"تا آزادی" داستان ایران و داستان زندگی شیرین عبادی
۱۳۹۷ مرداد ۹, سهشنبه"داستان ایران، داستان زندگی من است" این جمله شاید وصف حال بسیاری از مهاجران اجباری از ایران باشد اما شاید کمتر کسی از این میان تمامی آنچه را که نویسنده کتاب "تا آزادی" در ایران دیده و در حقیقت تحمل کرده، تجربه کرده باشد.
"شیرین عبادی" سرگذشتش از آغاز فعالیتهای اجتماعی در ایران تا زمان خروجش از ایران در سال ۱۳۸۸ و اقامت اجباریاش در اروپا را در کتابی با نام "تا آزادی" بازگو کرده است.
زبان او در این کتاب زبانی روایی و جذاب است. شاید اگر اشکالات تایپی و برخی اشکالات نوشتاری که ظاهرا از چشم ویراستار نشر باران پنهان مانده، نبود، میتوانستم کتاب را یک نفس و بدون وقفه بخوانم. اما این اشتباهات روند سریع خواندن داستان جذاب آن را کمی کند میکرد.
در گفتوگویی که درباره این کتاب با خانم عبادی داشتم او تاکید کرد که مخاطبش در این کتاب مخاطب ایرانی نبوده بلکه برای مخاطب جهانی آن را نوشته است و به همین دلیل بسیاری از ریزهکاریهایی که برای ایرانیان جذاب است در این کتاب نیست.
عبادی معتقد است شیوه حکومتداری زمامداران جمهوری اسلامی بایستی برای شهروندان غیر ایرانی تشریح شود وگرنه ایرانیان خود میدانند با چه حکومتی سروکار دارند.
شیرین عبادی میگوید این کتاب داستان بخشی از زندگی او از زمان دریافت جایزه صلح نوبل تا خروجش از ایران است. اما از دید من این کتاب در حقیقت روایت بخشی از تاریخ معاصر ایران است که شروعش را میتوان به رویش دوباره امید پس از سالهای سیاه جنگ و اعدام در اوایل دهه ۷۰ دانست؛ سالهایی که بسیاری آن را زمان تولد دوباره نهادهای مدنی و حقوق بشری، خیزش دوباره جنبش زنان، جان گرفتن جنبش دانشجویی، سرآغاز دوباره فعالیتهای صنفی و سالهای رویش نهادهای زیست محیطی میدانند.
از قضاوت تا محرومیت از وکالت
شیرین عبادی که اولین زن قاضی در ایران بود، چند هفته پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تنها به خاطر زن بودنش، از قضاوت منع شد. او تا چند سال به عنوان کارشناس در قوه قضائيه ماند ولی پس از آنکه سالهای کارش در سیستم قضایی ایران به ۱۵ سال رسید، با استفاده از قانون استخدام و با آنکه هنوز بسیار تا سن بازنشستگی فاصله داشت خودش را بازنشسته کرد تا "حقارت کار در قوه قضائیه" را بیش از آن تحمل نکند.
او اما از این فرصت "بازنشستگی اجباری" برای تحقیق و نوشتن استفاده و شروع به انتشار کتاب و مقالاتی در زمینه حقوقی کرد. نوشتههایش اما به مذاق حکومت خوش نمیآمد چرا که تیغ تیزی برای نقد قوانین زنستیز و کودکآزار بود.
با تصویب قانون مجازات اسلامی که در آن دیه زن نصف مرد تعیین شده بود، مقالهای منتشر کرد و در آن توضیح داد که بر اساس قانون جدید، دیه زن معادل دیه بیضه یک مرد است. این مقاله جنجالی به پا کرد تا جایی که مرضیه وحید دستجردی نماینده مجلس از تریبون مجلس فریاد زد: این زن را ساکتش کنید!
این افشاگریها باعث آن شد که کانون وکلا تا هشت سال از صدور پروانه وکالت برای عبادی خودداری کند. سال ۱۳۶۹ بالاخره اجازه وکالت به او داده شد.
