منابع معتبر تاریخ تولد او را ۱۸ دسامبر ۱۹۴۶ ذکر کردهاند که طبق آن، اسپیلبرگ در سال ۲۰۱۱ شتصت و پنجمین سالگرد تولدش را جشن میگیرد. بنابر شمارى دیگر از منابع معتبر، اسپیلبرگ در سال ۱۹۴۷ به دنیا آمده و سال ۲۰۱۲ مصادف است با تولد ۶۵ سالگی او. البته اکثر منابع و مآخذ سال ۱۹۴۶ را معیار قرار دادهاند.
استیون اسپیلبرگ یک «مولف» با جهانبینى متمایز نیست؛ سبک بصرى متمایزى هم ندارد. اهمیت اسپیلبرگ، به همراه دوست و همکارش جورج لوکاس (خالق جنگ ستارگان)، در آن است که تمامى ماشین تجارى هالیوود را در وجود شخصى خود نمایندگى میکند.
آلبوم تصویری: اسپیلبرگ از دریچهی دوربین
پرخرجترین و پرفروشترین فیلمها، با مضمون بزرگترین فانتزىهاى فرار از واقعیت اجتماعى، یا با مضمون نگرانىهاى طبقه متوسطِ یک جامعه مرفه، که میباید از راه محصول فرهنگى، بر این نگرانىها فائق آید و اطمینان حاصل کند که اگر خطرى از جایى رفاه آنها را تهدید کند، سرانجام آن خطر به یمن تلاش آمریکایى قهرمان مرتفع خواهد شد.
اسپییلبرگ و لوکاس هر یک بیشتر از آنکه یک هنرمند منفرد باشند، یک «کمپانى» یا «شرکت تولیدى» بزرگ هستند. اهمیت آنها در تهیهکنندگى نیز کمتر از فیلمسازى نیست. این دو ثروتمندترین فیلمسازان تمام تاریخ سینما هستند.
فیلمهاى این کارگردان پرآوازه مجموعا میلیاردها دلار فروش داشتهاند، گذشته از آنکه اسپیلبرگ تا کنون چند بار موفق شده است، رکوردى تازه به جا بگذارد.
ساختن فیلمهای آماتوری در نوجوانی
اسپیلبرگ که در خانوادهای یهودى در شهر سینسیناتى در ایالت اوهایو به دنیا آمده، از همان دوران کودکى شیفته فیلم و فیلمسازى بود. در سن یازده سالگى نخستین فیلمهاى آماتورى هشت میلیمتری خود را ساخت و دو سال بعد با ارائه یک فیلم ۴۰ دقیقهای به نام «فرار به ناکجا» مقام اول یک مسابقه فیلمسازى را کسب کرد. در سن شانزده سالگى اولین فیلم تجارى بلندش را ساخت به نام «نور آتش» که درباره نورهاى عجیب و اسرارآمیز آسمان شب بود.
اسپیلبرگ با وجود علایق و قابلیتهایى که در کار فیلم داشت، دو بار کوشید وارد یکى از بزرگترین مدارس عالى فیلمسازى آمریکا شود، اما هر دو بار به علت نمرههای نه چندان خوبى که در دوران مدرسه گرفته بود، ناکام ماند و در نهایت در رشته زبان و ادبیات انگلیسى تحصیل کرد، اگر چه در دوران دانشگاه همیشه به عشق اصلىاش یعنى فیلمسازى وفادار بود.
تواناییهاى درخور توجه اسپیلبرگ سبب شد که شرکت معروف یونیورسال قراردادى هفت ساله با این استعداد بزرگ که در آن زمان حدود ۲۱ سال داشت، ببندد. اسپیلبرگ در شروع همکاریش با شرکت یونیورسال به عنوان دستیار کارگردان در تهیه چندین سریال تلویزیونى سهیم بود، تا اینکه با ساختن فیلمى به اسم «دوئل» در سال ۱۹۷۱ سر زبانها افتاد و توجه همه را به خود جلب کرد.
این فیلم در آن زمان در آمریکا از تلویزیون پخش شد، اما در اروپا، ژاپن و همچنین ایران روى پرده سینما آمد و بسیار موفق بود. ناگفته نماند که اسپیلبرگ فیلم «دوئل» را با ۳۵۰ هزار دلار بودجه و در عرض تنها ۱۶ روز ساخت. این فیلم نه تنها مورد استقبال منتقدان قرار گرفت، بلکه مجموعا بیش از ۵ میلیون دلار فروش داشت.
