زندگيش داستان و داستانش زندگی بود
۱۳۹۸ خرداد ۱۴, سهشنبهميگفت: "زيبايی نداشتم كه در دلها جا كنم. چيز ارزشمندتری داشتم كه نمیدانم چه بود".
جاكومو كازانوا Giacomo Casanova در ونيز ايتاليا زاده شد.
از آنجا كه پدر و مادرش هنرپيشه و هميشه در سفر و مشغول اجرای تئاتر بودند، نزد مادربزرگش كه میخواست او كشيش شود، پرورش يافت.
۱۶ ساله بود كه خود را از منبر كليسا پايين انداخت تا در كشيش شدنش پافشاری نكنند.
۱۷ ساله بود كه رشته حقوق را در دانشگاه پادوا به پايان رساند، يك سال به قسطنطنيه رفت و پس از بازگشت به زادگاهش موسيقی آموخت و مدتی نمايشنامه مینوشت.
۲۵ ساله بود كه به پاريس رفت، در كوتاهترين مدت فرانسه آموخت و با زبان چرب و ظاهری آراسته به محفلهای نجيبزادگان راه يافت.
هرگز ازدواج نكرد اما با ۱۲۰ زن رابطه داشت و تعداد فرزندان خود را نمیدانست. او شرح بيشتر اين رابطهها را نوشته است.
۳۰ ساله بود كه با دو راهبه رابطه عاشقانه برقرار كرد و در زادگاهش به زندان "سلولهای سربي" افتاد.
پس از ۱۵ ماه توانست از آنجا بگريزد و شرح فرارش را بنويسد و سود هنگفتی از فروش آن كتاب ببرد.
۳۶ ساله بود كه پاپ وقت او را محضردار واتيكان كرد و با اعطای چند لقب به او اجازه داد كه خود را نجيبزاده بنامد.
سپس با برپايی سالنهای بازی بختآزمايی ثروت بيشتری اندوخت اما همه را در قمار باخت، به لندن، لهستان، آلمان و روسيه سفر كرد اما رفته رفته به خاطر فريبكاريهای مالی و رابطههای پی در پی با زنان، پشتيبانانش را از دست داد و در ۳۰ سال آخر عمر تنگدست زيست.
۶۰ ساله بود كه نجيبزاده ای او را سرپرست كتابخانه قصرش كرد و او را از آوارگی رهانيد.
در آنجا به نوشتن خاطراتش پرداخت: «وقتی لذتهايی كه بردم را به ياد ميآورم، گويی باز برايم پيش آمدهاند. اين گونه به مكافاتهايی كه بر سرم آمده میخندم. زندگی چه خوب و چه بد، بهترين گنجينهای است كه آدمی در اختيار دارد. كسی كه شيفته آن نباشد، ارزشش را هم ندارد.»
جاكومو كازانوا در ۷۳ سالگی در شمال جمهوری چك كنونی درگذشت.