وکیلی علیه تبعیض قانونی
شیرین عبادی در کتابش با زبانی داستانی و پرکشش، فعالیتهایش در زمینه حقوق زنان و کودکان، تلاش برای دور کردن شبح جنگ از ایران و نیز پاکسازی مناطق جنگزده از مین را بازگو کرده است.
او در این میان به نهادهایی که تاسیس کرده هم اشاره کرده است، از جمله کانون مدافعان حقوق بشر که با خواندن این کتاب میتوان فهمید همچنان "محبوبترین فرزند" شیرین عبادی در فعالیتهای اجتماعی است. هرچند که همین فرزند پردردسر، یکی از علل اصلی "چپ افتادن" نهادهای امنیتی نه تنها با او که با سایر همکارانش در این کانون بوده است.
شیرین عبادی در کتابش نگاهی هم انداخته به پروندههای جنجالی که به عنوان وکیل، وظیفه دفاع از شاکیان یا متهمان را در آنها بر عهده داشته است؛ از پرونده لیلا فتحی دختر ۱۱ ساله کردی که قربانی تجاوز گروهی شد اما به دلیل ارتباطات یکی از متهمان پرونده با مقامات امنیتی دادخواهی خانوادهاش هیچگاه به نتیجه نرسید تا پرونده آرین گلشنی که موجب تغییر در قانون حضانت شد.
او در این کتاب شرح داده که چگونه از هریک از این پروندهها برای نقد تند و تیزش علیه قوانین تبعیضآمیز استفاده کرده است.
در پرونده لیلا فتحی وقتی دادگاه حکم به قصاص متهمان داد، بنا بر قانون دیه چون مقتول، زن بود خانواده او میبایست مابهالتفاوت دیه مرد و زن را به صندوق دولت پرداخت میکرد تا حکم قصاص اجرا شود.
وقتی خانواده لیلا با فروش خانه و هرآنچه داشت تا چراغ خوارکپزی و در آخر کمکهای مردمی این پول را تهیه میکند "یکی از بستگان متهمان به عنوان نماینده مجلس شورای اسلامی انتخاب میشود. او با نفوذی که به دست میآورد متهمان را از پای چوبه دار باز میگرداند و پروندهشان به بهانه اعاده دادرسی به شعبه دیگری ارجاع میشود. در این بین یکی از متهمان از زندان فرار میکند." (فصل دوم کتاب، ص۲۸)
مشاور و راهنمای کمپین یک میلیون امضا
فصل ششم این کتاب، به فعالیتهای زنان و به طور مشخص چگونگی شکلگیری کمپین یک میلیون امضا اختصاص دارد. در این بخش شیرین عبادی به تظاهرات زنان در ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ در میدان هفت تیر تهران اشاره کرده و نوشته است: «غیر از من زنان دیگری هم بودند که با شهامت به قوانین تبعیضآمیز حمله میکردند اما هنوز زمان حضور در خیابان و اعتراض علنی و فراگیر نرسیده بود تا این که در روز ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ زنان جوانی که در جنبش فراگیر فمینیستی ایران فعالیت میکردند قرار گذاشتند در یکی از شلوغترین میادین تهران به نام هفت تیر جمع شوند...» (فصل ششم کتاب، ص۷۶)
حضور خیابانی زنان به چند سالی پیش از این تاریخ باز میگردد و شاید بتوان اولین حضور خیابانی زنان پس از پایان جنگ را تجمع فعالان زن به مناسبت ۸ مارس، روز جهانی زن در پارک لاله تهران در سال ۱۳۸۲ دانست که از سوی مرکز فرهنگی زنان برگزار شد.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
تجمع میدان هفت تیر نیز به مناسبت سالگرد تجمع ۲۲ خرداد ۱۳۸۴ بود که اولین و آخرین تجمع مسالمتآمیز زنان مقابل سردر دانشگاه تهران و در آخرین روزهای دولت محمد خاتمی بود.