توجه به انسانهای کمقدرت
در سالهاى پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷، زمانى که ما در تهران نخستین ساختههاى بلند استیون اسپیلبرگ جوان را دیدیم، فیلمهایى چون «دوئل» و «شوگرلند اکسپرس»، جسارت و نوآورى آن فیلمها، نوید نوعی حساسیت نسبت به انسانهاى کمقدرت در جامعه آمریکایى را میداد؛ انسانهایى که هستىشان توسط شرکتها (کامیون غولپیکر فیلم «دوئل» که در تمام فیلم در پی شکار اتوموبیل دنیس ویور است) و قدرت رسمى دولتى و پلیس (خانواده آسیبپذیر گلدى هان در «شوگرلند اکسپرس») هر روز در جامعه آمریکا مورد تهدید است.
اسپیلبرگ و جورج لوکاس اما آن راه را ادامه ندادند و خود به بزرگترین «کمپانى»هاى رویاسازى آمریکایى براى فرار از واقعیت تبدیل شدند.
اسپیلبرگ بعد از کارگردانى فیلم «شوگرلند اکسپرس»، در سال ۱۹۷۴، با اقتباس از رمان «آروارهها» نوشته پیتر بنچلى، فیلمى به همین نام ساخت که در سال ۱۹۷۵ اکران شد و این کارگردان را در سراسر دنیا به شهرت رساند. این فیلم که در آن سالها طعم شیرین شنا و آببازى لب دریا را به دهن دریادوستان تلخ کرد، بیش از ۴۷۰ میلیون دلار فروش داشت.
پدیدهی «بلاک باستر»
فیلم «آروارهها» یکى از گامهاى بزرگ در دنیاى هالیوود محسوب میشود، چون پدیده «بلاک باستر» را جا انداخت، فیلمهایى پرهیجان که با خرج زیاد تهیه میشوند و میلیونها علاقمند را به سینما میکشانند.
موفقیت اسپیلبرگ با ساختن آثارى چون فیلم علمى − تخیلى «برخورد نزدیک از نوع سوم» در سال ۱۹۷۷ و اولین قسمت از مجموعه فیلمهاى ایندیانا جونز با بازیگرى هریسن فورد در سال ۱۹۸۱ ادامه یافت. یک سال بعد فیلم جذاب و تماشایى E.T. میلیونها نفر را به سینماها کشاند که از لحاظ فروش مرز ۷۰۰ میلیون دلار را پشت سر گذاشت و رکوردى تازه به پا کرد.
تم یا موضوع حفظ کانون گرم خانواده طبقه متوسط آمریکایى در برابر تهاجم نیروهاى ناشناخته طبیعى یا سیاسى، در بسیارى از فیلمهاى تخیلى اسپیلبرگ هم حضور دارد.
در فیلم E.T. اسپیلبرگ با سانتىمانتالیسم گرم و کودکانهای کانون خانواده پسرى کوچک را که پدر ندارد، به کمک یک موجود عجیب و مهربان فضایى حفظ میکند. این پسر با کمک هم بازىهایش در حیات خلوت خانهشان E.T. را از گزند بوروکراسى خشن دولتى و جهان سرد تکنولوژیک نجات میدهند و همه چیز به خوبى و خوشى تمام میشود.
در فیلمهاى اسپیلبرگ، خطر هرقدر هم بزرگ باشد، ما میدانیم که به هرحال پایان خوش در انتطارمان است.
فیلم E.T. زمانى در آمریکا بر پرده آمد که در دوران ریاست جمهورى رونالد ریگان، میزان مرگ و میر کودکان در خانوادههاى سیاهپوست بالاتر از همیشه رفت، بیکارى در میان طبقه کارگر و اقشار کم درآمد بیداد میکرد و در آمریکاى لاتین جوخههاى مرگى که درایالات متحده تعلیم دیده بودند، به شکار سیستماتیک نیروهاى مردمى میپرداختند.
در سلسله فیلمهاى «ایندیانا جونز» خطر از جانب بومىهایى است که خوراکشان مار و عقرب و مغز میمون است و آمریکایى شجاع و ماجراجو سرانجام بر وحشىهاى غیر آمریکایى غلبه میکند و تمدن را نجات میدهد. آنچه اسپیلبرگ زمانى در داستانهاى مصور قدیمى و فیلمهاى سیاه و سفید شیفتهشان بوده، بدون ذرهای فاصله با نژادپرستى و زنستیزى دوران کودکى اسپیلبرگ، دوباره در این فیلمها زنده میشود.
روی آوردن به موضوعات جدی
موفقیتهاى مالى اواخر دههی هفتاد و اوایل دههی هشتاد میلادى سبب شد که اسیپلبرگ با داشتن پشتوانه، سراغ موضوعات جدى برود و تواناییهایش را در عرصههاى دیگر محک بزند.
