۸۵ سالگی گابریل گارسیا مارکز، استاد "رئالیسم جادویی"
۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سهشنبه «وقتی سالها بعد سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در برابر دستهی سربازانی که قرار بود اعدامش کنند، ایستاده بود، بعد از ظهر دوری را به یاد آورد که پدرش او را برای کشف یخ برده بود.» با این جملۀ شگفتانگیز و گیرا دنیای "صد سال تنهایی" شکل میگیرد، که بسیاری آن را دلانگیزترین رمان قرن بیستم میدانند.
"صد سال تنهایی" که در سال ۱۹۶۷ منتشر شد، رویدادی مهم در تاریخ ادبیات بود. این رمان که تا کنون بیش از ۳۰ میلیون نسخه از آن به فروش رفته، نمونهای درخشان از ادبیات داستانی مدرن است. مارکز به خاطر این رمان در سال ۱۹۸۲ جایزه نوبل را در ادبیات از آن خود کرد. از آن پس دوستداران ادبیات دانستند که باید هر داستان و گزارش، هر نوشتهی این نویسنده را دنبال کنند.
در مکتب مادربزرگ
"صد سال تنهایی"، روایت سرگذشت چند نسل از خانوادهای بزرگ، در دهکدهی ماکوندو میگذرد، روستایی اسطورهای با مردمانی عجیب، که با تمام وجود زندگی میکنند، عشق میورزند و میمیرند. انسانهایی عادی با عشقهای آتشین و نفرتهای وحشیانه. مردمی که به راحتی از مرزهای واقعیت میگذرند و به عالم خیال فرو میروند.
ببینید: گابریل گارسیا مارکز از دریچه دوربین
بیشتر رمانهای مارکز در خاطرات رنگین او از دوران کودکی ریشه دارند. از اقوام و بستگان خیالباف و جادوزدهی او که با شوقی جنونآمیز و شیدایی زندگی میکنند. "صد سال تنهایی" فضایی غریب و خیالی دارد، همه چیز در دنیای سحر و جادو میگذرد، و هنر مارکز در این است که همه چیز را به صورت واقعی و باورکردنی ارائه داده است.
مارکز مادربزرگ خرافاتی و خوشبیان خود را استاد خود در داستانگویی دانسته است. پیرزن در شرح وقایع جادویی استاد بود، با ذهنیتی اسطورهای به همه چیز جان میداد و نوهی دلبند خود را با داستانهای عجیب و اسرارآمیز سرگرم میکرد.
مارکز خود میگوید: «از مدتها پیش دربارهی نوشتن "صد سال تنهایی" فکر کرده بودم. چند بار هم شروع کردم به نوشتن. همه چیز آماده بود و ساختار داستان دستم آمده بود، اما لحن و سبک داستان در نمیآمد. یعنی به چیزی که مینوشتم ایمان نداشتم... این قدر ذهنم را گشتم و کاویدم تا فهمیدم که نزدیکترین لحن داستان باید همان لحن مادربزرگم باشد، وقتی که این پیرزن چیزهای عجیب و غریب و هیجانانگیز تعریف میکرد، لحنی کاملاً طبیعی داشت که شما بلافاصله باورش میکردید.»
در مکتب "واقعیت"
گابریل گارسیا مارکز روز ۶ مارس ۱۹۲۷ به دنیا آمد، در آبادی کوچک آراکاتاکا، در ساحل دریای کارائیب. در بوگاتا، پایتخت کلمبیا، به مدرسه رفت و به زودی به نوشتن روی آورد. به تشویق خانواده به تحصیل حقوق پرداخت، اما به زودی دریافت که روح و روان او تنها با نوشتن و ادبیات آرام میگیرد.
مارکز از سالهای جوانی در نیمه دهه ۱۹۴۰ به حرفه روزنامهنگاری پرداخت و در کنار گزارشهای واقعی، نخستین داستانهای کوتاه خود را منتشر کرد و به زودی سبک خاص خود را پایه گذاشت.
او در این باره گفته است: «کاری که واقعا دوست دارم نوشتن مطلبی به سبک روزنامه است، به گونهای که کاملا حقیقی و راست باشد، اما یکسره خیالی به نظر برسد. هرچه بیشتر از عمرم میگذرد و خاطرات بیشتری در ذهنم انبار میشود، بیشتر معتقد میشوم که ادبیات و روزنامهنگاری بسیار شبیه هستند.»
هنر مارکز در بیان ملموس، جاندار و در عین حال بیطرفانهی واقعیتهای آشناست. بسیاری از داستانهای او حالت گزارش ژورنالیستی دارند، درحالیکه از سوی دیگر گزارشهای او در دنیایی داستانگونه روایت میشوند. به ندرت نویسندهای توانسته است با مهارت مارکز مرزهای واقعیت و تخیل را درنوردد و به آسانی میان زمانهای حال و گذشته و آینده حرکت کند.
مارکز از ابتدا به دنیای واقعیت وفادار بود. مایل بود زندگی واقعی را با تمام نابرابریها و نارواییهای آن با تخیلی قوی ترسیم کند. تعهد انسانی و مسئولیت اجتماعی او را به تبعید و آوارگی کشاند، به طوری که ذوق و قریحه ادبی او بیشتر در غربت، در شهرهای بزرگ جهان شکل گرفت: از هاوانا و مکزیکو و نیویورک تا لندن و ژنو و رم و بالاخره پاریس.
در دههی ۱۹۶۰ که اروپا و آمریکای لاتین، کانون جنبشهای اجتماعی و طوفانهای سیاسی بود، مارکز جایگاه خود را در کنار اردوگاه چپ پیدا کرد و در سراسر زندگی به آن وفادار ماند. او کوشید تلاشها و تقلاهای پررنج انسانها را برای دست یافتن به آیندهای بهتر تصویر کند. او همواره از جنبشهای مترقی و تحولخواه حمایت کرده است.
نویسندهی پرکار
مارکز در همه قالبهای ادبی کار کرده است. علاوه بر رمان، دهها داستان کوتاه، نمایشنامه و فیلمنامه نوشته است. از بسیاری از آثار او اقتباسهای سینمایی صورت گرفته است، مانند "کسی به سرهنگ نامه نمینویسد"، "ارندیرا و مادربزرگ بیرحمش"، "وقایعنگاری یک قتل از پیش اعلامشده"، "عشق در سالهای وبا" و...
اما بسیاری عقیده دارند که مهمترین آثار مارکز مانند "صد سال تنهایی" و "پاییز پدرسالار"، برای صحنه تئاتر و پردهی سینما مناسب نیستند. سبک "رئالیسم جادویی" او تنها در صفحات رمان جان میگیرد؛ دنیای خیالی او روی صحنه یا بر پرده سینما رنگ میبازد و تمام جلوه و شکوه خود را از دست میدهد.
مارکز، با وجود ابتلا به بیماری سرطان، همچنان فعال است و قلم میزند و گفته میشود که به زودی رمانی را به پایان میرساند. آخرین اثری که از او منتشر شد، کتابی است به عنوان "نیامدم که سخنرانی کنم"، که ۲۲ سخنرانی او را که به مناسبتهای گوناگون در سراسر جهان ایراد کرده، در بر میگیرد.
بیشتر آثار گابریل گارسیا مارکز به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است، از جمله آخرین نوشتههای او یعنی رمانی کوچک به نام "خاطرات روسپیان غمگین من" و خودزندگینامهای به عنوان "زیستن برای نوشتن".
AA/SA