شیرین عبادی در کتابش توضیح داده که چگونه ارتباطگیری چهره به چهره فعالان زن در کمپین یک میلیون امضا با زنان و مردان در عرصه عمومی و خصوصی، سبب بالارفتن آگاهی مردم و به خصوص زنان از تبعیضات قانونی شد.
خانم عبادی اصلاح قانون ارث و نیز حق دیه برابر برای زنان در تصادفات رانندگی را نتیجه تلاش کنشگران کمپین یک میلیون امضا دانسته است.
نویسنده در این بخش از دو تن از موسسان کمپین نام برده است؛ نوشین احمدی خراسانی و پروین اردلان و نوشته که این دو به دلیل فعالیت در کمپین هریک به سه سال حبس تعلیقی محکوم شدند.
موسسان اولیه کمپین یک میلیون امضا ۵۴ نفر بودند که بسیاری از چهرههای مطرح و سرشناس جنبش زنان نیز در میان آنها بودند. همچنین بازداشت و صدور حکم برای فعالان کمپین تنها به این دو نفر محدود نبود و تقریبا تمامی اعضای اولیه بارها بازجویی و حداقل یک بار بازداشت شدند و برای بسیاری از آنان نیز احکام تعزیری صادر شد.
حکم سه سال حبس تعلیقی برای نوشین احمدی و پروین اردلان به دلیل شرکت در تجمع میدان هفت تیر به آنها داده شد؛ تجمعی که به خاطر آن عالیه اقدامدوست سه سال در زندان ماند و خانه سازمانی شهلا انتصاری از او گرفته شد.
این تجمع که برای اعتراض به قوانین تبعیضآمیز علیه زنان برگزار شده بود برای اولین بار دامن مردان را هم گرفت و به عنوان مثال موسوی خوئينی نماینده مجلس ششم به دلیل شرکت در این تجمع به زندان رفت و ممنوعالخروج شد.
افشاگری شجاعانه
جذابترین و شجاعانهترین بخش کتاب شیرین عبادی از دید من، فصلی است با عنوان "خنجر از پشت". عبادی در این بخش از کتاب بدون واهمه از قضاوتهای رایج در جامعه ایرانی شرح داده که چگونه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی با استفاده از علاقه همسر سابق عبادی به یک زن دیگر، او را در دام انداخته و از خصوصیترین لحظات این دو نفر فیلمبرداری کرده است.
این اتفاق در حقیقت سرآغاز مرحلهای در زندگی خصوصی شیرین عبادی است که در نهایت منجر به جدایی او از همسرش میشود.
وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی با دسیسهچینیهای یک بازجو به نام "محمودی" با استفاده از همین فیلم، همسر عبادی را وادار به اعتراف جلوی دوربین میکند؛ اعتراف به این که: «در خونه ما او حتی حقوق بشر چهار نفرو رعایت نمیکرد. من حق نداشتم که آزادیهای فردی و آزادیهای معمولی خودم را داشته باشم. اغلب با من دعوا میکرد، یک بار عینک منو شکست و بار دیگه پیرهنمو پاره کرد. به من حمله کرد و منو کتک زد...» (فصل هفدهم کتاب، ص۲۰۳)
شیرین عبادی در سرتاسر کتابش حتی در بخشی که در حال شرح خیانت همسرش است، همواره از او با احترام و مهر یاد کرده است. او همه جا گفته که همسرش هرچند در بسیاری موارد با او همفکر نبود اما همیشه همراه او بوده است.
این که زنی ایرانی در حد و اندازه "شیرین عبادی" و با شهرتی جهانی در کتاب خود بیپرده درباره خیانت شوهرش و بعد سوءاستفاده وزارت اطلاعات از این نقطه ضعف بنویسد، اگر نگوییم بینظیر اما ستودنی است.
شیرین عبادی در بخشهای دیگری از کتابش نیز این شجاعت را به نمایش گذاشته است. آنجا که ماجرای ضبط پاسپورت دخترش را شرح میدهد.
ماجرا از این قرار بوده که دختر کوچک عبادی، نرگس که در کانادا در حال تحصیل بوده برای مدت کوتاهی به ایران سفر میکند اما در فرودگاه پاسپورت او را ضبط میکنند.