یکى از این آثار جدى، فیلم اجتماعى انتقادى «رنگ ارغوانى» محصول سال ۱۹۸۵ با بازیگرى ووپى گولدبرگ است که اگر چه نامزد دریافت یازده جایزه اسکار شد، اما در نهایت بینصیب ماند.
هریسن فورد، هنرپیشه کارکشته هالیوود که در مجموعه فیلمهاى ایندیانا جونز با اسپیلبرگ همکارى داشته، معتقد است: «اسپیلبرگ احساسات درون انسان را بسیار خود میفهمد و با سینما و دراماتورژى کاملا آشناست. فیلمهایى که براى توده مردم ساخته بسیار موفق هستند و اگر بخواهد فیلمى با انگیزه و هدف دیگرى بسازد، توانایى آن را هم دارد که ایدههایش را به تحقق برساند.»
سال ۱۹۹۳ یکى از نقطههاى اوج فعالیتهاى هنرى اسپیلبرگ محسوب میشود. در این سال فیلم پرهیجان «پارک ژوراسیک» اکران شد که با بودجهای بالغ بر ۱۹۰ میلیون دلار گرانترین فیلم سال بود، اما از لحاظ گیشه رکوردهاى قبلى را شکست و ۹۲۰ میلیون دلار فروش داشت.
"ابدی شدن" با حضور در فیلمهای اسپیلبرگ
در همان سال هم فیلم طولانى و سیاه سفید «فهرست شیندلر» به روى پرده آمد که درباره نجات یک هزار و ۲۰۰ یهودى با کمک شخصى به نام «اسکار شیندلر» از اردوگاه مرگ نازیها است. منتقدان فیلم از خلاقیت پخته اسپیلبرگ و اثرى روشنفکرانه و هیجانانگیز سخن گفتند و «فهرست شیندلر» هم چندین جایزه معتبر را از آن خود کرد، از جمله جایزه اسکار براى بهترین فیلم و بهترین کارگردانى.
ناگفته نماند که این فیلم نامزد دریافت مجموعا ۱۲ جایزه اسکار شده بود و در پایان هفت جایزه نصیبش شد. «بن کینگزلى» هنرپیشه معروف بریتانیایى و یکى از بازیگران فیلم «فهرست شینلدر» همکارى با اسپیلبرگ را موهبتى بزرگ میداند و میگوید: «وقتى در یکى از فیلمهاى اسپیلبرگ ایفاى نقش میکنى، میدانى که این فیلم به احتمال زیاد یکى از فیلمهاى درخور توجه قرن بیستم و یا کلا تاریخ سینما خواهد شد.»
اسپیلبرگ که این فیلم را نقطه اوج فعالیتهاى خود تلقى میکند، در حین دریافت جایزه اسکار اعتراف کرد که ساختن «فهرست شینلدر» وجودش را دگرگون ساخت و از او انسانى دیگر ساخت، اگر چه خود از همان آغاز به دشوار بودن این پروژه آگاه بود.
وی در این باره میگوید: «من اهمیت این پروژه را درک کردم و بر این نکته واقف بودم که ممکن است چه صدماتى به بار آورد. اگر این فیلم نمیتوانست تجربیات بازماندگان هولوکاست را زنده نگه دارد و بر آنها ارج بگذارد، زیانش بیش از سودش میبود.»
چیزى از موفقیت فیلمهاى «پارک ژوراسیک» و «فهرست شیندلر» نگذشته بود که اسپیلبرگ دوباره بر سر زبانها افتاد. در سال ۱۹۹۴ بود که این کارگردان و تهیهکننده موفق با بودجهای بالغ بر ۶۰ میلیون دلار بنیاد شوآ (Shoah Foundation) را در لس آنجلس به راه انداخت که در آلمان هم فعالیت دارد.
هدف این بنیاد این است که مشاهدات و تجربیات بازماندگان هولوکاست را ثبت و براى نسلهاى بعدى حفظ کند. اولین فیلم این بنیاد به نام «روزهاى گذشته» در سال ۱۹۹۹ اکران شد که در آن ۵ یهودى اهل مجارستان که در اردوگاهاى مرگ نازیها زندانى بودند و سرانجام از فاجعه هولوکاست جان سالم به در بردند، از مشاهدات خود میگویند.
کسب دومین اسکار
اسپیلبرگ دومین جایزه اسکار بهترین کارگردانى را در سال ۱۹۹۹ براى فیلم «نجات سرباز رایان» با بازیگرى تام هنکس دریافت کرد؛ فیلمى که روزنامه معتبر نیویورک تایمز از آن به عنوان بهترین فیلم جنگى دوران معاصر یاد میکند.
