جوده، بالرین سوری: هنرمندان نیز مثل سربازان مسئول هستند
۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۴, شنبهاحمد جوده که در اردوگاه آوارگان فلسطینی یرموک در حاشیه دمشق، پایتخت سوریه، به دنیا آمده، میداند که انسان چگونه باید در موقعیتهای دشوار قوی باشد و بر مشکلات غلبه کند. او رقص را خودش به تنهایی یاد گرفته و توانسته در سن ۱۶ سالگی وارد گروه باله Enana Dance Theater (فرقة إنانا السورية للمسرح الراقص) در دمشق شود.
اما پنج سال بعد که جنگ داخلی در سوریه آغاز شد (۲۰۱۱) ضربه شدیدی هم به او و خانوادهاش وارد آمد. پنج تن از خویشاوندان جوده کشته شدند. خانه پدر و مادری او با بمب ویران شد. افراد متعصب و افراطی جوده را که در گروه رقص بود تهدید میکردند. برای همین است که حالا او تاتویی پشت گردنش دارد که میگوید «برقص یا بمیر».
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
در این میان جوده ۲۹ ساله شده و در هلند زندگی میکند. او عضو گروه باله هلند است و همراه با دیگر اعضای این گروه در سراسر اروپا برنامه اجرا میکند.
او برای اجرای رقص به نروژ رفته و در آنجا در مصاحبه با خبرنگار دویچهوله شرکت کرده است.
دویچه وله: آقای جوده، چه شد که به رقص علاقه پیدا کردید؟ وقت خاص یا وضعیت خاصی پیش آمد که باعث شد تصمیم بگیرید وارد دنیای رقص بشوید؟
احمد جوده: من از هشت سالگی شیفته رقص بودم، یعنی از موقعی که برای اولین بار به تماشای یک باله رفتم. در خانه شروع به تقلید از بالرینها کردم و سرانجام ۱۶ ساله که بودم به گروه باله سوریه پیوستم. در آنجا در کلاس باله شرکت میکردم و رقص حرفهای را شروع کردم. از همان لحظه اولی که آنجا بودم میدانستم این چیزی است که میخواهم.
وقتی تصمیم گرفتید رقصنده شوید خانواده و دوستانتان چه واکنشی نشان دادند؟
مادرم از من خیلی حمایت کرد. اما در فرهنگ کشور من مردی که میرقصد را نمیپذیرند. در محیطی هم که من در آن بودم، یعنی در اردوگاه آوارگان که در آن متولد و بزرگ شده بودم، چنین چیزی مشکل بود. اما من به حرف کسی گوش نکردم. کاری را کردم که میخواستم. از همان روز اول که شروع به رقصیدن کردم این یک راز بزرگ بود. کسی نمیدانست که در گروه رقص هستم.
بعد از اینکه همه چیز به خوبی پیش رفت و برنامههای من از تلویزیون هم پخش شد پدرم و اطرافیانم هم متوجه شدند که من میرقصم. بعضی از دوستانم به من پشت کردند. پدرم مخالفم بود. نمیتوانست بپذیرد که پسرش رقصنده است و به طرق مختلف سعی میکرد مرا از این کار منصرف کند. سنگهای زیادی جلوی راهم بود.
اما پدرتان نتوانست این کار را بکند! امروز چطور است؟
ما رابطه بسیار سختی با هم داشتیم. هر بار که همدیگر را میدیدیم دعوا میکردیم. در واقع من ۱۱ سال رابطهای با پدرم نداشتم چون نمیخواستم دعوا کنم. ولی بعد از اینکه به اروپا آمدم و به عنوان بالرین موفق شدم، وضعیت تغییر کرد. حالا از من حمایت میکند چون او هم هنرمند است. مدتی است در برلین زندگی میکند و فکر میکنم که فهمیده رقصیدن باله برای مردها چیز واقعا خوبی است.
من چندین بار در برلین بودهام تا با پدرم ملاقات کنم و او به آمستردام آمده تا رقص مرا ببیند. ما در این بین رابطه بسیار خوب و دوستانهای با هم داریم.
شما هم تصمیم دارید به برلین بیایید یا در آمستردام میمانید؟
نمیدانم. من حس وابستگی به جای معینی ندارم. من رقصنده هستم و رقص پاسپورت من است. گذرنامه رسمیای ندارم. من آوارهای بدون تابعیت هستم [توضیح تحریریه: او این جایگاه حقوقی را از بدو تولد داشته چون پدرش فرزند یک آواره فلسطینی است. مادر جوده اهل پالمیرا در سوریه است].
نمیتوانم به خانهام برگردم. در سوریه جایی نیست که بتوانم زندگیام را در آنجا بنا کنم.
راجع به خانه صحبت کردید یا بهتر است بگوییم "خانه از دست رفته". در وبسایت شما عکسهایی هست که نشان میدهد چطور چند سال پیش روی پشت بامهای دمشق و آمفی تئاتر پالمیرا که در سال ۲۰۱۶ آسیب دید، میرقصید. چه فکر و احساسی دارید وقتی امروز این عکسها را میبینید؟
برای من هدیه بزرگی بوده و بسیار افتخار میکنم که امکانش را داشتهام در آنجا برقصم. با همه خطراتی که وجود داشته است. این شیوه من برای مبارزه بود تا فرهنگ و هنر را زنده نگه دارم. به نظر من یک هنرمند همان مسئولیتی را دارد که یک سرباز دارد. و در هر دو مورد هم موضوع بر سر نجات کشور است. هر دوی ما برای کشورمان مبارزه می کنیم.
هنرمند میتواند برای هنر، فرهنگ و میراثی بجنگد که در کشورمان داریم. بنابراین وظیفه من بود که آنجا بروم. احتمالا من آخرین هنرمندی بودهام که در آنجا توانسته برقصد. پس از آن آمفی تئاتر به شدت آسیب دید.
ولی من ایمان دارم که یک روز به پالمیرا برمیگردم و برنامه اجرا میکنم و شهر را با هنرم دوباره زنده میکنم. احساس عالی و عجیبی دارم وقتی عکسهای آن موقع را تماشا میکنم. آنها به من برای آینده امید میدهند؛ این امید را که روزی با گروهم که اسمش را باله ملی سوریه میگذارم در همان آنجا خواهم ایستاد.
این بزرگترین رویای من است و هر روز برای اینکه این رویا تحقق پیدا کند کار میکنم. تجربه میاندوزم، تمرین میکنم و به زندگی هنریام و شغلم میپردازم تا وقتی به سوریه برمیگردم مجهز باشم و بتوانم کمک کنم چیزهایی را که از دست دادهایم دوباره بسازیم.