درست روزی که قرار بوده خانم عبادی برای شرکت در یک کنفرانس به خارج از ایران برود، نرگس را برای بازجویی فرا میخوانند. اینجا شک و تردید به سراغ عبادی میآید؛ همان شک و تردیدی که تمامی مادران شاغل، فعال اجتماعی و سیاسی بارها آن را در زندگیشان تجربه کردهاند؛ اینکه نقش خود را به عنوان یک مادر به تمامی انجام داده و در کنار فرزندشان بمانند یا تکلیف اجتماعی خود را انجام دهند.
تصمیم شیرین عبادی در این لحظه اما تصمیمی شجاعانه و ناهمخوان با کلیشههای رایج مادری به خصوص در جامعه ایران است: «نرگس دختر بزرگی است و به طور کامل میتواند از خودش دفاع کند. من از مدتها قبل موافقت کردم که در این کنفرانس شرکت کنم و نمیتوانم در لحظه آخر کنسل کنم. اگر قرار بود هربار فرزندانم به من نیاز داشتند کارم را ول کنم آیا تاکنون کاری انجام داده بودم؟ پدرش اینجاست و آنها احتیاجی به من ندارند.» (فصل دهم کتاب، ص۱۲۸)
سفری بیبازگشت و بعد تنهایی
تلخترین بخش کتاب خانم عبادی برای من فصلی است که کتاب را با آن شروع کرده اما در میانه کتاب یک بار دیگر هم این فصل را کاملتر تکرار کرده است؛ شرح آخرین خروجش از ایران در سال ۱۳۸۸ درست در شب انتخابات جنجالی ریاست جمهوری.
در گفتوگو با نویسنده علت تکرار این بخش را از او جویا شدم. عبادی گفت که این فصل را تکرار کرده چون آخرین صحنهای است که او از ایران و تهران در ذهن دارد و هروقت چشمانش را میبندد همان روز قبل از انتخابات سال ۸۸ و جوانهای پرشور در خیابانهای تهران جلوی چشمش ظاهر میشود. در حقیقت این بخش "ترجیعبند خاطرات" اوست.
عبادی خیابانهای پرشور تهران را به سمت خانه ترک میکند تا برای سفر آماده شود: «جواد [همسر عبادی] مثل همیشه با در دست داشتن قرآنی که یادگار مادرم بود دم در خانه منتظر من بود. آرام خندید و قرآن را بالا نگه داشت تا من به رسم متداول ایرانیها از زیر آن رد شوم تا از من در سفر حمایت و مراقبت کند. سه بار از زیر قرآن رد شدم و بعد سرم را پایین آوردم تا جلد آن را ببوسم. سپس برگشتم تا جواد را بغل کنم. او شانه مرا فشار داد و گفت زود برگرد.» (فصل اول کتاب، ص۲۱)
این سفر اما تا کنون بازگشتی نداشته است. شیرین عبادی تحت اجبار شرایط ناگواری که مامور وزارت اطلاعات برای او و همسرش پیش آورد، ناچار به جدایی از همسرش شد. تمامی اموالی که او و همسرش طی ۳۶ سال زندگی مشترک -ماحصل تلاشهای یک قاضی/وکیل و یک مهندس- اندوخته بودند توسط حکومت ایران ضبط شد. دو تن از همکاران او در کانون پلمپشده مدافعان حقوق بشر همچنان زندانی هستند؛ نرگس محمدی و عبدالفتاح سلطانی. وکیل او نسرین ستوده برای چندمین بار بازداشت شده و هماکنون در زندان است.
اولین برنده ایرانی جایزه صلح نوبل حالا تنها در لندن زندگی میکند: «بسیار بیشتر از آنچه فکرش را میکنم از دست دادهام ولی خدارا شکر که هنوز هم میتوانم در تبعید کار کنم و کشورم را بسازم. به خاطر ایران و تواناییهای بالقوهای که دارد، ایران دوباره چون ققنوس سر بلند میکند.» (فصل آخر کتاب، ص۲۴۹)