این فیلم درباره نجات یک سرباز آمریکایى بعد از ورود ارتش ایالات متحده به نورماندى در سال ۱۹۴۴ است. خانواده راین سه پسرش را در جنگ جهانى دوم از دست داده و ماموریت این گروه ویژه هم نجات جان چهارمین پسر خانواده است که در جبهه نورماندى (واقع در شمال فرانسه) میجنگد. این فیلم نه تنها از لحاظ هنرى که از لحاظ گیشه هم بسیار موفق بود، چه در خود آمریکا و چه در اروپا، و مجموعا ۴۸۱ میلیون دلار فروش داشت.
در طى سالهاى گذشته اسپیلبرگ در فیلمهایش به موضوعات مختلف پرداخت و آثار کاملا متفاوتى خلق کرد، از فیلم «هوش مصنوعى»، «گزارش اقلیت» و «جنگ دنیاها» گرفته که فیلمهایى علمى تخیلى هستند و در آنها هنرپیشگان صاحبنامى چون تام کروز ایفاى نقش کردهاند، تا فیلمهاى کمدى دراماتیک چون «ترمینال» با بازیگرى تام هنکس و فیلم «اگه میتونى منو بگیر» با هنرپیشگى لئوناردو دى کاپریو.
فیلم ترمینال که اسپیلبرگ آن را بر اساس زندگى یا به عبارتى سرنوشت تلخ مهران کریمى، مسافر بیمقصد ایرانى گرفتار در فرودگاه شارل دو گل پاریس ساخته، در سال ۲۰۰۴، افتتاحکننده شصت و یکمین دوره از جشنواره بین المللى فیلم ونیز بود.
اسپیلبرگ درباره انگیزه پرداختن به این موضوع میگوید: «من دوست داشتم که این فیلم را بسازم، چون افسانه مهاجران را تعریف میکند و تجربیات مهاجرانى را که راهى آمریکا میشوند در خودش متمرکز کرده است. پدر و مادربزرگ من در اوایل قرن بیستم به آمریکا آمدند، آنها وارد الیز آیلند شدند و نامشان هم در همانجا به عنوان مهاجر به ثبت رسیده. اما امروز، فرودگاههاى بین المللى انجام این وظیفه را برعهده گرفتهاند. فرودگاهها درواقع عالم کوچک فرهنگىای هستند که در آن انسانها، رنگ پوستشان، مذهبشان و زبانشان در یکدیگر ادغام میشوند.»
اسپیلبرگ تا به حال با هنرپیشههاى زیادى سرو کار داشته، چه به عنوان کارگردان و چه به عنوان تهیه کننده. تام هنکس هنرپیشه معروف و محبوبهالیوود که در فیلمهاى نجات «سرباز رایان» و «ترمینال» با اسپیلبرگ همکارى کرد، یکى از ویژگیهاى او را در این میبیند که «او توانایى خاصى در متمرکز کردن ذهن و حواسش بر محل فیلمبردارى و هدفش دارد. تنها چیزى که براى اسپیلبرگ غریب است، این است که آفتاب غروب کند و او هنوز کار فیلمبردارى صحنههایى را که مد نظرش بوده، تمام نکرده باشد.»
آماج حملات اعراب و یهودیان افراطی
در سال ۲۰۰۵ اسپیلبرگ با ساختن فیلم «مونیخ» دوباره موضوعى سیاسى پرداخت. این فیلم درباره گروهى ویژه از ماموران سازمان جاسوسى اسراییل موساد است که براى انتقام کشیدن از عاملان ترور ورزشکاران اسرائیلى به دست فلسطینىها در جریان بازیهاى المپیک سال ۱۹۷۲ مونیخ، دست به کار میشوند.
فیلم موثر و خوشساخت «مونیخ» در انتقاد از "تروریسم دولتى اسرائیل"، تا اندازهى زیادى براى جریان اصلى سینماى هالیوود تازگى داشت و نشان میداد که انتقامکشى تروریستى سازمان موساد، خود باعث دامن زدن به دور باطل تروریسم در خاورمیانه شد؛ که سرانجام (در نماى آخر فیلم) پیوند پیدا میکند با واقعه یازدهم سپتامبر.
اما حتا در همین فیلم نیز شخصیت اصلى به آمریکا پناه آورده و دیگر حاضر نیست به کشورش اسرائیل باز گردد و دیگر اهمیتى نمیدهد که از این پس جناحهاى درگیر در خاورمیانه چه بلایى بر سر یکدیگر خواهند آورد. او به امنیت خانواده خودش میاندیشد و آینده آمریکا.
اسپیلبرگ با خلق این فیلم بحثبرانگیز، از یک طرف مورد حملات لفظى اعراب قرار گرفت که او را به ساختن فیلمى به هوادارى از اسراییل متهم کردند و از طرف دیگر یهودیان افراطگرا و جناح راست در آمریکا او را مورد انتقاد قرار دادند که چهره تروریستها را به عنوان هیولاهایى یک بعدى به تصویر نکشیده است.
او در جواب این انتقادات میگوید: «آنچه این فیلم نشان میدهد، آن است که پاسخى که به نظر ما درست میآید، ما را همیشه با مشکلاتى بزرگ روبرو میکند. اگر ما میخواهیم راهى براى مقابله با تروریسم پیدا کنیم، لازم است که فرایندى محتاطانه را پشت سر بگذاریم که نه ما را فلج کند و نه جلوى کنشهاى ما را بگیرد. ولى ما باید مطمئن باشیم که حاصل کنشهاى ما، دقیقا همان چیزى هستند که ما در پى آن بودهایم.»
به گفتهی این کارگردان آمریکایى، آنچه اهمیت دارد، چگونگى روبرو شدن با تروریسم است: «طبیعی است که ما باید در مقابل تروریسم از خود واکنش نشان دهیم، اما چطور میتوانیم مطمئن باشیم که به آن چیزى بدل نشویم که با آن مبارزه میکنیم. این نکته کلید درک فیلم ما است. ما در این فیلم تاکید میکنیم که این افراد علیرغم همهی مسایل انسان میمانند و نشان دادن این نکته براى ما بسیار مهم بود.»
استاد فیلمهای تخیلی
اکثر فیلمهاى اسپیلبرگ در شمار فیلمهای تخیلى یا فانترى قرار میگیرند. به استثناى چند فیلم نظیر شوگرلند اکسپرس(۱۹۷۴) ، رنگ ارغوانى (۱۹۸۵)، امپراتورى خورشید (۱۹۸۷)، فهرست شیندلر(۱۹۹۳) ، نجات سرباز رایان (۱۹۹۸) ، و مونیخ (۲۰۰۵).
این فیلمها مضمون انساندوستانهی به ظاهر غیرسیاسى دارند، اما از لحاظ گرایش ایدئولوژیک در جامعه آمریکایى، در ردهی همان فیلمهاى فانتزى قرار میگیرند، یعنی تأیید ارزشهاى معتدل و غیرسیاسى طبقات متوسط مرفه (و سفیدپوست) که صلح و آسایش «همه» را خواهان هستند تا جایى که به رفاه و امنیت خودشان صدمهای وارد نشود.
همانطور که اشاره شد اکثر فیلمهایى که استیون اسپیلبرگ ساخته یا تهیه کرده، فیلمهاى تخیلى و فانترىاند. رابین وود، منتقد سرشناس بریتانیایى (اکنون مقیم کانادا)، نام این پدیده را «عارضهی اسپیلبرگ ـ لوکاس» (سیندروم اسپیلبرگ ـ لوکاس) گذاشته که مشخصه اصلى آن کودکانه بودن، کودکانه نگاه کردن و همچنین صغیرکردن مخاطب است.
اکثر انسانها از اینکه به دوران کودکى رجعت کنند، لذت میبرند. خواست لذت و سرگرمى بخشى از وضعیت بشرى ماست. اما تشفى و ارضا لذت همیشه در یک بستر فرهنگى مشخص و با ارزشها و برآیندهاى ایدئولوژیک رخ میدهد که خود ما به آنها واقف نیستیم.
اسپیلبرگ علیرغم موفقیتهاى زیادى که تا به حال کسب کرده و به خیلى از رویاهاش رسیده، اما هنوز هم خسته نشده و ایدهها و سوژههایى در ذهنش هست که دوست دارد از آنها فیلم بسازد. یکی از آرزوهای بزرگی که او پس از گذشت نزدیک به سه دهه موفق شد، آن را متحقق سازد، به پرده کشیدن ماجراهای تنتن و میلو، اثر هرژه بود که چندی پیش در قالب فیلمی سه بعدی به سینماها راه یافت.
سخن آخر را به خود اسپیلبرگ میسپاریم که میگوید: «من عاشق این هستم که داستان تعریف کنم. اگر روزى نتوانم براى عموم این کار را بکنم، به فعالیتم پایان میدهم و دیگر فقط براى بچههایم داستان تعریف میکنم.»
عبدى کلانترى / شهرام احدى
تحریریه: بابک بهمنش